درباره «الپسادیا»، «شقامک»، «پوسیدگی» و «خانه روشنی» که متناسب با مقتضیات تأتر این روزهاست
اجراهایی محافظهکار و کمهزینه با گیشهای اسفبار
پاییز آغاز شده و بعضی از اجراها همچنان گرمی تابستان را به ذهن متبادر میکنند. فروش میلیاردی نمایش «بک تو بلک» و استقبال از اجراهایی چون زیگموند و هیدن، سویه روشن اجراهای تئاتری است. اما اوضاع گیشه در اغلب اجراهایی که این روزها بر صحنهاند و محصول نسل جوان تئاتری، کمابیش نگرانکننده و اسفبار است. به هر حال مناسبات تولید تئاتر در این روزها گرفتار هزینههای گزاف است و به اجراهایی دامنزده که محافظهکار و کمهزینه باشند. بنابراین جای تعجب نخواهد بود که طراحی صحنه اجراها چنگی به دل نزند و تماشاگران را واجد حسی زیباشناسانه نکند. این هفته به چهار اجرا از نمایشهایی خواهیم پرداخت که این روزها به تماشاگران عرضه شده و صد البته اغلبشان چندان نتوانستند رضایت مخاطبان را کسب کنند. این اجراها از دل دغدغههای نسل جوان بیرون آمده و میتوان آنها را حاصل سبک زندگی جوانان فرض گرفت. اجراهایی که کمابیش در حاشیههای تئاتر تولید شده و بعد از مدتی به دست فراموشی سپرده میشوند.
محمدحسن خدایی
نمایش اول- الپسادیا: یکی از اجراهای بیربط این چند ماه بیشک نمایشی است تحت عنوان «الپسادیا». روایتی از جنگ دو گروه مافیایی در توزیع مواد مخدری که الپسادیا نام گرفته و قرار است فضایی گنگستری و تبهکارانه داشته باشد. آرش امیری که نویسندگی و کارگردانی و حتی بازی این نمایش را برعهده دارد، یک جهان جعلی و دروغین خلق کرده که بیش از هر چیز وامدار ذهنیت شخصی خودش است. درواقع در وفور سریالهای درجه یک امریکایی در رابطه با گروههای مافیایی مواد مخدر، معلوم نیست چرا یک جوان ایرانی بیتجربه، فکر میکند میتواند با کنار هم قرار دادن عدهای جوان آموزشندیده عرصه تئاتر، با روایتی دمدستی و خام، بازنمایی یک وضعیت ملتهب جنایی را به سرانجام برساند. چند نام غربی، کمی ژستهای کلیشهای گروههای مافیایی و مقداری موسیقی روز دنیا، قرار است جهانی مخوف از مناسبات گنگستری کارتلهای مواد مخدر بسازد. نتیجه البته چیزی مضحک و جعلی است چراکه صحنه بدل شده به خودنمایی نابازیگرانی که مدام اسلحههای پلاستیکیشان را سمت هم نشانه رفته و به مانند بازیهای دوران کودکی، به یکدیگر شلیک میکنند. الپسادیا نمونهای بسیار درسآموز از یک اجرای بد از گروهی نابلد است که تنها به کار پر کردن سالن، توهم تولید تئاتر و بدآموزیهای مترتب با آن میآید. اجرایی که از روی سریالهای درجه یک هالیوودی ساخته شده اما چنان ناشیانه است که حتی در بازنمایی سادهترین اتفاقات زندگی روزمره گنگستران ناتوان و شکستخورده عمل میکند. الپسادیا دردنشان یک ناوضعیت تئاتری است: پول دارم پس اجرا میروم.
نمایش دوم- پوسیدگی: رضا قنبرزاده فرید در مقام نویسنده و کارگردان، نمایش «پوسیدگی» را در چهار اپیزود در سالن ۳ شهرزاد بر صحنه آورده است. این کارگردان قبل از این، نمایشی داشت به نام «تنیدن» که دو اپیزود از نمایش پوسیدگی را شامل میشد و در تابستان ۱۴۰۰ در همین سالن اجرا رفت. پوسیدگی یادآور اجراهایی است که از کنار هم قرار گرفتن چند داستان مجزا تشکیل شده اما نکته اینجاست که این داستانها در مضمون، شباهتهایی با یکدیگر دارند. اینجا مضمون زوال و پوسیدگی اخلاقی مدنظر است. روایتها تلاش بر بازنمایی جامعهای بحرانزده دارند که ریشههایش گرفتار آفت شده و در حال فروپاشی است. نمایش پوسیدگی چه به لحاظ فرمی و چه از منظر محتوایی، حرف چندان تازهای برای زدن ندارد. البته از بابت اینکه در اتصال با تاریخ معاصر کمابیش انضمامی است میتوان آن را ستایش کرد؛ اما نکته اینجاست که این انضمامیت برای مثال در اپیزود سوم نابسنده است. دو دختر جوان که در یک سازمان چریکی چپگرا در یک موقعیت غیرانسانی گرفتار شده و راهی به فضای بیرون ندارند تصمیم به خودکشی میگیرند. اجرا اما از ترسیم دقیق سازمان و تشکیلاتی که این دو نفر به آن وابستهاند، تن میزند و توضیح بیشتری در این رابطه نمیدهد که این دو نفر به کدام نحله فکری و مبارزاتی گرایش دارند و عضو آن هستند؟ نمایش پوسیدگی کهنه مینماید و شوقی برنمیانگیزد.
