درباره نمایش «شکستن خط فرضی» به نویسندگی و کارگردانی رسول کاهانی
مصائب اینجا و اکنونِ یک خانواده مدرن ایرانی
محمدحسن خدایی
رسول کاهانی بار دیگر به خانواده و مشکلاتش در اینجا و اکنون ما میپردازد. نمایش «شکستن خط فرضی» تداوم مسیری است که با نمایش «محیط زیست» آغاز شد و پرداختن به نهاد خانواده و همچنین «خانه» به مثابه میراث خانوادگی را مرکز کانونی روایت خویش قرار داد. به هر حال در کارنامه تئاتری رسول کاهانی میتوان نوعی تغییر مسیر را در این دو نمایش خانوادهمحور رصد کرد و این نکته را به خاطر سپرد که چگونه این کارگردان صاحب سبک از آن فضاهای تجربی، معناباخته و جفنگ یک دهه پیش فاصله گرفته و به اجراهایی کمابیش متعارف گرایش پیدا کرده که با روح زمانه سهلانگار این روزهای ما سازگاری بیشتری دارد. این الویت در خلق فضاهای آشنا و متعارف، صد البته بیارتباط نخواهد بود با هزینههای گزاف تولید تئاتر در ایران امروز و آن مناسباتی که سالنهای خصوصی به گروههای اجرایی تحمیل میکنند و دست و پای آنان را به انحای مختلف میبندند. از یاد نبریم منطق اقتصادی نتیجهمحور که فروش بالا، کسب سود تضمینشده و پیشگیری از زیان را خط قرمز خود میداند، ناگزیر کارگردانان تجربهگرای ما را از جسارت و مخاطره منع کرده و مسیرهای تثبیتشده اجرایی را عقلانی جلوه میدهد. بنابراین جای تعجب نخواهد بود که حتی کارگردان آوانگاردی چون رسول کاهانی، با این شرایط دشوار تولید، دست به عصا حرکت کند و در پی اجرایی استاندارد و مخاطبپسند باشد تا فعالیت حرفهای او در آینده دچار مشکلات نشود. اما با تمامی این نکات ذکر شده همچنان از بختیاری دوستداران کاهانی است که در مواجهه با «شکستن خط فرضی»، میتوانند ردپای نوجویی، شیطنت، شوخطبعی این کارگردان میانسال را مشاهده کرده و همچنان از اجرا لذت ببرند.
نمایش «شکستن خط فرضی» در رابطه با یک خانواده طبقهمتوسط شهری است که این روزها مجبور شده در قبال وضعیت بغرنج سلامتی «مادر» تصمیم تازهای اتخاذ کند. از قرار معلوم سالها پیش پدر خانواده در یک واقعه تلخ، جان خود را از کف داده و خبررسانی نامناسب فرزند کوچک، مادر را دچار حادثه و زندگی نباتی کرده است. بنابراین و با توجه به اختلافات فزاینده این روزها مابین فرزندان، میبایست تصمیمی تازه گرفته شده و بعد از سه سال زندگی بیولوژیک و اتصال به دستگاه تنفس، به این پرسش بنیادین پاسخ داده شود که با وضعیت بغرنج مادر، آیا ادامه این شکل از زندگی نباتی، بدون خاطره و آگاهی، عادلانه و اخلاقی است؟ رسول کاهانی یک موقعیت دشوار خانوادگی را فرض گرفته و درام اجتماعی خویش را بر گرد این پرسش بنیادین بنا نهاده است. روایت ۷۰ دقیقهای کاهانی تلاشی است در یافتن پاسخ به این پرسش، بیآنکه پاسخ قطعی و فیصلهبخشی در افق پیشِ رو نمایان باشد و رهایی و رستگاری خانواده را
بشارت دهد.
به لحاظ اجرایی، صحنه چنان طراحی شده که فضای داخلی خانه از طریق نورپردازی موضعی، تمایز بخشیده شود. از این باب اجرا یادآور قابهای سینمایی و صحنههایی است که از طریق روشنایی و تاریکی، روایت را به پیش میبرند و فضای مناسب را میسازند. صحنه شامل یک پذیرایی به نسبت بزرگ در وسط خانه با آشپزخانهای کوچک در سمت راست است که گاهی برای فرار از جمعیت، امکان جابهجایی و گفتگوهای دو نفره یا چند نفره را فراهم میکند. سمت چپ، اتاقی کوچک قرار دارد با تختخوابی مرتب، مخصوص مادر بیمار بیآنکه جسم او دیده شود. از این باب اجرا توانسته حس و حال حضور و غیاب شخصیتها را به خوبی از طریق نورپردازی و فضاسازی، به امری رویتپذیر بدل کند و خانه را همچون محلی از تضاد و آرامش توامان جلوه دهد. البته فضای خانه بیش از آنکه محل آرامش و همدلی باشد پر از تنش و بیاعتمادی است تا رازهای پنهان به وقت ضرورت آشکار و مناسبات خانوادگی از نو تعریف شود. کاهانی نشان داده که در این افشاگریهای وقت و بیوقت چه قدر توانا و قصهگو است. درواقع در اجراهایی که بر صحنه آورده، شاهد بودیم که چگونه موقعیتهای تازه خلق شده و شخصیتها دستخوش تلاطمات احساسی میشوند. اما کاهانی به خوبی نشان میدهد که هیچ کدام از این روابط انسانی و خانوادگی مستدام نبوده و پیچیدگی وضعیت، مدام بر گسستها و پیوندها میافزاید. رسول کاهانی توانسته با مهارت، روایتی از یک خانواده مدرن ایرانی ارائه دهد که در آستانه فروپاشی است اما برای گریز از آن تقلا میکند و بیوقفه دست و پا میزند حتی اگر نتیجه مثبتی به دست نیاید. در غیاب پدر و جایگاه نمادینش و در آستانه قطع امید از بهبود مادر، گویی این خانواده مدرن ایرانی، بیش از تداوم میبایست به پایان فکر کرده و خود را آماده جنگ و جدالهای آتی در قبال تقسیم میراث خانوادگی کند.
