محمدحسن خدایی

نمایش جدید حسین پارسایی را به واقع می‌توان با صفت باشکوه شناخت. حتی مکانی چون استادیوم تنیس مجموعه باشگاه انقلاب در خدمت این باشکوهی و عظمت‌طلبی حداکثری قرار گرفته و تجربه‌ای تازه از اجراهای تئاتری را برای طبقه متوسط و فرادست جامعه ممکن ساخته است. به هر حال پرداختن به داستان حماسی و پر آب و چشم رستم و سهراب، آن هم با ایده‌ مرکزی وطن‌دوستی و ملی‌گرایی در زمانه عسرت و حسرت کنونی، گویا به این شکل از بازنمایی حماسی ایران فرهنگی احتیاج دارد. سازه‌های عظیمی که طراحی شده به میانجی ماشینیری پیشرفته، به سهولت حرکت کرده و صحنه‌های مختلف از گوشه و کنار ایران را تداعی می‌کنند. رویکردی هوشمندانه از تداوم حسی یک جغرافیای گسترده که ایران فرهنگی دوران باستان باشد. این عظمت پرهزینه به لحاظ بصری، تماشاگران را مسحور خود کرده و عواطف و احساسات ملی‌گرایانه‌شان را تحریک می‌کند.

 در زمانه‌ای که سیاست‌های هویت، کل جهان و به خصوص خاورمیانه را در بر گرفته و مسائل ژئوپلتیک را به‌طور فزاینده بحرانی کرده است، اجرایی چون نبرد رستم و سهراب می‌تواند معنای سیاسی یابد و تا حدودی از شکاف‌های مرکز و پیرامون بکاهد. از یاد نبریم که چگونه در جهان پسامدرن امروزی، با سرگشتگی نشانه‌ها، مولفه‌هایی چون نژاد، قومیت، مذهب و جغرافیا، در کنار عواملی چون ادغام یا انزوا در نظم جهانی و هجوم سرمایه‌داری متاخر، کشورهای جهان را واجد امکان‌ها و محدودیت‌های متعددی کرده است. بی‌شک هنرهایی چون ادبیات، تئاتر و سینما که بر اساس روایت‌مندی شکل یافته و تخیل‌ساز و هویت‌بخش هستند می‌توانند همچون مولفه‌ای مهم در فرآیند «دولت-ملت»سازی عمل کرده و تعلق به سرزمین مادری را تعمیق بخشند. به دیگر سخن، رستم و سهراب، از میان اشعار حکیم توس فراخوانده می‌شود تا با دراماتورژی حسین پارسایی بار دیگر بر صحنه تئاتر قدم گذاشته و اهمیت وطن و وفادری به آن را به ایرانیان گوشزد کند. در این اجرای باشکوه، زبان منظوم و حماسی فردوسی، دگرگون شده تا برای تماشاگر امروزی تئاتر مناسب‌سازی شود. حال می‌توان با سهولت بیشتری به هنگام تماشای یک اقتباس تازه از شاهنامه به این درک نائل شد که شخصیت‌های شاهنامه‌ای به وقت عاشقیت، نبرد و رفاقت، به یکدیگر چه می‌گفتند و چگونه با دیگران مراوده می‌کردند. برای سهولت بیشتر حتی دیالوگ‌های آهنگین اجرا، اشعاری است که از نو برای این نمایش سروده شده تا به زیست‌جهان شهروند معاصر ایرانی نزدیک شود. 

