یلداشناسی استصوابی نه، مجال دادن به یلدا برای آن که یلدا باشد
نادر صدیقی
نقشی ایموجی از قاچ هندوانه که در ایام اخیر در فضای مجازی جهانی بسامد بالایی یافته و نمادی از همان نقش که گاه در تظاهرات فلسطینخواهانه ایام اخیر میبینیم بر یک پس زمینه تاریخی متکی است:
از آن هنگام که اسرائیل در پیامد جنگ شش روزه 1967 پرچم فلسطین را جرمانگاری کرد نقاشیهای گوناگون از سه رنگ سیاه سبز و سرخ قاچ هندوانه به قلمرو نمادهای مقاومت راه یافت. این ممنوعیت اگرچه موقتا به دنبال توافق اسلو رفع شد، اما دولت فلسطین مستعجل بود، اسرائیل به زیر آن توافق زد.
حدیث آیینها و یادمانهای ملی حدیث آرزومندی است. در پیوندی نمادین که فلسطینیها میان هندوانه و پرچم خود برقرار کردهاند پیشنهادی در ذهن دارم که در واقع رویایی و تمنایی بیش نیست: آیا میتوان در یک اقدام کمپینگونه در حمایت از غزه، فالی از حافظ و قاچی از هندوانه را همکنار پرچم کشورمان و پرچم فلسطین کرد و در فضای مجازی به اشتراک نهاد؟ آیا میتوان جایی برای فلسطین در سرزمین نمادهای یلدا گشود در کنار فالی از حافظ و قاچی از هندوانه؟
رویای دیگری که بیارتباط با رویای نخست نیست آن است که مسئولین امر در شب یلدا به زندانیان سیاسی، بازداشتیهای سالهای اخیر در حوزه امر سیاسی و مطالباتی و اعتراضی، و تا آنجا که ممکن است به کثیری از زندانیان عادی مرخصی دهند تا طولانیترین شب سال را در خانه و کاشانه خود به سر برند.
یلدا را باید از منظر کنش اجراگرایانه مردم دید و از کنش نامگذاری آمرانه پرهیزکرد. سویه اجراگرایانه یلدا همان چیزی است که در هر نسل مطابق سلایق و فرهنگ آن نسل اجرا میشود و به روی صحنه میرود نه آن چیزی که از یک موضع آمرانه توسط مجریان امور نامگذاری میشود. از این لحاظ یلدا سویهای تئاتری دارد و در آن صحنه و فضایی اجرا میشود که مردم آن جا را تبدیل به مکان تجلی یلدا میکنند. سویه گزنده و حساسیتبرانگیز مصوبه اخیر شورای انقلاب فرهنگی در باره یلدا آن است که نوعی کنشگری سلیقهای را در برابر کنشگری و اجراگری یلدایی مردم علم میکند:
مشکل اساسی در تقلیل شب یلدا به روز فرهنگ میهمانی یک مشکل موصوفانگارانه است. زیرا در آن تقلیلگرایی، خوشه معنایی یلدا صرفا به یکی از معانی و یا خواص و کارکردهای اجتماعی خود فروکاسته میشود و در این میان اسم یلدا به محاق میرود. شب یلدا یا روز نوروز شدت وجودی خود را در اسم خود مییابد نه در وصف تقلیلگرایانه. یعنی حتی اگر تمام توصیفات خصلتنمای شب یلدا را بتوان معین کرد و به فهرست درآورد باز هم یک مازاد معنا در خود اسم یلدا باقی خواهد ماند که توصیفپذیر نیست. به بیان دیگر یلدا در گذر عصرها و نسلها، یلدا بودن خود را وامدار چگونگی انتقال سینه به سینه همین نام است. در این جا وصفانگاری کارآمد نیست باید اسمانگار بود و یلدا را به نام خودش خواند. آیینها و یادمانهای ملی از طریق بسیج سرمایه آرزومندی موجب شکوفایی پیوندهای جمعی میشوند. مداخله آمرانه در فرایند خودجوش آن شادمانی و آرزومندی به قطبیسازی و تقابل «ما » و« آنها » میشوند. به تحلیل تاملبرانگیز ژیژک،«دشمنی ناسیونالیستی ریشه در فقدان لذتهای گروههای اجتماعی دارد و این گروههای اجتماعی، فقدان لذتهای خود را به دشمنی نسبت میدهد که آن را از آنها ربوده است».این نقطه شکلگیری یک نوع هویتیابی مخرب در قالب رابطه دوست-دشمن است.
