درباره نمایش «سیمبلین» به کارگردانی مازیار سیدی
یک اجتماع تئاتری در دل زندگی اردوگاهی
محمدحسن خدایی
اجرایی که این شبها در سالن حافظ بر صحنه آمده و عنوان نمایشنامه مهجور «سیمبلین» شکسپیر را برای خود انتخاب کرده، کمابیش نمایشی است شلوغ با ریتمی تند و مملو از بازیگران جوان. جالب آنکه عدهای از این جوانان بازیگر، قبل از این تجربه حضور در تئاتر بدنه را داشتهاند و تعداد کثیری از دیگر جوانان حاضر در این پروژه سنگین اجرایی گویا برای اولین بار است که پا به صحنه تئاتر حرفهای گذاشته و به اصطلاح آماتور هستند. بنابراین با اجرایی روبرو هستیم که کیفیت حضور بازیگرانش بالا و پایین دارد و بازتابی است از شیوه تولید تئاتر در این سالها. به هر حال خیل عظیمی از دوستداران بازیگری و بخصوص آن افرادی که در کلاسهای «از ایده تا اجرا» شرکت میکنند از طریق این شیوه تولید تئاتر امکان مییابند که در کنار بازیگران باتجربه قرار گرفته و استعداد و توانایی خویش را محک بزنند. در فقدان آموزش آکادمیک و در غیاب سازوکاری درست از برای تربیت نسل تازه بازیگران توانا، بعضی از اجراها میتواند یک بدیل قابل اعتنا در این رابطه باشد و یاریرسان تئاتر حرفهای. گو اینکه مازیار سیدی ترجیح داده از مناسبات «از ایده تا اجرا» فاصله گرفته و با انتخاب بازیگر جوان و مستعد از موسسات مختلف، آن فرمی از اجرای تئاتر را پی بگیرد که پروسهمحور است و تا حدودی نتیجهگرا. حاصل زحمات یک ساله این گروه پر جمعیت، نمایشی است از یک زیست اردوگاهی. ماجرای نمایش مربوط میشود به آمادهسازی افرادی که در مکانی گتو مانند، محصور نظمی سرکوبگر بوده و برای دوری از ملال فضاهای بسته، به اجبار یا اختیار تن به اجرایی معاصر از نمایشنامه سیمبلین شکسپیر میدهند. پس فرم روایی اجرا دوپاره است مابین بازنمایی زندگی روزمره در گتو با تمرین نمایشی که قرار است بر صحنه آید. این رفت و برگشت روایی، تمهیدی زیباشناسانه برای پیش بردن توامان هر دو فضا محسوب میشود که گریزی از ادامه دادنش نیست و در نهایت میبایست فرجام این تقلای اجرایی را تعیین تکلیف کند. به دیگر سخن نمایش سیمبلین مازیار سیدی که نمایشنامهاش را محمد زارعی بازخوانی کرده، روایتی است از یک گروه سرکوبشده که در تلاش برای مقاومت و امکان رهایی، به میانجی تئاتر میخواهد عاملیت از دست رفتهاش را بازیابد و ساختار سلطه را درهم شکند. داستان نمایش شکسپیر را به طور خلاصه میتوان اینگونه بیان کرد که «سیمبلین در زمانه سلطه روم، پادشاه بریتانیاست. او از همسر قبلیش سه فرزند دارد. دو پسر و یک دختر. بیست سال پیش، دو پسر خردسالش، گیدریوس و آرویراگوس از دربار ربوده شدند. سیمبلین یک بیوه از طبقه اشراف را به همسری برمیگزیند. ملکه جدید نقشه میکشد که تنها پسرش، کلوئن، با تنها دخترشاه ایموژن، ازدواج کند تا او نیز وارث تخت و تاج شود. اما سیمبلین میفهمد که دخترش به طور مخفیانه با معشوق عامی خود، پستوموس لئوناتوس ازدواج کرده است. اکنون بریتانیا در شرف جنگ با امپراطوری روم است. سیمبلین، پستوموس را به کشور دشمن، ایتالیا، تبعید میکند زیرا ایموژن تنها فرزند باقی مانده شاه است و برای حفظ میراث تاج و تخت، باید با خاندان سلطنتی