بی‌شک وطن‌دوستی رستم و قربانی شدن سهراب، با این شکل از محروم بودن طبقات فرودست از تماشای این نمایش، چندان که باید نمی‌تواند ایده وطن‌دوستی نمایش را به پیش برد. به هر حال بورژوازی تهران بیش از آنکه بر وطن‌دوستی تکیه کند میل آن دارد که تمایز و تفاوت‌هایش را به رخ دیگران بکشد و مکان‌های اختصاصی خود را بسازد. با یا بدون رستم و سهراب هم چندان توفیری در این مسئله ندارد

به لحاظ اجرایی، با تلفیق چند شیوه نمایشی مواجه هستیم. کنار هم قرار دادن بازی‌های سرگرمی‌سازی که در سیرک به کار گرفته می‌شود مثل آکروبات و آتش‌بازی در کنار استفاده از ظرفیت‌های نمایش ایرانی چون اشتلم‌خوانی تعزیه، نبرد رستم و سهراب پارسایی را به اثری پسامدرن نزدیک کرده است. ژست‌ها، اطوارها و جنس حضور بازیگران حرفه‌ای این نمایش، تحت تاثیر یک فاصله‌مندی ناگزیر قرار دارد؛ یعنی همان فاصله که زمین تنیس را از جایگاه تماشاگران منفک می‌کند. درواقع بازیگران در تناسب با مکانی که در صحنه استقرار یافته‌اند، اجراگری‌‌شان مورد توجه قرار گرفته یا مغفول واقع می‌شود. استادیوم تنیس باشگاه انقلاب همچون مکان «تئاترون» در یونان باستان عمل می‌کند و بیش از آنکه چهره و اندام بازیگران اهمیت داشته باشد، این کلیت صحنه است که اعتبار می‌بخشد. بنابراین حتی حضور امیر آقایی، الناز شاکردوست، سیامک صفری، پردیس احمدیه، بانیپال شومون، علی زند وکیلی، امیرکاوه آهنین‌جان و...چندان که باید مثل حضور در یک سالن بلک‌باکس یا قاب صحنه‌ای به چشم مخاطبان نمی‌آید و این فضای کولوسئومی باشگاه تنیس است که تماشاگران را به وجد آورده یا ملالت می‌بخشد. از این منظر، محل نشستن تماشاگران به نوعی تجربه حسانی آنان را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. برای نمونه می‌توان به جایگاه اختصاصی اشاره کرد که چنان طراحی شده که در صحنه‌هایی از اجرا، تعدادی از بازیگران اصلی مثل امیر آقایی از محفظه‌ تعبیه شده، بیرون آمده و از فاصله‌ای نزدیک، تماشاگران را خطاب کنند. به واقع این تمهید را می‌توان یک رانت فرض کرد که اجرا در اختیار افرادی قرار می‌دهد که پول بیشتری پرداخت کرده‌اند. اما با تمامی این حرف و حدیث‌ها، اجرا سازوکار خویش را در اهمیت دادن به چشم‌اندازهای فاصله‌مند فرض گرفته و مواجهه نزدیک با بازیگران را به مثابه یک امتیاز ویژه برای تماشاگران قسمت VIP  در نظر نمی‌گیرد.

حسین پارسایی در این پروژه دشوار و پرهزینه، تلاش دارد داستان رستم و سهراب را از منظری اخلاقی، از نو روایت کند. در این مسیر پر سنگلاخ، نویسنده‌ جوانی چون متین ایزدی، نوشتن نمایشنامه را برعهده گرفته و کمابیش تمنای این قضیه را پرورانده که رستم با تمامی تردیدهایش در قبال کشتن سهراب بر صحنه حاضر شود و از خود اعاده حیثیت کند. بدین منظور بازیگر توانایی چون بانیپال شومون نقش اکوان دیو را بازی می‌کند و مدام رستم را با پرسش‌هایی اخلاقی در باب گذشته روبرو می‌سازد. گویی اکوان دیو بدل به وجدان معذب رستم شده و بی‌وقفه با تحقیر و تهییج او، می‌خواهد صحنه تراژیک مرگ سهراب به دست پدرش را بازسازی کند. امیر آقایی که نقش رستم را حتی با دستی آسیب‌دیده ماهرانه بازی می‌کند، بیش از آنکه حضوری باستانی داشته باشد، به قهرمانان تراژیک زندگی مدرن نزدیک شده که لوکاچ صورتبندی کرده است. بنابراین وجه حماسی اجرا به تردیدهای هستی‌شناسانه آغشته شده و رستم و سهرابی مدرن بر صحنه جان می‌گیرد. نمایش با نبرد خونین و تماشایی پدر و پسر به پایان رسیده و وجه اخلاقی شخصیت‌ها از نو به پرسش کشیده می‌شود. 