بگذاریم یلدا نام خود را داشته باشد و پویایی تکاملی خود را. من برای توضیح آن روشنی گاهِ معنایی که امکان میدهد یلدا در هاله نام خود بدرخشد، عنوان این مقال را از هایدگر وام گرفتم. واژه آلمانی «بوارونگ» از آن لحاظ که کارِ نگاهداری و امانتداری را با حقیقت پیوند میدهد، گسترهای بدیع به روی آن فیلسوف میگشاید.
او از کار هنری سخن میگوید و از اینکه در کار هنری چیزی هست که دریافتکننده را به نگاه داشتن آن فرا میخواند. آن حقیقتی که در کار به منزله هنر و یا هنر به منزله کار حادث میشود نشان از وجود یک نگهدارنده دارد: «مجال دادن به کار برای آن که کار باشد، همان چیزی است که ما آن را نگاهداشت میخوانیم» (فیلیکس امورچادا، کایروس در آثار هایدگر، ترجمه علی رسولی ص 271)
به همین سان میتوان نگاهداشتِ شب یلدا را همچون نوروز و دیگر آیینهای ملی، به منزله یک کار هنری سترگ، یک هنر ملی به عرصه تصور درآورد. آیینها هرکدام به نوبه خود، اثری هنری است که از طریق نگاهداشت آن توسط ملت شکل میگیرد و در عین تحول و دگرگونی به نسلهای بعدی منتقل میشود. نگاهداشت یلدا در مقام یک تجربه زیباییشناختی، به معنای تملکپذیری آن از طریق بازتعریف و یا نامگذاری مجدد توسط یک نهاد هنری یا فرهنگی نیست. فعلیت «نگاه داشتن» در این جا به معنای محصور کردن آن دارایی معنوی ملی در حالت حفاظت شده و حبس شده در یک ماهیت ازلی، در نقطه انجماد نیست، بلکه از جنس یک پیافکنی مدام است:
«پیافکندم از نظم کاخی بلند/ که از باد و باران نیابد گزند »
این کاخی است هنری که از پس آن طرحاندازی نخستین مستمرا پیافکنی میشود. باز هم به بیانی هایدگری میتوان گفت این پیافکنی «میتواند همچون طرحاندازی به شیوه یک هنرمند یا یک معمار فهمیده شود.» یک معماری همواره ناتمام که در هر عصری و در گذر هر نسلی آرایهای بر آن بسته میشود. به همین دلیل آراستن و نگاه داشتن دو وجه تفکیکناپذیر یک تابلوست که ملت روی آن کار میکند و قابلیتهایش را بسط میدهد.
