محمد تقی‌زاده

«بی‌بدن» از با اهمیت‌ترین و جنجالی‌ترین فیلم‌‌های به اصطلاح اجتماعی ‌سال‌های اخیر سینمای ایران است که این اهمیت نه به خاطر زیبایی‌شناسی و کیفیت فیلم، بلکه به جهت مضامین و جنجال‌های پیرامونی آن است. فیلم آشکارا قصه «غزاله» و «آرمان» را روایت می‌‌کند، هرچند سازندگان از این امر طفره بروند و آن را یک اثر مستقل و جدید مطرح کنند. 

کاظم دانشی درجایگاه فیلمنامه‌نویس «بی‌بدن» که سال 1400 فیلم اجتماعی «علفزار» را کارگردانی کرده بود، با تیزهوشی از یکی از جنجالی‌ترین حوادث سال‌های اخیر جامعه ایران گرته‌برداری کرده و از این التهاب و جنجال برای دیده‌شدن و جذابیت هرچه بیشتر فیلم استفاده کرده است. استفاده از دانشی جوان و موفق برای نگارش این فیلم از مهم‌ترین امتیازات آن محسوب می‌شود و بی‌راه نیست اگر فیلم را اثر کاظم دانشی بدانیم تا مرتضی علیزاده!

فیلم دو تِم مهم در لایه‌های درونی داستان پرحجم و شلوغش دارد؛ ابتدا موضوع قصاص را مطرح می‌کند و آن را به یکی از تِم‌های کلیدی خود تبدیل می‌کند؛ اینکه خانواده دختر راضی به رضایت‌دادن نمی‌شوند و از خون دختر خود نمی‌گذرند یا رأی به اعدام پسر جوان می‌دهند. قصه فیلم به‌شدت ظرفیت پرداختن به موضوع قصاص را دارد؛ چراکه قتل دختر جوان بسیار تراژیک و غیرانسانی بوده و از این‌رو موضع‌گیری درباره موضوع قصاص تا حد زیادی می‌‌تواند باورپذیر و منطقی از آب درآید.  اینکه خانواده دختر حتی به جنازه دخترشان دسترسی نداشتند، جنازه دختر مثله شده و از طرفی افکار عمومی فشار زیادی روی خانواده مقتول می‌آورند، از‌جمله مواضع مهمی است که در فیلم در برابر خانواده قاتل اتخاذ شده تا بحث قصاص به‌عنوان حق طبیعی و شرعی خانواده مقتول باقی بماند.

مضمون کلیدی دیگر فیلم، موضوع افکار عمومی و شبکه‌های اجتماعی است. بر کسی پوشیده نیست که تأثیر شبکه‌های اجتماعی در سال‌های اخیر در سبک زندگی مردم جهان به‌ویژه ایران تا چه حد فراوان و انکارناپذیر بوده است. برخی خودکشی‌ها و فضاسازی‌ها درباره رخدادهای اجتماعی از مهم‌ترین نمونه‌های اثرگذاری شبکه‌های اجتماعی بود. در «بی‌بدن» نیز خانواده قاتل استفاده غیرانسانی زیادی برای تحت ‌تأثیر قرار دادن خانواده مقتول انجام دادند و این کار با لایوهای اینستاگرامی پدر سروش با بازی پژمان جمشیدی کاملا مشهود است. «بی‌بدن» آشکارا در مقابل چنین فضاسازی‌هایی ایستادگی می‌کند و آنها را به‌مثابه موج‌های زودگذر خبری و حاشیه‌ای مطرح کرده که در انتها مادر مقتول را تحت‌‌تأثیر قرار نمی‌دهد.

مساله کلیدی دیگر فیلم، پرداختی است که از داستان غزاله و آرمان انجام شده است. موضع‌گیری فیلم‌ساز علیه خانواده‌ قاتل که در فیلم چندان بر قاتل‌بودنش تأکید نمی‌شود، از نکات جنجالی فیلم است. شاید اصرار سازندگان به بی‌ارتباط‌بودن فیلم با قصه آرمان و غزاله همین مواضع سفت‌و‌سختی است که علیه خانواده قاتل شکل گرفته است. در هر صورت، این فیلم را باید در ادامه آثاری همچون «خشم و هیاهو» از هومن سیدی طبقه‌بندی‌ کرد که آن فیلم نیز آشکارا زندگی ناصر محمدخانی و شهلا جاهد را به تصویر درآورده بود؛ هرچند سازندگان از پذیرش این الهام و وام‌گیری داستان سر باز زدند.

