محمدحسن خدایی

نمایشنامه‌ی میشل ویناور یکی از همان متونی است که به مسئله‌ی این روزها بحرانی «کار» می‌پردازد. «درخواست کار» بر این امر تاکید دارد که چگونه سرمایه‌داری متأخر با مکانیسم‌هایی پیچیده، رابطه‌ی انسان‌ها را در نظام بازار واجد نوعی از مراتب ارباب- بندگی می‌کند. در واقع پرسش اساسی در این باب این خواهد بود که چرا یک انسان برای انسان دیگر کار می‌کند؟ پاسخ هر چه باشد نمی‌توان این واقعیت را به تمامی کتمان کرد که در این فرآیند جستجوی کار، در این میل به استخدام، در این تمنای کسب درآمد و سهیم شدن در سود و زیان شرکت‌ها، گاه فیگوری ظاهر می‌شود که همچون مستخدمی متعهد و مشتاق، تلاش دارد وفاداری خویش را به حد کمال به اجرا گذاشته و به قول فیلسوف فرانسوی فردریک لوردن از «بندگان مشتاق سرمایه» شود. بی‌جهت نیست که فیلسوف فرانسوی کتاب خود را با این دیالوگ شخصیت والَس از نمایشنامه‌ی «درخواست کار» آغاز می‌کند که «اونچه که باید بین شرکت و عضو جدید اتفاق بیفته کمی شبیه ازدواج عاشقانه‌ست»، والَس همان مدیر بخش استخدام کارمندان عالی‌رتبه‌ی شرکت سی‌بی‌تی‌اف که روبروی شخصیت فَژ که متقاضی کار است نشسته و بی‌وقفه سئوال می‌پرسد. رگباری از کلمات بی‌پایان که قرار است تمامی زاوایای پیدا و پنهان این شخصیت به تازگی بی‌کار شده را آشکار کند. از مسائل عمومی چون سیاست تا جزییاتی از زندگی زناشوئی و رابطه با همسر و دختر. فی‌الواقع بیش از آنکه با یک برنامه‌ی کاری برای استخدام روبرو باشیم، گویی با بازجویی و استنطاق یک مامور مجرّب امنیتی مواجه هستیم. به راستی که موقعیت‌های خوب کاری چنان کمیاب شده که شرکت‌های بین‌المللی برای جذب نیروهای تازه، به شیوه‌هایی پیچیده و اغلب توان‌فرسا دست می‌یازند. برای این شرکت بخصوص، کمبودهای شخصیتی متقاضیان کار، ملاکی است قابل اعتنا برای استخدام 

نیروی تازه.

   میشل ویناور چندان به منطق بازنمایی ناتورالیستی واقعیت بیرونی وفادار نیست و تلاش دارد فاجعه‌ی در حال رخ دادن جهان سرمایه‌داری را با فرمی تازه، ساختاری تودرتو و دیالوگ‌نویسی منحصر به فرد بازتاب دهد. چهار شخصیت نمایشنامه‌ با آنکه قرار است در طول اجرا بر صحنه حاضر باشند و گفتگو کنند، اما کلماتی که بیان می‌کنند لزوماً در راستای صحبت‌های دیگر حاضران نیست. چیدمان کلمات بیش از آنکه یک تداوم روایی را نشان دهد، یادآور منظومه‌ای از صداهاست که یک کلّیت را می‌سازد و در نهایت معنا می‌بخشد. یک انتخاب زیباشناسنه و تا حدی سیاسی، چراکه مناسبات زندگی روزمره‌ی مردمان عادی به سهولت رویت‌پذیر نمی‌شود. اینجاست که ویناور دست به کار شده و با تکنیک کلاژ و مونتاژ، این نظم کاذب جهان بورژوایی را ازهم می‌گسلد. شبیه کنش انقلابی آیزنشتاین و ژان لوک- گدار و هنرمندان در مداخله و به نمایش گذاشتن واقعیت بیرونی. آیا استراتژی ویناور به درستی کار می‌کند و شکل روایتی که انتخاب کرده، از پس منطق گمراه کننده‌ی زندگی روزمره فاصله می‌گیرد؟ پاسخ تا حد زیادی مثبت است و مخاطبان این نمایشنامه، هنگام قرائت یا تماشای اجرایی از آن، مدام می‌بایست درنگ کرده و برای فهم مناسبات شخصیت‌ها، فعالانه مشارکت کنند. 

