محمدحسن خدایی

نهاد اجتماعی خانواده در ایران معاصر، بی‌شک در مقابل هجوم بی‌وقفه مشکلات مادی همچنان مقاومت می‌کند و تاب‌آوری مردمان تک‌افتاده شهری را تا حد ممکن بالا می‌برد. بنابراین سیاست بازنمایی خانه و خانواده در اجراهایی که این شب‌ها در گوشه و کنار کلانشهر تهران بر صحنه است می‌تواند نشانه‌ای باشد از نسبت این روزهای تئاتر ما با وضعیت خانواده‌ ایرانی. البته پرداختن به نهاد خانواده در هنرهای نمایشی دلیل مهم دیگری هم برای گروه‌های اجرایی دارد و آن چیزی نیست به غیر از نگاه مثبت نهادهای رسمی به بازنمایی خانواده در وجه مثبتش. 

به دیگر سخن اغلب نمایش‌هایی که این روزها تولید می‌شود و به نهاد خانواده می‌پردازد این قضیه را به مثابه امکانی برای عبور از ممیزی و کسب مجوز از نهادهای رسمی برای اجرا رفتن می‌دانند. شوربختانه در این نمایش‌های خانواده‌محور خبری از پژوهش‌های جامعه‌شناختی نیست و خانواده چنان بازنمایی می‌شود که تمامی مشکلاتش از همان ابتدا در فضای خصوصی خانه طرح شده و بهتر است در همان فضای خصوصی حل و فصل شود. 

به دیگر سخن در این اجراها از نقش نهادهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جامعه در کامیابی یا ناکامی خانواده با تغافل گذر می‌شود و گویی خانواده یک ساختار انتزاعی و کاملا خودبسنده است که فارغ از واقعیت جامعه دچار مشکل شده و باید با امکانات خودش مسائلش را سامان دهد. 

جالب آنکه اکثر این اجراهای خانواده‌محور سرنوشتی بجز فروپاشی برای خانواده متصور نیستند و هیچ‌گاه راهی به رهایی و رستگاری نمی‌گشایند. چراکه تولیدکنندگانشان در کلیت جامعه بیش از آنکه افق‌های امیدبخش را مشاهده کنند بی‌ثباتی اقتصادی و انقیاد اجتماعی را درک می‌کنند. نتیجه این نیهلیسم فراگیر، عدم گشودگی به «دیگری» است و هر دم در تنهایی و انزوای خود فروغلطیدن. 

این مسئله کمابیش مربوط می‌شود به روانشناسی اجتماعی توده ترس‌خورده مردم. ترس از «دیگری» مسبب آن شده که اکثریت جامعه، افراد «غریبه» را تهدیدی بالقوه بدانند که در صورت نزدیکی به آنان می‌تواند عامل تباهی زندگی‌شان باشد. بنابراین ترجیح می‌دهند در مواجهه با مشکلات زندگی به امکانات محدود خویش بسنده کرده و بیش از این‌ها متحمل پسروی موقعیت اجتماعی به دلیل حضور غریبه‌ها نشوند. 

درواقع این ترس از «دیگری» در میان مردمان جامعه به امری فراگیر بدل شده و کمتر شاهد آن هستیم که به طور مثال، یک فرد ناشناس این فرصت را بیابد که به خلوت خانواده‌ها قدم گذاشته و با توانایی خویش از مشکلات‌شان بکاهد. 

  حال بعد از توضیحاتی که در باب هستی‌شناسی اجتماعی نهاد خانواده در ایران معاصر داده شد، به اجرایی بپردازیم که این شب‌ها بر صحنه‌‌ تئاتر آمده و بازتابی است از زندگی اجتماعی مبتنی بر خانه و خانواده. 

نمایش «مرغ دریایی» به نویسندگی و کارگردانی محمد میرعلی اکبری که در سالن استاد ناظرزاده کرمانی مجموعه ایرانشهر میزبان تماشاگران علاقه‌مند درام‌های اجتماعی است یکی از درام‌های خانواده‌محور محسوب می‌شود. از یاد نبریم که مدتی است محمد میرعلی اکبری نمایشنامه‌های چخوف را با نوعی بازخوانی و بارگذاری مجدد بر صحنه آورده و تلاش دارد خوانشی امروزی از فضاهای چخوفی در اینجا و اکنون ما بسازد. 

این «مرغ دریایی» که در شمال ایران و در یک خانه ویلایی در جریان است، ماه‌های انتهایی رژیم پهلوی را نشان می‌دهد که چگونه صاحب این ویلا میزبان جماعتی از مردمان طبقه متوسط است که این روزهایشان به رقابت‌های مبهم عشقی، حرافی‌های بی‌پایان روشنفکری و نگرانی‌های واقعی از آینده می‌گذرد. 

سوای مباحث روشنفکری و گپ‌وگفت‌های بی‌سروته هنری که در طول روایت مشاهده می‌شود، اجرا توانسته به خوبی حال و هوای ملتهب این جماعت نوکیسه را در روزهای منتهی به انقلاب به نمایش گذاشته و بحران اخلاقی‌شان را رویت‌پذیر کند. 

