محمدحسن خدایی

پاییز کم بارش امسال همراه شده با هوای آلوده و نفس‌های به شمارش افتاده شهروندان. گویی همه چیز بر مدار طبیعی جلوه دادن امر غیرطبیعی می‌چرخد. برای مثال در سالن‌های دولتی، نیمه‌خصوصی و خصوصی، شاهد اجراهایی هستیم که به لطایف الحیل تلاش دارند نمایشنامه‌های مهم تاریخ درام را با صلاحدید شخصی کارگردان و گروه اجرایی، مثله کرده و تحت عنوان دراماتورژی متن و اجرا، یا بازخوانی و اقتباس، چنان بر صحنه آورند که نسبتی با متن اصلی نداشته باشد و به سیاست‌زدایی از جهان اثر منتهی شود. به هر حال اجرای کامل یک نمایشنامه که ساختار درستی دارد و اجزایش در خدمت ساختن یک کلیت منسجم، این روزها با توجه به شیوه مادی تولید تئاتر که بر شتاب و کمبود منابع مالی و انسانی استوار است، به امری دشوار و کمیاب بدل شده. این فرآیند می‌تواند به تربیت سلیقه سهل‌انگار مخاطبان منتهی شود و نسلی از تماشاگران مشتاق تئاتری را به تباهی و ابتذال بکشاند. عواملی چون ممیزی، نبود حق کپی‌رایت و دستمزد پایین نمایشنامه‌نویسان، به گروه‌های اجرایی این اجازه نامبارک را داده که بنابر میل شخصی و یا مظنه بازار، در متون نمایشی دست برده و هر بلایی که دوست دارند بر پیکر نحیف این آثار وارد کنند. باید در مقابل این حرکت فراگیر و خزنده ایستاد و بیش از این نهیب زد.

    این هفته و بنابر سنت این چند ماه روزنامه به چند اجرا از تئاتر پایتخت می‌پردازیم.

نمایش اول- پایمردان دیو

این شب‌ها نمایش «پایمردان دیو» در سالن اصلی تئاتر مولوی در حال اجرا شدن است. گووان ‌مهر ‌اسماعیل‌‌پور نویسنده و کارگردان این اجرا، تلاش دارد روایتی امروزی از داستان ضحاک ارائه کند. دو برادر که ارمایل و گرمایل نام دارند و بی‌شباهت به ولادیمیر و استراگون نمایشنامه «در انتظار گودو» نیستند، در آشپزخانه عمارت ضحاک، گرفتار شده و صدها سال است که برای مارهای ضحاک، از مغز جوانان مملکت، غذا تهیه می‌کنند. در این جهان محصور شده و زمانه تحت سلطه بودن، این دو برادر فرصت می‌یابند که هر شب، یکی از قربانیان آشپزخانه ضحاک را نجات داده و رهایی بخشند. «پایمردان دیو» حکایت انسان‌هایی که است به هر دلیل گرفتار یک سیستم توتالیتر و سرکوبگر شده‌اند و حال باید تصمیم بگیرند که در مقابل ظلم، مقاومت کنند یا به خدمت سلطان جائر درآیند. شرح این فضای دوگانه که مبتنی است بر جهان اسطوره‌ای مبتنی بر خیر و شر، در اینجا بازنمایی می‌شود. اما شاید مشکل اجرا مربوط باشد به چند لحن بودن روایت و فضای التقاط‌گرایانه‌اش. تلفیق جهان اسطوره‌ای با مناسبات دوران مدرن، به نمایشی میدان داده که مدام لحن و فضا عوض می‌کند و دوست دارد توامان گذشته‌گرا و آینده‌محور باشد. رویکرد پسامدرنیستی به اسطوره‌ ضحاک، نمایش «پایمردان دیو» را به آثار ابزرد نزدیک کرده است. اما اجرا برای رادیکال بودن می‌تواند اندکی از کلام‌محوری خویش فاصله گرفته و سریر سلطنت ضحاک ماردوش را بجای گفتار بازیگران با بدن‌شان تعین بخشد. این انتخاب نوع مواجهه با وضعیت، مربوط است به سیاست اجرایی کارگردان که ترجیح داده اثر خویش را در نقد اقتدارگرایی سامان دهد اما در این وادی سلاحی بهتر از کلام نیافته است. بنابراین به لوگوس پناه برده و در باب ظلم و ستم، سخنان نغز از خود صادر می‌کند. در این کلام‌محوری، چیزی که از دست می‌رود تئاتریکالیته اجرا است. همان دقایقی که بدن‌ها بیش از کلمات به ساحت نظم نمادین حمله می‌کنند.

   از منظر بازی بازیگران، شاهد ترکیبی از تازه‌کارها و باتجربه‌ها هستیم. فی‌المثل بازی «سالار دریامج» در نقش «روزبان‌سالار» تماشایی است. اما در یک نگاه کلی، بعضی از بازیگران به مهارت و تمرین بیشتری احتیاج دارند تا بیش از این به یاری اجرا آیند.  

