نگاهی به آینده تئاتر- ۲
لحظه دلهرهآور برای تئاتر دانشگاهی
احسان زیورعالم
هفتههای گذشته در یادداشتی با عنوان «گیشه شما را قورت خواهد داد» به این پرداختم که تئاتر ایران حداقل طی یک سال آینده چه وضعیتی خواهد داشت. خوشبختانه این یادداشت مستقیم یا غیرمستقیم با واکنشهایی روبهرو شد. یکی از این واکنشها گفتگوی دوستانه من با مجتبی کریمی، همدانشگاهی سابق و کارگردان کمکار این روزهای تئاتر ایران بود. مجتبی کریمی یکی از پدیدههای موفق در تئاتر ایران پس از رویدادهای سال ۸۸ به شمار میآید. او که در جشنواره هجدهم تئاتر دانشگاهی موفق به کسب جوایز بهترین کارگردانی و بهترین نمایش جشنواره شد؛ در ادامه مسیر حرفهایش اما با ممانعت اجرا در سالن مولوی روبهرو شد. سالنی که قرار بود محملی برای اجرای نمایشهای موفق آن جشنواره باشد، یعنی محلی برای کارهای دانشجویی که امکان حضورشان در سالنهایی مثل تئاتر شهر یا ایرانشهر وجود نداشت؛ اما پس از کشمکشهایی نمایش تقریباً دو سال بعد، در سالن سایه تئاتر شهر روی صحنه رفت.
این وضعیت اتفاق مبارکی برای رفیق قدیمی نبود. در آستانه برجام، نمایش مجتبی از زمانه خودش فاصله داشت و مهمتر از همه در روند کارگردانی او نیز اختلال ایجاد کرده بود. «سربسته از تهران» روایت زنی بود که به دست شوهرش به سوی جنون سوق مییافت. وضعیت نمایش نه در داستان، که در اتمسفر حاکم بر آن، آشنا برای مردمان زمانه خود بود، مخصوصاً با اتفاقات سیاسی که طی آن سالها تجربه کرده بودیم. آنچه مورد توجه داوران جشنواره نیز قرار گرفت و از زبان رضا ثروتی با تمجیدی کمتر شنیده شده بیان شد، معطوف به همین مسأله بود. البته آن روزها مجتبی کریمی دو نمایش دیگر هم در جشنواره مونولوگ دانشگاه هنر روی صحنه برده بود که در یکی، او روایتگر زندگی یک قاتل سریالی میشد که با نوعی طیب خاطر تمام تماشاگران را تهدید به قربانی شدن در آینده میکرد. آن نمایش هم به مهمترین اثر جشنواره وقت بدل شد و حتی کریمی بارها از تلاش برای اجرایش در فضای عمومی گفته بود؛ با این حال هیچگاه اجرایش رخ نداد.
اتمسفر آن نمایشها همگی متاثر از وضعیت سیاسی زمانه خود بود: وضعیتی مملو از بیم و امید از آمدن یک نیروی سیاسی متضاد با دولت پیشین و البته در تلاش برای تغییر رفتارهای سیاسی. با این حال هیچیک از نمایشهای کریمی بوی امید نمیداد. آنها محصول یک وضعیت سیاسی و اجتماعی بود، همانند بسیاری از آثار آن روزها. تلاش کارگردانانی چون کریمی که بعدتر نسل مهمی در تئاتر دهه نود شدند، جدال با شیوهای بود که از قضا در آن روزها محبوب هم شده بود: رئالیسم اجتماعی. کریمی در کنار کارگردانانی چون یوسف باپیری یا اشکان خیلنژاد در تضاد با بازنمایی نعل به نعل جهان بیرون بودند. آنها میخواستند به فرمی تازه دست یابند که در آن کارگردان فارغ از متن، موقعیتی پدیدارشناسانه ایجاد میکرد تا مخاطب به نوعی به ادراکی مشترک دست یابد. رویهای که شاید تا چندی پیش نیز رویهای محبوب به حساب میآمد؛ اما گفتگوی من و کریمی در همین نقطه رقم خورد که آیا شیوههای گذشته میتواند راهحلی برای بیان وضعیت باشد!؟
پاسخ به مجتبی برایم سخت است به چند دلیل. نخست آنکه نزدیک به سه سال از آخرین برگزاری جشنواره تئاتر دانشگاهی میگذرد و دولت جدید نیز تمایلی به برگزاری جشنواره ندارد. بجز یک مورد جشنواره اردیبهشت در دامغان، دیگر رویدادهای داخلی مثل مونولوگ یا تجربه نیز با سردی مسئولان دانشگاهی برای برگزاری روبهرو شده است. این به معنی حذف یک مجرا برای ادراک یک جهان تازه است، جهانی که در آن نسل تازهای زیست، اندیشه و فارغ از تولید، خلق ایده میکند. بستن این مجاری منجر به رخوت دهشتناکی نیز در میان دانشجویان شده است. دانشجویانی که چون کریمی میتوانستند در یک بزنگاه توانایی خود را اثبات کنند؛ حالا در یک وضعیت انتزاعی قرار گرفتهاند. تواناییهایشان روی کاغذ است و در میدان عمل فرصت عرض اندام ندارند. این وضعیت عدمگونه، ما را از شناخت آنچه در سر این نسل جدید میگذرد، محروم ساخته است.