در پرداخت سینمایی، «بی‌بدن» فیلم پر ایرادی از آب درآمده است. گویا مضامین و قصه پرفراز‌وفرود این ماجرا این‌قدر ذهن نویسنده و کارگردان «بی‌بدن» را مشغول کرده که اهمیتی به پرداخت قصه و پروراندن شخصیت‌ها نداشتند. از همین رو است که فیلم با وجود فضای ملتهب و داستان حجیم و شلوغ خود که متکی بر یک پرونده جنایی و عاشقانه است، چیزی برای گفتن ندارد و شاید دلیل توجه برخی از مخاطبان در ایام جشنواره به فیلم همین مضامین و ایده‌ها باشد؛ وگرنه در پرداخت سینمایی نمی‌‌توان کیفیت جالبی را به «بی‌بدن» نسب داد. از انتخاب بازیگران و بازی‌ها که آغاز کنیم، گزینش‌های درستی را شاهد نبوده‌ایم. 

انتخاب سروش صحت و پژمان جمشیدی به‌عنوان نقش‌‌های کلیدی به سطحی‌ترین شکل ممکن انجام شده و هدایت ضعیف کارگردان و نقش‌های نه‌چندان قدرتمند در فیلم‌نامه باعث شده «بی‌بدن» از ضعیف‌ترین کارهای کارنامه کارگردانی این دو هنرپیشه محسوب شود. لحظه رقصیدن سروش صحت به‌عنوان پدر مقتول به‌جای تراژدی به کمدی تبدیل شده و پژمان جمشیدی علاوه بر تکرار نقش‌های قبلی و تیپ ضعیف کاراکتر خود، ویژگی جدیدی جز یک ریش پروفسوری ندارد! الناز شاکردوست بهترین بازیگر فیلم است که گویی ذاتی و غریزی نقش‌آفرینی کرده و این نقش‌آفرینی دلی و خاص خانم بازیگر باعث شده که بیشتر به چشم بیاید.

روایت‌گری در فیلم«بی‌بدن» غیرمنسجم و ژورنالیستی است و به‌مثابه یک گزارش تصویری جنجالی عمل می‌‌کند. فیلم حوادث واقعی پیش‌آمده درباره قتل پسر و دختر جوان را پشت‌ سر هم ردیف کرده و مشخص نیست چه در تدوین و چه در فیلم‌نامه، چه معیاری برای سازندگان در نظر گرفته شده است؛ چرا‌که بسیاری از لحظات قابل حذف یا حتی جابه‌جایی هستند. 

از سویی، حجم زیاد اتفاقات که تنها به جهت افزایش ریتم و التهاب فیلم در نظر گرفته شده، سبب شده قبل از اینکه رخداد قبلی جا بیافتد، موضوع جدیدی مطرح ‌شود، به نحوی که اساسا مشخص نمی‌شود فیلم «بی‌بدن» قرار است فیلمی در حمایت از قصاص و ضد فضاسازی در شبکه‌های اجتماعی باشد یا تماشاگر باید داستان دختر و پسر واقعی را به شیوه ژورنالیستی و بدون پرداخت سینمایی روی پرده سینما ببیند. 

این سرعت در نشان‌دادن اتفاقات و حجیم‌بودن پیرنگ‌ها، مهم‌ترین مشکل فیلم است که اجازه جان‌گرفتن شخصیت‌ها را نمی‌دهد. مشخص نمی‌شود چرا مادر دختر آماده قصاص است و بعد پشیمان می‌شود و دوباره رأی به قصاص می‌دهد. موضع فیلم در برابر خانواده دختر چیست؟ این نامردی با چه پیشینه و پسینه‌ای از خانواده قاتل شکل می‌گیرد؟ اساسا فیلم قرار است یک اثر مستقل باشد یا بر آگاهی تماشاگر خود از پرونده آرمان و غزاله حساب بازکرده است؟