محمدحسن خدایی

بازنمایی نقش زن در تئاتر این روزهای ما اغلب دچار اعوجاج است و همچنین مقدمه‌ای بر عاملیت‌زدایی از حضور اجتماعی زنان. گویی با تمام تغییرات فرهنگی، اجتماعی و سیاسی که در جامعه به میانجی زنان رخ داده، همچنان در تئاتر این روزهای ما اوضاع چنان به نمایش گذاشته می‌شود که تاکیدی باشد بر این نکته که در بر همان پاشنه می‌چرخد و جایگاه زن با تمام حضور اجتماعی‌اش کمابیش فاقد عاملیت موثر بوده و در کلیت جامعه، تفوق با مردسالاری است. اینکه تغییرات اجتماعی دشوار بوده و دیریاب، امر پذیرفته‌ شده‌ای است؛ اما نمی‌توان چشم بر واقعیت‌ها بست و عاملیت دختران و زنان را در عرصه‌های مختلف اجتماع نادیده گرفت. نمایش «بی‌پایانی» صحرا فتحی را می‌توان نمونه‌ای آشنا از تئاترهایی دانست که مناسبات گذشته را تکرار می‌کنند تا این مسئله گوشزد شود که مردسالاری حاکم بر جامعه همچنان در حال بازتولید است و پیشرفت چندانی در زمینه بهبود حقوق زنان مشاهده نمی‌شود. به هر حال وقتی نویسنده و کارگردان نمایش، یک زن چون صحرا فتحی است که ادعای پیشرو بودن در رابطه با مسائل  زنان را دارد، حساسیت‌ها افزایش یافته و این پرسش مطرح می‌شود که کارگردان، مفهوم «زنانگی» را چگونه می‌فهمد و در اثرش بازتاب می‌دهد؟ از یاد نبریم که سال‌ها با اجراهایی مواجه بودیم که نگاه فرودستانه‌ای به زنان داشته و سعی کردند فیگور قربانی از آنان بسازند. با آنکه موانع ساختاری مانع از حضور برابر و عادلانه زنان در سطوح مختلف مدیریتی جامعه شده، اما یک اثر هنری خلاق می‌تواند از محدویت‌ها گذر کند و گرفتار توصیف وضعیت موجود نشود. درواقع رسالت یک اجرای رادیکال در رابطه با زنان، غلظت‌بخشی به سرکوب‌شدگی آنان نیست بلکه یافتن راه‌های گریز و خلق فضاهای تازه است. تبدیل کردن زن به ابژه تماشایی و نمایش حداکثری جایگاه فرودستی‌اش، هنر چندانی نمی‌خواهد و از قضا در این فضای بی‌امید، مورد استقبال طیف عظیمی از مخاطبان زن قرار می‌گیرد. در مخالفت با این رویکرد، ذکر این نکته مهم است که اگر بتوان با وسوسه به نمایش گذاشتن این فرودستی مبارزه کرد و سوژه‌گی را به زنان بازگرداند، به هنر راستین و حقیقی نزدیک شده‌ و نخواسته‌ایم از طریق زیباشناسی کردن فلاکت و فرودستی زنانه، برای خود اعتبار هنری کسب کنیم.  

 نمایش «بی‌پایانی» در رابطه با سه زن جوان است که مدت‌ها دوست هم بوده و بعد از یک‌سال دوری و فاصله، بار دیگر این امکان را یافته‌اند که با یکدیگر ملاقات کرده و با مرور خاطرات گذشته، دوستی‌ها را از نو زنده کنند. اما در ادامه واقعیت‌های پیدا و پنهان زندگی به تدریج آشکار شده و آرامش ابتدایی نمایش به طوفانی سهمگین و تراژیک بدل می‌شود. منطق اجرا مبتنی است بر ساختن یک دوگانه مابین زنان و مردان. به دیگر سخن هر سه این زن‌ها مدام از مردان زندگی خویش سخن می‌گویند و حضور یا غیاب آنان را در وضعیت فلاکت‌بار کنونی‌شان برجسته می‌کنند. از این منظر نمایش «بی‌پایانی» توان فراتر رفتن از این موقعیت دوگانه را ندارد و با عمده کردن نقش مردان این دوره و زمانه از تاثیر ساختارها اجتماعی در فرودستی زنان به راحتی درمی‌گذرد. صحرا فتحی فراموش می‌کند که جایگاه فرادستی مردان، از دل یک ساختار تبعیض‌آلود بیرون می‌آید و این جماعت به تنهایی نمی‌توانند موجوداتی سرکوبگر باشند و موجب بدبختی زنان شوند. جالب آنکه در طول اجرا از حضور فیریکی مردان خبری نیست و همه چیز بیش از اندازه زنانه است. این تمهید که به غیاب فزاینده مردان منتهی شده به این سه زن فرصت می‌دهد که مدام از مردان بگویند و خود را در نسبت با آنان معنا کنند. 