وصلت کند. بعد از تبعید پوستموس، پرنس ایموژن خود را در اتاقش زندانی میکند تا از دست پسر ناتنی ملکه، کلوتن، در امان باشد. پستوموس تبعید شده در ایتالیا به منزل فیلاریو، یکی از دوستان پدر مرحومش پناه میبرد و در بزمی شبانه راجع به پاکدامنی زنان بریتانیایی، مخصوصا همسرش حرافی میکند. اما یک ایتالیایی شرور به نام یاکیمو در مورد وفاداری همسرش شرط میبندد. یاکیمو به بریتانیا میرود و سعی میکند ایموژن وفادار را اغوا کند، اما ایموژن او را رد میکند. ولی یاکیمو در صندوقچهای در اتاق خواب ایموژن پنهان میشود تا وقتی شاهزاده خانم به خواب رفت دستبند پستوموس، که نشانه وصلت آن دو است را از او بدزد. او همچنین جزئیات اتاق و بدن نیمهبرهنه ایموژن را به یاد میسپرد و به این طریق پستوموس را متقاعد میکند که ایموژن را اغوا کرده است. پستوموس خشمگین، به خدمتکارش پیزانو، نامهای مینویسد و به او دستور میدهد ایموژن را در بندر میلفور قربانی کند. بندر میلفور جایی است که پسران دزدیده شده شاه، همان برادران ایموژن، در آنجا زندگی میکنند و حالا تبدیل به دو جوان تنومند شدهاند. پیزانو از این کار امتناع میکند و نقشه پستوموس را برای ایموژن لو میدهد تا نقشه جدیدی را اجرا کنند: به ایموژن میگوید که خود را به شکل پسری دربیاورد و راهی روم شود. ایموژن با لباسه مردانه، با برادرانش روبرو میشود. در دربار سیمبلین، پادشاه از پرداخت باج به روم سر باز میزند و به این ترتیب حمله روم به بریتانیا آغاز میشود. دست تقدیر بریتانیا را در جنگ پیروز میکند. به کمک سربازان دلیر بریتانیایی، پسران دزدیده شده شاه و پوستومس که به اشتباهش پی برده آزاد میشوند. اکنون مراسم عروسی پوستموس و ایموژن در دربار برپاست.»
یکی از مشکلات اجرا به نظر میآید انتخاب نمایشنامهای ناشناخته ازشکسپیر باشد. اغلب کسانی که پا به سالن حافظ میگذارند و به تماشای سیمبلین مازیار سیدی مینشینند داستان اصلی را نمیدانند و در نتیجه در مواجهه با دقایق شکسپیری اجرا، کارشان به حدس و گمان میکشد. البته نباید از این نکته غافل شد که از قضا صحنههایی که به تمرین و اجرای نمایشنامه شکسپیر پرداخته میشود موفقیت بیشتری کسب میکند نسبت به بازنمایی مناسبات پر از تنش زندگی روزمره گتونشینان. چراکه این صحنهها اغلب با بازیگران حرفهای به نمایش درآمده و روح شکسپیری بر تار و پودشان دمیده شده است. صحنههایی که امر تئاتریکالیته با وساطت جهان شکسپیری پدیدار شده و لحظاتی تماشایی را برای مخاطبان حاضر در سالن میآفریند. اما در صحنههایی که قرار است اختلافات دو گروه حاضر در این گتو بازنمایی شود، روایت چندانکه باید توانایی دراماتیزه شدن را نمییابد و به نسبت کلیشهای و نخنما جلوه میکند. به نظر میآید محمد زارعی نمایشنامهای مفصل نوشته و محدودیتهای سالن، مازیار سیدی را به جرح و تعدیل متن نمایشنامه وادار کرده باشد. نتیجه کار اجرای نمایشی است گاه با لحظات درخشان و گاه با صحنههایی مبهم و ملالتبار که فهم تماشاگران را به بیراهه میکشاند. در نتیجه میتوان گفت که اجرا در کلیت خویش، با تمامی تلاش خستگیناپذیر به یک انسجام کامل دست نمییابد و به راحتی نمیتواند تناقضات رواییاش را حل و فصل کند.
