روایت «توسعه ایرانی» از حال و هوای این روزهای «ایرانشهر»
غروب دلگیر یک تماشاخانه
ارغوان جمشیدیان
در تاریکی از سمت خیابان «عاصم ترابی» به سمت «تماشاخانهی ایرانشهر» میروم، نور اطراف چشمنوازی میکند، نگاهم هدایت میشود به سوی جمعیت. انگار فضای خارجی سالنها به صحنه نمایش بدل شده و تماشاگران که حالا یا از سالن خارج شدهاند و یا به تماشای اجرایی میروند به بازیگرانی میمانند، که زیر نورهای نهچندان متمرکز، زیست روزمرهشان را به نمایش درآوردهاند. برخی تک و تنها در گوشهای و برخی دیگر در جمع دوستان ایستادهاند. این ساعتهای «تماشاخانه ایرانشهر»، جالبتر از همیشه است؛ پر از آدم. کسانی که با قدمهای سریع به سوی سالن اجرا میروند و آنهایی که حالا با آرامش بعد از تماشای نمایش، سیگار دود میکنند و یا با دوستانشان خلوتی در جمع دارند. فضا پر است از بوهای گوناگون؛ عطرهای مختلف تماشاگران، بوی سیگار، بوی کود و سگهای خانگی که عصرها و شبها همراه صاحبانشان برای گردش به پارک میآیند. ته عطر نم بارانی که امروز تهران را کمی تلطیف کرد نیز همچنان در فضا هست. در دو طرف تماشاخانه پوستر چهار نمایشی که روی صحنه رفته را میبینیم. سمت راست تابلوها «معجونالسلاطین» و «سیزده بدر» و سمت چپ، «اتاقی در هتل» و «تنهایی و تنهایی وطنهایی» خودنمایی می کنند.
معجونالسلاطین سراشیبی حضور در سالن«ناظرزاده کرمانی» را طی میکند. همچنین اجرای پرمخاطب این روزهای تماشاخانه، «تنهایی و تنهایی وطنهایی» به کارگردانی کیومرث مرادی که همزمان در سالن «سمندریان» روی صحنه است و ساعتی بعد جایش را به «اتاقی در هتل» میدهد. در سالن ناظرزاده هم «سیزده بدر» جایگزین «معجون السلاطین» میشود.
معجونالسلاطین را سعید زارعی نوشته و متن آن را پیام سعیدی و محمود خسروپرست نوشتهاند. از صحبتهای مخاطبان پیداست که طنز کار خوب از آب در نیامده و در ذوق میزند. احتمالا مثل بقیهی طنزهای این روزهای روی صحنه که به حال و هوای این روزهایمان بیربط است.
سیزده بدر به کارگردانی حسین میرزامحمدی بیشترین امتیاز را بین اجراهای ایرانشهر از مخاطبان خود در سایت تیوال گرفته. کار کاملا رئال است و تقابل پدر و فرزندان. شاید کمی متناسب با امروزمان.
«تنهایی و تنهایی وطن هایی» نمایشی ست پر طمطراق که خود را اقتباسی از نمایشنامه پیکر زن همچون میدان نبرد میداند. تغییر دو زن نمایشنامه مبدا به یک مرد و یک زن در نمایشنامه مقصد؛ در این روزها که گفتمان غالب جامعهمان مرتبط به زن است، قابل تامل است و جای بحث دارد.
اتاقی در هتل هم کار مونا فرجاد است و پوستر بیشتر شبیه اجراهای حاضر در سالن شهرزاد است. همیشه در هر حال و در هر سالنی کاری از نیل سایمون روی صحنه است.
از پلههای ورودی تماشاخانه که پایین میآیی بیشتر حس و حال بدل شدن به بازیگر دامانت را میگیرد و ناخودآگاه فکر میکنی همه منتظرت هستند شاید چون هربار بازیگر چهرهای پایین میآید همهی نگاهها به سمت او نشانه میرود. و حالا کسی که بالا بوده و یا روی صحنه از پله پایین آمده و قدم بر میدارد به سمت ما تا شبیه ما شود.
پایینتر از پلهها دختری با موهای نارنجی فر، نگرکشی میکند. از موهایش تعریف میکنم و قدری با هم گپ میزنیم. اسمش «ارکیا» است، حدود ٢۶ ساله، تقریبا همسن خودم. ورودی ٩۴ دانشگاه هنر در رشتهی نمایش عروسکی. از او درباره بهترین نمایشی میپرسم که تا امروز در تماشاخانهی ایرانشهر دیده؛ پاسخ نمایش «فرآیند» است به کارگردانی «علی کرسی زر». یادش نمیآید دقیقا چه موقع به تماشای اجرا نشسته، حدس میزند احتمالا زمستانِ پارسال. وقتی ارکیا به سمت تاریکی خیابان میرود نام نمایش را در تلفن همراه جستوجو میکنم، تاریخ اجرا فروردین و اردیبهشت ١۴٠١ بوده. (پیش از تماشاخانه ایرانشهر در تالار مولوی روی صحنه رفته و اینطور که از نقدها برمیآید هربار مورد توجه منتقدان و تماشاگران قرار گرفته است. کارگردان این نمایش بعدا موفق به اجرای دیگری نشده و پیگیریهای بعدیام نشان داد که حالا دیگر ایران نیست و به خیل مهاجران پیوسته. نمیدانم ظرف یکی دو سال اخیر چه تعداد کارگردان و نویسنده و بازیگر با استعداد عطای کار در کشور خود را به لقایش بخشیدهاند؟ حتی از وضعیت بهترین طراحان صحنه و صدا و چهره و دستیاران کارگردان و برنامهریزان حرفهای تئاتر که این روزها کمتر به اسامیشان برمیخورم، اطلاع دقیقی در دست نیست.)