مسأله دوم نوعی سردرگمی است که در شرایط تئاتر دانشجویی و دانشگاهی حاکم است. 10 سال پیش که «سربسته از تهران» تولید میشد، فارغ از ضعفهای عمومی دانشگاه، هنوز فضای آکادمی با نوعی انسجام روبهرو بود. اساتید با فضای مشابه امروز روبهرو نبودند و گروههای دانشجویی با دوگانهای به نام اجرا برویم یا نرویم نیز درگیر نبودند. دانشگاه هنوز محل حضور چهرههای فکری بود و نشریات دانشجویی، فارغ از همه کم و کسریها، ایدههایی فکری به دانشجویان میدادند. برای مثال مقالهای از رضا سرور در مجله کنش، نشریه دانشجویی دانشگاه هنر، بعدها الهامبخش خوبی در شکلگیری آثاری خلاف وضعیت آن روزها شد. این مهم را با چاپ برخی کتابها و البته محبوبیت و تأثیر برخی اساتید باید درآمیخت، اساتیدی که حداقل طی یک سال گذشته یا سکوت کردهاند یا محو شدهاند. یکی از حرفهای تکرارشونده در دهان دانشجویان، تهی بودن دانشگاه از حضور اساتید مؤثر است. بهنوعی آنان معتقدند فضای حاکم بر دانشگاه آنها را به سوی تولید سوق نمیدهد. هرچند در آن سوی دیوارهای دانشگاه هم نیرویی آنها را به تشکیک در اجرا سوق میدهد.
گفتگوی من با مجتبی کریمی در یک نقطه با پرسشی روبهرو شد، در چنین وضعیتی کدامین فرم هنری رهاییبخش است؟ آیا این شرایط میتواند ایده تازهای به نسل تازه و حتی شخصیتهای حرفهای فعال بدهد یا خیر؟ البته شخصیتهای حرفهای حداقل طبق رویدادهای گذشته به نظر حرفهایها گیشه را به عنوان یک عنصر سازنده و مؤثر از منظومه خود خارج نمیکنند. چیزی که برای گروههای دانشجویی نیز گریزناپذیر میشود. بیرنگ شدن جشنواره دانشگاهی به معنای کمرنگ شدن سالن مولوی از چرخه اجرا است، جاییکه ازقضا با تمام خامیهایش، زمینه کشف استعدادها و رویههای ممکن در آینده است؛ اما شرایط نشان میدهد که اگر کسی هم قصد اجرا یا به نمایش گذاشتن فرمهای تازه ممکن در بازتاب وضعیت کنونی از طریق تئاتر داشته باشد، باید به گیشه فکر کند؛ چراکه تئاتر ایران دیگر در یک موقعیت حمایتی نیست. برای تولید، پول نیاز است و پول هم به قول معروف علف خرس نیست، پولی که خرج میشود مستلزم بازگشت است و این یعنی همان چشمانداز گیشه.
پس گویی نیاز به تعریف یک ساحت دیگر است. یک گره گمشده، یک ایده مفقوده، یک نظرگاه متفاوت که حداقل ذهن جستجوگر را از این وضعیت خارج کند. یک بزنگاه مهم که شاید نقش مهمی در آینده ایران ایفا کند، به عبارتی یافتن راهحل میتواند بخش مهمی از مناسبات آینده تئاتر ایران را تغییر دهد، جاییکه حتی دولت در مقام یکی از عوامل انسداد در آفرینش به واسطه برنامههای اخیرش- البته این برنامهها معطوف به دولت کنونی نیست- مجبور به واکنشی خلاف نظر خود شود. این نوشتار میتواند ادامه داشته باشد.
دیدگاه تان را بنویسید