شاید یکی از مسائلی که فهم اجرای سیمبلین را در لحظاتی دشوار میکند، ساختار نامناسب سالن حافظ باشد. به واقع مشکلات آکوستیکی این سالن، دقایق پرتنش نمایش را به همهمهای نامفهوم بدل میکند و اصرار اجرا در استفاده از حجم بالای دیالوگها، این قضیه را شدت میبخشد. فیالمثل در یکی از صحنهها شاهد هستیم که میز غذا برای ماموران سیاهپوش گتو چیده شده و آنان مشغول وراجیهای معمول این فبیل مراسم میشوند. صحنهای تماشایی که با هیاهویی ماموران از کف میرود. مازیار سیدی هر زمان که از کلام میکاهد و بازیگرانش به اندازه حرف میزنند و به موقع سکوت میکنند، به یک اجرای استاندارد نزدیک میشود و هرگاه در پی خلق صحنههای اسلپاستیکی برمیآید تا حدودی ناموفق میشود. برای نمونه آن صحنهای را به یاد آوریم که پادشاه از کابوسها و رویاهاش میگوید و صحنه به سه قسمت تقسیم میشود و گفتگویی رفت و برگشتی مابین شخصیتهای ایستاده بر این دایرهها صورت میگیرد و حقیقتاً با صحنهای درخشان روبرو میشویم. بنابراین اجرا هر زمان که ساخت و ساز خویش را از کلمات به بدنها و روابط قدرت مابین شخصیتهای حاضر در صحنه منتقل میکند تماشایی است و هر گاه از این قضیه عول میکند در دام پرحرفی نالازم میافتد
مازیار سیدی بعد از اجرای نمایش «روی موج یکشنبهها» که فضایی آرام و بیشوکم رادیویی از نمایشنامههای آلن بنت داشت به گذشته بازگشته و با نمایش سیمبلین یادآور اجرایی چون «توفان» در سال ۱۳۹۶ است. بار دیگر یک اجرای پر از تنش، تضاد و منازعه. سیمبلین یک گسست نسبت به اجرای قبلی این کارگردان است که گویی آرامش قبل از طوفان را طلب میکرد. حال با اجرایی مواجه هستیم که مورد استقبال تماشاگران قرار گرفته اما همچنان تا وجه آرمانی خویش، فاصلهها دارد. سیمبلین تلاشی است از برای رویتپذیر کردن یک زیست اردوگاهی و نسبتاش با امر خلاقه و نهاد اجتماعی تئاتر. اینکه آیا موفق بوده یا شکست خورده، بحث دیگری است اما تجربه ثابت کرده که او کارگردان ماجراجویی است که از خطر کردن نمیهراسد و چندان گرفتار برد و باخت نمیماند. امید است در آینده شاهد اجراهای بیشتری از این گروه جوان و مشتاق باشیم. معاصر کردن آثار کلاسیک جهان از یک منظر تازه و رادیکال، در همان دقایقی که تئاتر بدنه، لنگان و سترون، مشغول بازتولید خودش است. بیآنکه راهی به رهایی گشوده باشد و فرمی نو را پیشنهاد کند. با آنکه پایانبندی نمایش سیمبلین با ارجاع به تابلوی شام آخر دواینچی، این ابهام را میآفریند که در نهایت کدام یک از طرف ماجرا پیروز ماجرا است، اما این قاب زیبا با موسیقی تاثیرگذار آرش موسوی، خاطره خوشی از یک اجرای تجربی را برای مخاطبان رقم میزند. مازیار سیدی بر مرز میان تئاتر بدنه و تئاتر دانشگاهی، در حال بندبازی است و رستگاری و نابودیاش به مویی بند.
دیدگاه تان را بنویسید