نمایش سوم- شقامک: سلمان سامنی بعد از نمایش «نئورئالیسم» با نمایش «شقامک» به صحنه بازگشته است. با آنکه در اجرای نئورئالیسم فضای کشور یونان چندان بازنماییپذیر نشده نبود و با بازیهای نهچندان خوب بازیگران، یک جهان ذهنی و باورناپذیر به تماشاگران ارائه میشد؛ در نمایش شقامک، ماجرا در جنوب شهر تهران میگذرد و گروه اجرایی توانسته دغدغههای اجتماعی خویش را در قبال زندگی چند جوان بر صحنه آورد. رویکرد ناتورالیستی اجرا در خدمت ایدئولوژی کارگردان است تا این نکته را تذکار دهد که چگونه نسل جدید برای مستقل شدن از خانواده و ساختن یک زندگی باعزت ناتوان است. با آنکه این اجرا گاهی شعارزاده مینماید، اما واجد سادگی و صمیمیتی است که تماشاگران را خوش خواهد آمد. زندگی در یک زیرزمین کوچک و ورشکسته شدن در فروش محصولات آرایشی چینی به این جوانان این واقعیت را گوشزد میکند که موفقیت در این وادی پرخطر راه دیگری بجز تجارت قانونی دارد. جعل یک پرنده و فروش گوشت آن به فرادستان احمق جامعه، رمز این موفقیت است. سلمان سامنی از طریق نمایش شقامک این ایده را مطرح میکند که پدر نمادین در جامعه امروز ایران با آنکه غایب است اما نمرده و هزینه استقلال فرزندان نافرمان را میپردازد تا آنان توهم زندگی مستقلانه را در سر بپرورانند.
نمایش چهارم- خانه روشنی: بعد از نمایش «تولدت مبارک» این دومین همکاری بابک قادری در مقام کارگردان و نوشین تبریزی به عنوان نمایشنامهنویس است. نمایش «خانه روشنی» در همان حال و هوای نمایش قبلی این کارگردان است و اتفاقات یک خانواده ایرانی را روایت میکند با پدری در آستانه مرگ که بر سر ارث و میراث، دچار تنش و بحرانهای فزاینده است. درام خانوادگی نوشین تبریزی مناسبات افراد را چنان بازنمایی میکند که گویی فاقد اعتماد و همکاری متقابل هستند. منافع شخصی افراد هر لحظه، بر کلیت خانواده آوار شده و در مدت زمان یک ساعت، انبوهی رازهای نامکشوف عیان میشود. اجرا ریتم شتابناکی دارد و مدام بر تنش میان شخصیتها میافزاید. این فرم روایی برای تماشاگر طبقه متوسط این روزهای تئاتر جذاب است با آنکه بداعت خاصی ندارد و همان راههای تجربهشده را بار دیگر تجربه میکند، اما همچنان برای عدهای جذابیت دارد. همکاری نوشین تبریزی و بابک قادری نشان داده از نظر مالی موفقیت تضمینشده است اما به لحاظ زیباشناسانه، بازتولید همان مناسبات قدیم است. اینکه طبقه متوسط شهری را چنان به نمایش گذاریم که گویی یکسره در بحران اخلاقی است امری محافظهکارانه محسوب میشود. بنابراین میتوان این همکاری را به نقد کشید و از امکان رستگاری در این قبیل آثار پرسش کرد. آیا نهاد خانواده در ایران امروز این چنین غرق در منفعتهای شخصی است و بویی از انسانیت نبرده است؟ پاسخ نمایش خانه روشنی با تمامی لحظات مفرحی که میآفریند بیشک منفی است و این به مذاق نیروهای پرقدرت سیاسی خوش میآید که مدام بر بحرانی بودن اخلاقیات طبقه متوسط تاکید کرده و درصدد کنترل بیشتر سبک زندگی این طبقه هستند. اما باید متذکر شد که جامعه با تمامی مشکلات و پسرویهایش، همچنان ظرفیتهای امیدبخشی را به نمایش میگذارد که هر ناظر بیطرفی را شگفتزده میکند.
در نهایت میتوان به تماشای اجراهایی چون خانه روشنی نشست و گاهی از طنز ماجرا لبخند زد اما نباید از یاد برد که سیاست بازنمایی این اجرا در قبال شهروندان چگونه است. به هر حال توافق نانوشتهای میان گروههای اجرایی با تماشاگران وجود دارد مبنی بر وجود یک جامعه بیاخلاق. نمایش خانه روشنی این باور را بازتولید میکند تا همهشمولتر جلوه کند. گویا همچنان خانه سیاه است به قول فروغ.
دیدگاه تان را بنویسید