کمی دور و بر تماشاخانه قدم میزنم، روی بیلبوردهای بزرگ تبلیغاتی تماشاخانه پوستر چند نمایش خودنمایی میکند. نمایش «چه» که چندروزی است به پایان رسیده روی بیلبوردی با چراغ خاموش جا خوش کرده. «سیزده بدر»، «اتاقی در هتل» و «تنهایی و...» هم هرکدام یک بیلبورد از آن خود کردهاند. سر «معجون السلاطین» مانده بیکلاه!
کمی با فاصله، سه مرد با صدای بلند راجع به تئاتر گپ میزنند.
با آنها همصحبت میشوم، از بین آنها فقط «عزیز» جواب سوال میدهد. کمی استرس دارد که نکند اسمی را اشتباه بگوید. میگویم مهم نیست و هرچه دوست دارد بگوید.
- از سال ٩۵ صدابردار سالن ایرانشهرم و حالا که ٣۵ ساله شدهام همچنان به همان کار مشغولم.
از او می پرسم «لابد اجراهای زیادی را در این سالنها به یاد دارید؟» که در پاسخ می گوید: «تقریبا؛ اما بعضی بیشتر در ذهنم مانده» و ادامه میدهد: مثلا تئاتر «ستوان اینیشمور» به کارگردانی «حسن معجونی» و «ماتریوشکا» ساخته پارسا پیروزفر به سلیقهام نزدیکتر است.
کمی بیشتر که گپ میزنیم، یکی از دوستانش را نشانم میدهد که قبل از سالهای حضور عزیز در ایرانشهر، «کالیگولا» را کار کردهاند. نمیدانم همان کالیگولای غنیزاده را میگفت یا اجرای دیگری.
میخواهم خداحافظی کنم که میگوید: «راستی! نمایش «لانچر۵» به کارگردانی پویا سعیدی هم بدون بازیگر چهره، خوب چهرهآفرینی کرد و درخشید.» منظورش نمایشی است به کارگردانی مشترک مسعود صرامی و پویا سعیدی که ابتدا در جشنواره تئاتر دانشگاهی دیده شد و بعد مسیر اجرا در سالن های رسمی (تئاتر شهر و سالن مستقل تهران) را به روی خود گشوده دید. این سالها حتی از جشنواره تئاتر دانشگاهی هم خبری نیست و گویی این رویداد مهم و پررونق نیز مانند دانشجویان و چهرههای نخبه، از کشور مهاجرت کرده است!
مجددا سرگردان گشت میزنم؛ اطراف سالن یک دختر و چند پسر نسبتا جوان به چشم میآیند که لبهی سکوی تماشاخانه نشستهاند. یکی از پسرها "Lose Yourself" از "Eminem" را برای دوستانش میخواند. حالا کم کم همه در حال رفتناند؛ یا به سمت خیابانهای اطراف و یا به داخل سالن. چند دقیقهای مینشینم و به رپ خواندن پسر و نقدهای دوستانش گوش میدهم. دیگر تقریبا سکوتی بر فضا حاکم شده و این خلوت و سکوت، سرمای هوا را تشدید میکند. جز همان چهار جوان نشسته بر سکو و گربهی سیاه رنگ معروف نشسته جلوی تماشاخانه که با غذایش درگیر است، کسی اینجا نمانده. این خلوت معمولا باقی میماند تا حدود ساعت ٩:٣٠ که اجراها به پایان برسند و مخاطبان از سالنها خارج شوند. تماشاگرانی که اینبار احتمالا بدون عجله فضای اطراف تماشاخانه را قدم خواهند زد، شاید قدری توقف کنند، راجعبه آنچه دیدهاند با دیگری حرف بزنند یا اتفاقی با دوستی قدیمی دیدار تازه کنند. هرچه هست، ظاهرا تئاتر در اطراف تماشاخانه مانند همیشه در جریان است. تماشاگرانی میآیند و میروند و لحظاتی در این محوطه، زیر نور چراغهای مقابل سالن میدرخشند... اما اینکه همه چیز به کیفیت چندسال قبل باشد و تماشاگران همان افراد بازگشته از قهر! برای من تاحدی در ابهام است.
دیدگاه تان را بنویسید