   ساختار سی قطعه‌ای نمایشنامه به همراه استفاده از تکنیک مونتاژ و کولاژ، بی‌شک واکنشی است به رخداد فراموش‌نشدنی می 68 فرانسه. انقلابی که ساختار سیاسی اروپا را تغییر داد و به شعار حالا دیگر کلاسیک‌شده‌ی «واقع بین باش، ناممکن را طلب کن!» در حد توان نیروهای سیاسی‌اش، پاسخ داد. البته که دختر جوان خانواده یعنی ناتالی شانزده ساله بیش از دیگر شخصیت‌ها به آرمان جوانان انقلابی و خشمگین فرانسوی نزدیک است. نوجوانی که مدعی است از یک پسر سیاه‌پوست باردار شده و پدر و مادرش، یعنی فَژ و لوئیز در تلاش هستند او را برای سقط جنین در لندن ترغیب کنند. لوئیز در مقام مادر ناتالی، نسبت به ادعای باردار بودن دخترش مشکوک است. این انکار البته استعاره‌ای است از والدینی که  واقعیت دشوار بیرونی را تخیلی فرض گرفته و در صدد انکارش برمی‌آیند. ساختار قطعه‌ای یادآور یک اجرای «چند صدایی» از تناقضات جامعه‌ی در حال دگرگونی فرانسه است. ابژه‌ی میل والدین در تضاد کامل است از امیال سرکوب‌شده‌ی فرزندان. این چند صدایی در نهایت به سرانجامی نمی‌رسد و در انتها معلوم نمی‌شود که آیا استخدامی صورت گرفته یا این فرآیند عذاب‌آور پرسش و پاسخِ بازجویی‌وار همچنان ادامه دارد. یک سیستم استخدامی پیشرفته اما غیرانسانی که متقاضیان را چنان خلع سلاح می‌کند که هر نوع مقاومت و سرپیچی را وانهند. اما اغلب آن کسانی که سرپیچی می‌کنند گویا شانس بیشتری برای  استخدام شدن می‌یابند. 

   انتزاعی شدن و تقسیم اجتماعی نیروی کار اینجا هم به نمایش گذاشته می‌شود. فَژ مردی پنجاه‌وسه ساله، از مدیران رده بالای یک شرکت موفق تجاری، با خلاقیت و نوآوری‌هایی که مدعی است در طول زندگی کاری‌اش از او سر زده، به تازگی بی‌کار شده. مردی خودساخته که تحصیلات دانشگاهی ندارد و با کار در شرکت‌های مختلف، تجربه و مهارت کسب کرده. جهان جدید اما چندان به کسانی چون او که که مدارج دانشگاهی ندارند احتیاجی نخواهد داشت. دانشگاه مهم‌ترین نهادی است که تقسیم اجتماعی کار را ممکن می‌کند. با آنکه والَس تیزهوشانه از بیان مستقیم این مسئله طفره می‌رود که نداشتن مدرک تحصیلی امری است مذموم برای شرکت سی‌بی‌تی‌اف، اما کمابیش می‌توان رفتار تحقیرآمیزی را که در طول مصاحبه یا همان بازجویی بروز می‌دهد را به روشنی مشاهده کرد. اما برای مرد پا به سن گذاشته‌ای چون فَژ که در کشاکش روزگار زندگی خویش را ساخته، ناممکن است تحصیل کردن و مدرک دانشگاهی گرفتن. بنابراین مردی چون او با بی‌کار شدن در آستانه‌ی از دست دادن جایگاه اجتماعی و فروپاشی خانوادگی است. فَژ و خانواده‌اش مدام اجناسی را خریداری می‌کنند که شامل تخفیف شده باشد. اما زندگی‌شان بدون کسب درآمد، ازهم خواهد پاشید و روزگاری سخت در انتظار کانون به اصطلاح گرم خانواده خواهد بود. اما منافع شرکت نوپا و مدرن سی‌بی‌تی‌اف، نه بر مدار انسان‌دوستی که مبتنی است بر انباشت ثروت و اتصال با سرمایه‌داری جهانی از طریق توسعه‌ی صنعت توریسم برای آنانی که پول زیادی ندارند اما دوست دارند در فصول غیرتوریستی سال، به هتل‌های درجه یک و مکان‌های دیدنی سفر کنند. پس جایی برای کسی چون فَژ با آن سوابق کاری و وضعیت خانوادگی نیست. 

   میشل ویناور از آن دست نویسندگانی است که دوست دارد متنی خودآیین بنویسد. برعکس شخصیت‌هایی که آفریده و چندان توان خودآیینی در این نظام سرمایه‌داری نئولیبرال را ندارند، ساختار «درخواست کار» را می‌توان به مثابه یک اثر مستقل خواند و لذت برد. فرمی که انتخاب شده مقاومتی است مقابل منطق آسان‌فهم مخاطبان انبوه تئاترهای عامه‌پسند. اما نباید از یاد برد که هر پیچیدگی می‌تواند مقدمه‌ی بدفهمی و ابهامات حل ناشدنی باشد. به هر حال کوارتت چهار نفره‌ی اینجا نواخته شده، پیشنهادی است تازه و پرمخاطره. گو اینکه این روزها هر امر نو و رادیکال در نهایت جذب نظام بازار شده و دیگر خبری از آن مسکنت بکتی دیده نمی‌شود که لرزه بر تن آدم می‌اندازد تا تکانی باشد بر وجدان معذب طبقات متوسط.

   جهانی که ویناور ترسیم کرده معاصر ماست، با آن بداعت فرمال که جملات را نه بر اساس منطق علت و معلولی که از قضا به واسطه‌ی نوعی انحراف و ازجادررفتگی به سمت مخاطبان شلیک می‌کند. اینگونه سئوالی که لکنت می‌آفریند و عرق شرم بر پیشانی می‌نشاند، ناگهان از دهان شخصی دیگر در زمان دیگر پاسخ می‌گیرد، درست بعد از آنکه بیان شد. در نهایت می‌توان از انتشارات بیدگل و ترجمه‌ی خوب و روانِ خانم «زیبا خادم‌حقیقت» به نیکی یاد کرد که این‌بار هم انتخابی عالی داشته و ما را با نویسنده‌ای پربار آشنا کرده. نکته‌ای که امید است ادامه یابد و جهان ما را به عرصه‌های تازه بگشاید.