با آن‌که اجرا گاهی بیش از اندازه وجه آنتاگونیستی می‌یابد و شخصیت‌ها بی‌دلیل به عالم و آدم می‌تازند، اما در مجموع «مرغ دریایی» میرعلی اکبری این توان را دارد که شخصیت‌های به یادماندنی بسازد و آنان را در موقعیت‌های دشوار انسانی به تکاپو انداخته و سویه‌های تازه‌ای از کنش‌ورزی و انفعال را در آستانه یک رخداد سیاسی عظیم چون انقلاب به نمایش بگذارد. 

همچنین اجرا با حضور فرودستان جامعه همراه شده که به میانجی انقلاب ۵۷ موقعیت بهتری می‌یابند و می‌توانند تضادهای طبقاتی‌شان را به پشتوانه نیروی برآمده از انقلاب، به انحای مختلف رفع و رجوع کنند. به واقع نمایش مرغ دریایی توانسته شباهت‌های تاریخی ایران و روسیه را در آستانه تغییرات سیاسی و اجتماعی بزرگ، عیان کند و به جایگاه نمادین افراد در نسبت با انقلاب بپردازد. 

جالب آنکه نسخه ایرانی مرغ دریایی چندان گرفتار بازنمایی ملال چخوفی نیست و بیشتر به خشم و رقابت‌های بی‌پایان طبقاتی در دهه 50 شمسی می‌پردازد. میدان هنر یکی از مهم‌ترین فضاهای منازعه در این اجتماع کوچک انسانی است. گفتگو در باب هنر متعهد، نقش روشنفکران در آگاهی‌بخشی جامعه و جدال بر سر سلیقه هنری مخاطبان، مباحثی است که میرعلی اکبری به میانجی شخصیت‌هایی که آفریده، طرح کرده و به پیش می‌برد. 

ارجاع به جشن هنر شیراز، پرداختن به نمایشنامه‌های عباس نعلبندیان و بحث در باب گرایش سیاسی سعید سلطانپور از مباحث جذابی است که در لابه‌لای گپ‌وگفت‌های به اصطلاح فرهنگی مابین افراد حاضر در ویلای شمال بیان می‌شود. از خلال این منازعه تئوریک می‌توان تاحدودی میدان نبرد نیروهای حاضر در فضای روشنفکری آن سال‌ها را رویت‌پذیر کرد و به نتایجی رسید. گو اینکه این صورتبندی از فضای روشنفکری فرهنگی هم درنهایت تقلیل‌گرا است و به تمامی نمی‌تواند پیچیدگی وضعیت فرهنگی ایران دهه 50 شمسی را بازنمایی کند. 

محمد میرعلی اکبری برای ترسیم یک مختصات دقیق و رادیکال از این منازعات فرهنگی به پژوهش تاریخی بیشتری نیاز دارد. جایی که چپ‌ها، مذهبی‌ها و  نیروهای مدافع سلطنت بر سر تلقی درست از مقوله فرهنگ و شکل حکومت، اختلاف‌نظر داشته و با یکدیگر 

رقابت می‌کنند.

   حال به نهاد خانواده بازگردیم و مرغ دریایی را از منظر یک اجتماع کوچک انسانی بررسی کنیم. اینجا هم با فضایی «دیگری‌ساز» روبرو هستیم که شخصیت‌ها نمی‌توانند نسبت به دیگری، گشوده باشند. اما نکته مثبت این اجرا، حضور افرادی است با تضادهای عمیق طبقاتی و باورهای ستیهنده ایدئولوژیک که نوعی از همزیستی و تعامل را ضرورت می‌بخشد اما به دوستی و مودت تمام عیار منجر نمی‌شود. مکانی چون ویلا به مثابه امکان ساختن یک اجتماع انسانی است و در نهایت با وقوع انقلاب، به اجبار به نیروهای تازه نفسی که در حال برآمدن هستند واگذار می‌شود تا نظم جدید سیاسی استقرار یابد. 

به واقع اخلاقیات فاسدی که مرغ دریایی به نمایش می‌گذارد بیش از این نمی‌تواند ادامه یابد و فرجام کار، فروپاشی حکومت پهلوی و برآمدن یک نظم سیاسی نوین بر اساس الهیات سیاسی شیعه است. اینجا خانواده از هم پاشیده بازنمایی می‌شود تا هر نوع عشق و فداکاری به محاق رفته باشد. بنابراین انقلاب گریزناپذیر جلوه‌ای است تا اخلاقیات مردمان جامعه، شیوه تولید سرمایه‌داری و فرماسیون سیاست دگرگون شده و از نو صورتبندی شود. 

    نمایش «مرغ دریایی» میرعلی اکبری، طعم و رنگ ایرانی دارد و به لحاظ متن نمایشنامه، واجد تعلیق و عنصر سرگرمی‌سازی است. به هر حال نسبت ما ایرانیان با چخوف نازنین، بر مدار شیفتگی و وفاداری شکل یافته و حتی ساختمان تئاتر شهر به نوعی با نمایش باغ آلبالو افتتاح شده است. بنابراین هر تلاشی برای خوانشی تازه از جهان چخوفی در راستای نگارش یک متن بومی، اگر که واجد خلاقیت باشد قابل تقدیر است. 

محمد میرعلی اکبری در این مسیر، تا حدودی موفق عمل کرده و انتظار از او بیش از این‌هاست. اتصال با جهان چخوف در دقایقی از لحظات ملتهب تاریخ معاصر.