حسین پارسایی در این پروژه دشوار و پرهزینه، تلاش دارد داستان رستم و سهراب را از منظری اخلاقی، از نو روایت کند. در این مسیر پر سنگلاخ، نویسنده‌ جوانی چون متین ایزدی، نوشتن نمایشنامه را برعهده گرفته و کمابیش تمنای این قضیه را پرورانده که رستم با تمامی تردیدهایش در قبال کشتن سهراب بر صحنه حاضر شود و از خود اعاده حیثیت کند

     در انتها وقتی بیرون از دژ، یک محوطه دایره‌ای شکل به آرامی از زمین ارتفاع می‌گیرد اجرا خصلتی تعزیه‌وار به خود می‌بیند. اینجا است که نبرد رستم و سهراب رنگ و بوی شبیه‌خوانی به خود گرفته و با موسیقی حزن‌آلود اجراهای تعزیه همراه می‌شود. از این تقابل خیر و شر گریزی نیست و بار دیگر در جایگاه تماشاگر، شاهد کشته‌شدن تراژیک سهراب به دست رستمی هستیم که کمابیش می‌داند که چه بر سر پسرش آورده است. این انتخابی است بر خلاف میل رستم اما چاره چیست وقتی میان فرزند و وطن می‌بایست یکی را برگزید و آن دیگری را فدا کرد. مرگ سهراب در خدمت حفظ وطن معنا می‌یابد و حزن و اندوه پایانی رستم، بار دیگر وجهی حماسی به خود می‌گیرد. سهراب قربانی سرزمین باستانی و پهناور ایران‌زمین می‌شود تا وطن از شر دشمنان خونخوارش محفوظ بماند.

این دومین اجرای حسین پارسایی است که این اواخر با توجه به شاهنامه به مفهوم وطن و ایده میهن‌دوستی پرداخته است. کنسرت-نمایش «هفت خوان اسفندیار» که پیش از این در تالار وحدت بر صحنه رفت، تلاش دیگری بود در این راه که با حمایت مادی موسسه اوج به نتیجه رسید. به نظر می‌آید نمایش رستم و سهراب هم با مساعدت موسسه اوج این امکان را یافته که در استادیوم تنیس باشگاه انقلاب بر صحنه آید و میزبان تماشاگران متمول این قبیل اجراهای به اصطلاح لاکچری باشد. 

   در نهایت می‌توان گفت اجرایی چون رستم و سهراب، از منظر مطالعات فرهنگی، محصول دورانی است که طبقه فرادست جامعه، دوست دارد با نوعی تمایز طبقاتی، مصرف فرهنگی خویش را از طبقات میانی و فرودست جدا کرده و فضای شهری مخصوص به خود را به میانجی حضور در اجراهایی این‌چنین پرطمطراق تسخیر کند. با آنکه طبقات میانی اجتماع تاحدودی توانسته‌اند در این گردهمایی تئاتری حضور داشته باشند اما تفوق با ثروتمندانی است که هر شب سوار بر اتومبیل‌های گران‌قیمت‌شان در باشگاه انقلاب مانور تجمل می‌دهند. بی‌شک وطن‌دوستی رستم و قربانی شدن سهراب، با این شکل از محروم بودن طبقات فرودست از تماشای این نمایش، چندان که باید نمی‌تواند ایده وطن‌دوستی نمایش را به پیش برد. به هر حال بورژوازی تهران بیش از آنکه بر وطن‌دوستی تکیه کند میل آن دارد که تمایز و تفاوت‌هایش را به رخ دیگران بکشد و مکان‌های اختصاصی خود را بسازد. با یا بدون رستم و سهراب هم چندان توفیری در این مسئله ندارد.