انتظار ما از رسول کاهانی بیش از اینها است و باید به انتظار آینده نشست. جایی که بار دیگر او جسارت بیپروایی و نابهنگامی را به رخ ما بکشد و این نکته را گوشزد کند که چقدر پرداختن به فضاهای جفنگ و معنازداییشده برای افشای اخلاقیات به تباهیکشانده شده طبقه متوسط لازم است
به لحاظ بازی بازیگران، طیفی از نقشهای متضاد مشاهده میشود. صادق برقعی، یسنا میرطهماسب و سعید زارعی پسران خانواده محسوب شده و مدام بر سر اقتدار و جلب توجه دیگران در رقابت و کشمکش با یکدیگر هستند. هر سه به خوبی توانستهاند با بازی رئالیستی، این خانواده پر از آشوب و بر مدار عدم توافق را رویتپذیر کنند. سُرور پیروانی نقش دختر خانواده که «هما» باشد را بازی میکند. زنی که در مواجهه با تنشهای ناگزیر زندگی روزمره به شکل گروتسک بدنش دچار خارش شده و بیوقفه خود را میخاراند. سُرور پیروانی به خوبی توانسته این وجه پارادوکسیکال شخصیت هما را در زنی مقتدر اما آسیبپذیر نمایان کند. نقش همسر هما را مهدی صباغی بازی میکند که از نکات قابل اعتنای این اجرا است. مردی میانسال که اقتداری برای او نمانده و در جایگاه داماد خانواده، مدام مجبور است خود را از نظرها غایب کرده و برای مثال با سیگار کشیدن و پنهانکاری، موقعیت نه چندان مثبت خویش را در خانواده حفظ کند. همچنین بازیگری چون هدیه حسینینژاد که در اولین حضور صحنهای خود در نقش یک پرستار، به نسبت توانسته حضور حاشیهای اما تاثیرگذار یک زن جوان به نام هانیه را جان بخشد و به مثابه یک غریبه، در ساختار خانواده بیش از پیش اهمیت یابد.
رسول کاهانی در نمایش «شکستن خط فرضی» توانسته با مهارت، روایتی از یک خانواده مدرن ایرانی ارائه دهد که در آستانه فروپاشی است اما برای گریز از آن تقلا میکند و بیوقفه دست و پا میزند حتی اگر نتیجه مثبتی به دست نیاید. گویی این خانواده، بیش از تداوم میبایست به پایان فکر کرده و خود را آماده جنگ و جدالهای آتی در قبال تقسیم میراث خانوادگی کند
در نهایت میتوان گفت رسول کاهانی در جایگاه نویسنده و کارگردان، در این دو اجرایی که در تماشاخانه ملک از او تماشا کردیم، به فضایی ملموس نزدیک شده که به نظر میآید چه در گیشه و چه از منظر زیباشناسی و جلب مخاطبان، موفق عمل کرده است. با آنکه از تجربهگراییهای گذشته خبر چندانی در این فضای تازه نیست اما بارقههایی امیدبخش از تخطیهای فرمال، بازیهای زبانی و عزیمت به سوی وضعیت جفنگ شهروند پر مدعای تهرانی به نمایش گذاشته شده است. اینکه کاهانی به چه سمت و سویی خواهد رفت بحث دیگری است اما در همین تلاشهای کنترلشده و کمابیش متعارف، میتوان خلاقیت و جسارت یک کارگردان با سلیقه را به نظاره نشست که خوب قصه تعریف میکند و موقعیت دراماتیک میسازد. اما انتظار ما از رسول کاهانی بیش از اینها است و باید به انتظار آینده نشست. جایی که بار دیگر او جسارت بیپروایی و نابهنگامی را به رخ ما بکشد و این نکته را گوشزد کند که چقدر پرداختن به فضاهای جفنگ و معنازداییشده برای افشای اخلاقیات به تباهیکشانده شده طبقه متوسط لازم است.
دیدگاه تان را بنویسید