این نگاهداشت، در شکل طبیعی، خودجوش و جامعهمحور آن پیوند مستحکمی با کار هنری درجهت تکامل و متحول ساختن دارد. نگاهداشت آیینها و مراسم ملی توسط مردم و جامعه آمیزهای شیرین میان حفظ کردن، و در همان حال متحولسازی و تکاملبخشی به وجود میآورد. این نگاهداشت آنگاه که به نحو آزادانه و خودجوش توسط مردم صورت میپذیرد، هم محفوظ نگاه داشتن است و هم نوعی درنگ کردن به منظور دست بردن هنری در آن تابلویی که نیاکان ما برجای نهادهاند .مثل یک اثر هنری ناتمام که همواره نیازمند تکامل و غنیسازی هنری بیشتر است. درست به همان سان که نقاش در حین نقاشی اندکی از تابلوی خود فاصله میگیرد، به الگوی خود مینگرد و به این فکر میکند که چگونه میتواند ریزهکاریهای پایانی را چونان مکملی عرضی بر تابلو بیفزاید. وقتی به یلدا و یا نوروز به مثابه یک اثر هنری قرون و اعصار مینگریم، پایانی در کار نیست، هر نسلی دستی در این تابلو میبرد و در عین حفظ و نگاهداشت آن چیزی بر آن میافزاید. در جستجوی خاستگاه نوروز هرچه به عقب بازگردیم نمیتوان به «یک»و به «همان » تابلوی نخستین رسید که منشا تحولات بعدی است. برعکس نوروزی است که بیوقفه در طول تاریخ در موعد خود از سرگرفته میشود. یک نوروزآرایی مستمر و ناتمام است در انتظار آرایههای نسلها و عصرها. تابلویی چونان ماداران ازبک که در مراسم سمنوپزی نوروز محله، دیگ بزرگ سمنو یا به قول خودشان «سامالاق» را پارو میزنند، آن «سوملک» یا «سیملک» میدانند به معنای مائدهای آسمانی که ملائک بر سفره خالی خانه فاطمه نازل کردهاند تا حسن و حسین گرسنه نمانند. همین نوروزآرایی را به شکلی دیگر در نیایشها و آرزوپردازیهای شب عید میبینیم. در آن تجلی روح زیباییشناختی باکوییها و روستاها و شهرهای آنسوی ارس که سبزه هفت سین را عروسی نازلی میانگارند و روبان قرمز را کمر باریک آن... یا در علمافرازی پرچم علوی توسط افغانستانیها در مزار شریف...
یلداآرایی اما چیز دیگری است و با یلدابانی آمرانه فرهنگی تفاوت بنیادی دارد: نه جراحی یک اسم و یک مناسبت به منظور قالبریزی آن توسط محتوای کنترل شده بلکه زینتبخشی یک دارایی ملی توسط ارزشهای نوین اجتماعی.به این ترتیب آن چه داشته ملی ماست، غنیتر میشود و یلدایمان یلداتر.
هر شاعری و به طور کلی هرکس حق دارد یلدا را به نامی بخواند و به شیوه خود توصیف کند. مثلا تعبیری از دوردستهای زمان آهنگی ترکی در ذهن دارم که به نحو ناقص در خاطرم مانده:«او زلف سیاهیندا شب یلدا اولابیلمز» (شاید آهنگی متخذ از دیوان محمد فضولی). تشبیهی آشنا از حوزه معنایی ادب فارسی که شاعر زلف سیاه یار را درازتر از شب یلدا میبیند، و یا درازگیسویی یار را چندان امتداد میدهد که از شب یلدا بیرون زند و به سپیده صبح شب یلدا برسد. شاعر اما مقام اجرایی نیست و از موضع یک آمرانگی فرهنگی نمیگوید زین پس یلدا ر ا باید «زلف سیاه یار» نامید. برخلاف این رویکرد شاعرانه، در نامگذاری مصوبهای یلدا میتوان یک تحکمآمیزی مضاعف دید: از یکسو گزینش دلبخواه یک صفت از مجموعه صفات باز و بیکران یلدا و جایگزینی آن به نام «روز...»، و از دیگر سو تقلیلگرایی معنایی یلدا و محدودسازی مکانمندی آن به یک حوزه خویشاوندی و خانگی. یلدا اما در سویه آیینی خود همچنان که نام خود را دارد، مکانمندی آن نیز گشوده به روی امر جامعهشناختی است. یلدا در این سالهای اخیر چندان امتداد یافته که دیگر تاب مستوری در خانه ندارد و در انتظار یلداآراییهایی است که او را به زیور ارزشهای نوین نسلهای جدید بیاراید.
بابانوئل آیا امسال عموسام را شکست خواهد داد؟
در جهان غرب در یک سو اسطوره بابانوئل را میبینیم با آن همه هدایای جادویی برای کودکان، و در سویه دیگر، واقعیت هولناک عموسام که درهای پیشرفتهترین سلاحها را تا انتها به روی اسرائیل گشوده تا خواب کودکان فلسطین را آشفته کند. اما من فکر میکنم مردم آزادیخواه در جهان غرب قلمرونمادهای کریسمس را به روی کودکان فلسطینی خواهند گشود. انشاالله در یادداشتی دیگر به آن کریسمسآرایی فلسطینی خواهم پرداخت.
دیدگاه تان را بنویسید