   

نمایش دوم- راهنمای جامع هیولا شدن

بعد از نمایش «موشمرگی» که مهدی محب‌علی در سالن 3 پردیس شهرزاد به صحنه برد و روایتی بود وهم‌آلود از یک جنایت خانوادگی، بار دیگر این کارگردان جوان به پردیس شهرزاد بازگشته و تلاش دارد تئاتری بسازد از وقوع یک جنایت مشابه. ماجرا در رابطه با سرآشپزی است که چندان به اعضای خانواده‌اش وفادار نیست و به آرامی در طول سالیان بدل به هیولا شده و دست به جنایت می‌زند. به لحاظ اجرایی، با نوعی درهم‌تنیدگی فضاها و شیوه‌های اجرایی روبرو هستیم. تکنیک فلاش‌بک و فاصله‌گذاری، در طول نمایش به تناوب تکرار شده و یک اتمسفر هیبریدی و چندگانه را می‌سازد. اما نکته اینجاست که بازنمایی زندگی امریکایی، در این اجرا بیش از اینکه مبتنی بر بازنمایی واقعیت باشد، به چند اسم و اطوارهای کلیشه‌ای ختم شده. به دیگر سخن بیش از آنکه بازی‌ها بر خلق و امر پدیداری تکیه کند، تقلیدی و نشانه‌ای از آب درآمده است. همچنان‌که معلوم نمی‌شود ژست‌های مکانیکی و میرهولدی دختران خانواده چه نسبتی با دقایق رئالیستی و بازنمایانه اجرا دارد. به هر حال ترکیب شیوه‌های مختلف اجرا و تکنیک‌های متفاوت بازیگری، این روزها به وفور در تئاتر کلانشهر تهران قابل پیگیری است. اما نداشتن سیاست اجرایی مشخص و چرایی بکار گرفتن این فضاهای هیبریدی و التقاط‌گرایانه، می‌تواند استعاره‌ای از مصرف‌گرایی باشد. وقتی همه چیز را می‌توان مصرف کرد و درهم آمیخت و محصول تازه آفرید و عرضه کرد چرا از شیوه‌های مختلف اجرایی مسرفانه استفاده نکنیم و از هر کدام جرعه آبی ننوشیم.

   مهدی محب‌علی نشان داده چندان به حوادث هولناک کشور خودش توجه ندارد و الویتش، فی‌المثل یک جنایت امریکایی یا اروپایی است. در این مسیر استفاده از چند نام غربی و بکار گرفتن ژست‌های اغراق‌شده میرهولدی، چندان ضرری نخواهد داشت. این البته راه گریزی است برای عبور از ممیزی و خلق آزادانه‌تر موقعیت‌های دراماتیک. اما از یاد نبریم که برای جهانی شدن در ابتدا بهتر است محلی باشیم و قصه خود را برای تماشاگر این روزها کم‌حوصله طبقه‌متوسطی تعریف کنیم. سد ممیزی بهانه خوبی برای تئاتر ساختن با طعم بیگانه ندارد.

نمایش سوم- جنون محض

مایکل فرین نمایشنامه‌نویس درجه یکی است. نمایشنامه‌هایی چون «کپنهاک» و «دموکراسی» که به فارسی ترجمه شده‌اند نشان از ذهنیت خلاق و پیشروی این نویسنده انگلیسی است. در نمایشی که این شب‌ها در تالار فرهنگ تحت نام «جنون محض» بر صحنه آمده، علیرضا کوشک جلالی در مقام کارگردان تلاش دارد فضایی آشوبناک و کمیک از آماده‌سازی یک اجرای تئاتری به مخاطبان ارائه کند. اجرا با توجه به بازیگران حرفه‌ای چون سعید چنگیزیان و شقایق فراهانی و محمد صدیقی‌مهر و سام کبودوند و... به نسبت در این زمینه موفق عمل کرده و لحظات خنده‌آوری را خلق می‌کند. به صحنه بردن این قبیل نمایشنامه‌ها امری است سهل و ممتنع. چراکه به نظر می‌آید یک فضای شلوغ و پر از صحنه‌های اسلپ‌استیکی، چندان به نظم و دیسپلین اجرایی احتیاج نداشته باشد و کار برای بازیگران و گروه اجرایی راحت باشد. اما تماشای نمایش «جنون محض» خلاف این مسئله را ثابت می‌کند و نشان می‌دهد چگونه در بعضی صحنه‌های این نمایش، مولفه‌هایی چون ریتم و فضاسازی، دچار نوسان شده و بر روی کیفیت اجرا اثر می‌گذارد. اما با تمامی این نکات مثبت و منفی، اجرا توانسته ارتباط خوبی با مخاطبان برقرار کرده و در دام ابتذال و لودگی نیفتد. مایک فرین در این اثر به مناسبات تولید تئاتر در دهه هشتاد میلادی انگلستان نقب زده و با نگاهی انتقادی و طنزآمیز، روابط روی صحنه و پشت صحنه را عیان می‌کند. علیرضا کوشک جلالی البته به اندازه او آزادی عمل ندارد که این مناسبات را به همان اندازه آشکار کند اما با توجه به محدودیت‌های فرهنگی موجود، «جنون محض» را می‌توان به نسبت اجراهای دیگر این روزها، از این باب ستود که توانسته با خلاقیت تا حدودی از این مرزها عبور کند. از یاد نبریم که تئاتر کمدی می‌تواند به راحتی بدل به آثار سخیفی شود که در گوشه و کنار شهر، هر شب بر صحنه است و مخاطب دائمی و انبوه دارد. قهقهه زدن تماشاگران به هنگام تماشای «جنون محض»، کار دشواری است که با تلاش بازیگران ممکن شده اما همچنان تا رسیدن به فرم ایده‌آل فاصله دارد و می‌بایست تلاش بیشتری صورت گیرد. هنوز مانده تا این جنون به سرحدات خود برسد و یک دیوانگی تمام‌عیار و محض شود. همچنان‌که تماشای تئاتر در سالن نوستالژیک و فراموش‌شده تالار فرهنگ، خاطره‌انگیز و نابهنگام است و افتتاح این مجموعه تاریخی، با یک نمایش پرمخاطب و کمیک، نویدبخش امیدهای هر چند کوچک اما موثر است. برای مواجهه با ملال زندگی روزمره، می‌توان و می‌بایست به جنون پناه برد و دیوانه گشت.