اجرا جهان زنانه را اینگونه تفسیر می‌کند که بهتر است در مقابل هجوم نیروهای منکوب‌کننده اجتماع، به احساسات انسانی متوسل شد و چندان که باید در پی عاملیت زنانه و تغییر نبود. شوربختانه رنج زنانه به روایت صحرا فتحی گرفتار بی‌پایانی است. در ابتدا کمیک و در انتها تراژیک

بنابراین هویت اجتماعی این سه زن، بی‌وقفه از طریق اشاره به حضور یا غیاب مردان برساخته می‌شود و نوعی وابستگی زنانه در رابطه با کیفیت حضور مردان شکل می‌یابد. در مباحث فمینیستی، دو رویکرد برای آزادی زنان قابل مشاهده است: رویکرد لیبرال که آزادی و برابری زنان را در جامعه به آزادی مصرف تقلیل داده و از نقش آنان در تولید مادی جامعه غافل است. اما رویکرد دوم که فمینیسم رادیکال نامیده می‌شود تلاش دارد به شیوه مادی تولید سرمایه‌داری در یک جامعه بپردازد و آزادی زنان را در گرو مشارکت فعال‌شان در تولید مادی جامعه و کسب استقلال اقتصادی بداند. زنانی که از تولید جامعه غایب بوده و انگل‌وار مدام از ثروت و امکانات مردان سخن می‌گویند، نسبت چندانی با آزادی و برابری زنانه نداشته و به دیگر سخن در حال بازتولید وضعیت اسفبار مردسالاری هستند. صحرا فتحی هم در نمایش خویش، نتوانسته زنانی مستقل را به نمایش گذارد که برای استقلال و آزادی‌شان، تلاش کرده و به هیچ عنوان نخواسته‌اند انگل باشند و آویزان موقعیت فرادستانه مردان.

   به لحاظ اجرایی با صحنه‌ای رئالیستی روبرو هستیم که در استفاده از اشیا و لوازم یک خانه، رویکرد کمینه‌گرایانه‌ای را اتخاذ کرده است. یک دست مبلمان و لوستری گران‌قیمت به همراه فرشی دستباف، وسایل خانه‌ای را شامل می‌شود که گویا زنی که ساکنش است از طریق ازدواج با یک مرد پا به سن گذاشته متمول، به نان و نوایی رسیده اما چندان که باید از زندگی راضی نبوده و مدعی است که می‌خواهد برای فرار از موقعیت ناگوار این روزهایش، به آلمان مهاجرت کند و بچه‌ای که باردار است را در همان کشور به دنیا آورد. نقش این زن را حدیث میرامینی بازی می‌کند و آشکار شدن رازهای مگوی زنانه مابین این سه دوست، به تصمیم او در مهاجرت ناگهانی مربوط است. آن دو زن دیگر در مواجهه با این خبر مهم دچار تشویش شده و اطلاعات جالبی از یکدیگر را افشا می‌کنند. از طریق این افشاگری‌های ناگزیر، اجرا از میانه، تغییر لحن داده و فضای شاد و کمیک ابتدایی تبدیل به اتمسفری تراژیک و مملو از غافلگیری و سوءظن می‌شود. این قبیل روایت‌های دوپاره این روزها به کرات در تئاتر ما قابل مشاهده است و بسیاری از اجراها در ابتدای روایت، فضایی شاد و صمیمی خلق کرده و ناگهان با تغییر استراتژی، مخاطبان را با یک فضای سهمگین و تراژیک روبرو می‌کنند که اغلب بصیرت‌افزاست. نمونه خوب این قبیل گردش‌های دراماتیک را در آثار نویسنده‌ای چون یاسمینا رضا شاهد هستیم بخصوص نمایشنامه «گفتگوهایی پس از یک خاکسپاری»، اما مسئله اینجاست که این نویسنده فرانسوی از همان ابتدا به اندازه مقدمه‌چینی می‌کند و گردش دراماتیکی که صورت می‌دهد باورپذیر است. اما در نمایش «بی‌پایانی» این چرخش دراماتیک و تغییر لحن، بیش از اندازه ناگهانی و تاحدودی نشان از ضعف تکنیکی نویسنده است.

نمایش «بی‌پایانی» صحرا فتحی را می‌توان نمونه‌ای آشنا از تئاترهایی دانست که مناسبات گذشته را تکرار می‌کنند تا این مسئله گوشزد شود که مردسالاری حاکم بر جامعه همچنان در حال بازتولید است و پیشرفت چندانی در زمینه بهبود حقوق زنان مشاهده نمی‌شود

   در نهایت می‌توان گفت با اجرایی متعارف از تئاتر بدنه روبرو هستیم که بازیگران توانایی چون الهام شعبانی، حدیث میرامینی و مهسا طهماسبی در آن بازی کرده و توانسته‌اند سیاست‌های اجرایی و جنسیتی کارگردان را اجراپذیر کنند. اینکه در پایان نمایش هر سه زن، احساس تنهایی کرده و برای محافظت خویش از مخاطرات پیدا و پنهان، به یکدیگر پناه می‌آورند در ما مخاطبان احساسی متناقض خلق می‌کند. به عبارت دیگر این همبستگی زنانه خوب و انسانی است و این تکیه بر دوستی حتی نیکوتر. مسئله اما اینجاست که اجرا چندان که باید به مفهوم رادیکال «خواهرانگی» توجه ندارد و همبستگی زنانه را از طریق محو تفاوت‌های طبقاتی و انسانی می‌بیند. اجرا جهان زنانه را اینگونه تفسیر می‌کند که بهتر است در مقابل هجوم نیروهای منکوب‌کننده اجتماع، به احساسات انسانی متوسل شد و چندان که باید در پی عاملیت زنانه و تغییر نبود. نوعی بی‌توجهی به ساختارها و عدم تلاش برای اصلاحشان مشهود است. شوربختانه رنج زنانه به روایت صحرا فتحی گرفتار بی‌پایانی است. در ابتدا کمیک و در انتها تراژیک.