آنچه تماشای چند اثر از جشنواره چهلویکم تئاتر فجر به رخ کشید؛
غیاب تئاتریهای حرفهای؛ حضور تماشاگران غیرحرفهای
در کشاکش رکود و خمودگی عرصههای فرهنگی، هنری در پی حوادث تلخ اخیر، و تلاش مضاعف وزارت ارشاد برای شاد کردن هرچند تصنعی فضای کشور از رهگذر رنگ و لعاب بخشیدن به این عرصهها؛ جشنواره تئاتر فجر، دورهای دیگر را تجربه کرد. از یاد نبریم که دولت سیزدهم سیاستهای فرهنگی متفاوتی را پی گرفته است و ازاینرو در جشنواره شاهد حضور گروههای تئاتری کمتر شناخته شدهای بودیم که تلاش میکردند خود را در معرض تماشاگران و داوران این دوره جشنواره قرار دهند اما شاید در غیاب حرفهایها این تلاش چندان به مذاق مخاطبان همیشگی جشنواره خوش نیامد. نکته دیگر اینکه ترکیب جمعیتی تماشاگران این دوره نسبت به قبل تفاوت کرده و از چهرههای آشنا که در این سالها همیشه پای ثابت در جشنواره بودند، حضور کمرنگی ملاحظه شد. بنابراین فضای نقد و گفتگوی انتقادی در باب اجراهای تئاتری آنچنان که باید در این دوره رونق ندارد و کمتر میتوان نقدی بر اجراها در فضای عمومی مشاهده کرد. در نتیجه نوشتن در باب اجراهایی که در بوته نقد قرار نگرفتهاند میتواند کنشی مخاطرهآمیز و حتی ملالآور باشد. از یاد نباید برد که مهمترین مولفه جشنوارههای هنری نه رقابت که شکلگیری فضای کارناوالی و جشنبودگی است. از این منظر جشنواره امسال در غیاب چهرههای مطرح تئاتری، کمتر توانست خصلت «با هم بودن» اهالی تئاتر را ممکن کند. حال با توجه به نکات بیان شده به نقد چند اجرای این دوره میپردازیم.
محمدحسن خدایی
نمایش اول- مانداک
«مانداک»، یکی از اجراهای جشنواره است که از تاریخیشدن روایت خویش امتناع داشت و شخصیتهای نمایش، گویی در یک فضای مبهم قرار گرفته باشند مدام در حال بر زبان راندن گزینگویه و خلق ژستهای ایستا بودند. درواقع مانداک نمونهای است از فرمالیسم سترون که نمیخواهد یا نمیتواند وضعیت تاریخی خویش را آشکار کند و در یک انتزاع محافظهکارانه مانند لارو به گرد خود پیله میتند. روایت مربوط است به خانوادهای ازهم پاشیده که پدر نقش نمادین خویش را از دست داده و فرزندان، توافقی در رابطه با یکدیگر ندارند. در نهایت این فضای گنگ، با نمایش دادن تصاویری از بمباران شیمیایی رژیم بعث عراق علیه مردم مظلوم کردستان، پایان میپذیرد.
اما نکته اینجاست که در طول اجرا، اشارهای به این حادثه هولناک نمیشود یا اگر اشارهای بوده برای مخاطبان بیمعنا میماند. بنابراین تماشاگران بعد از پایان نمایش محمد قاسمی و گروه ملایریاش، از خود میپرسیدند که اصولا این نمایش چه میخواست بگوید؟ پاسخ هر چه باشد آن مقدار کفایت نخواهد کرد که رضایت تماشاگران را جلب کند. مانداک گرفتار قابهای زیبا و ژستهای اغراقشده است. نکتهای که یک اجرای تئاتری را میتواند تا مرز ملال و کسالت برساند. ای کاش این گروه ملایری بیش از این به جغرافیای اقلیم خویش میپرداخت و در باب مسائل مردمان شهر و دیار آن منطقه، مبادرت به تولید تئاتر میکرد.
از یاد نباید برد که مهمترین مولفه جشنوارههای هنری نه رقابت که شکلگیری فضای کارناوالی و جشنبودگی است. از این منظر جشنواره امسال در غیاب چهرههای مطرح تئاتری، کمتر توانست خصلت «با هم بودن» اهالی تئاتر را ممکن کند
دریغا که این امر صورت نگرفته و وسوسه ساختن نمایشی زیبا در رابطه با وضعیتی مبهم، انرژی این گروه را معطوف خود کرده است. امید آنکه در آینده از این قبیل اجراها فاصله گرفته شود و انضمامی بودن روایت مدنظر گروه اجرایی شود. در نهایت میتوان گفت که مانداک محصولی است کمبازده با مواد مصرفی به نسبت زیاد.
نمایش دوم- مکبث زار
ابراهیم پشتکوهی در نمایش «مکبث زار»، تلفیق پسامدرنی از نمایشنامه شکسپیر با آیینهای محلی جنوب ایران انجام داده است. اجرایی تماشایی و صد البته معاصر با دوران ما. درواقع اجرای موزهای از متنی چون مکبث شکسپیر با امکانات امروز به امری ناممکن بدل شده است. از این جهت خوانش پسامدرنیستی ابراهیم پشتکوهی میتواند همچون پیشنهادی خلاقانه در نظر گرفته شود در مواجهه با متون کلاسیک برای اجرای صحنهای. در این سالها اقتباسهای مختلفی از آثار ماندگار تاریخ نمایش به صحنه آمده که نتوانسته چندان رضایت مخاطبان را جلب کند.
اجراهایی ملالآور و پر از کلمات در غیاب ژستهای تماشایی، حرکت و زیباشناسی خلاقانه صحنهای. مکبث زار با تلفیق فضای وهمآلود مناسک زار و جباریت کسی چون مکبث، فضایی تازه خلق کرده از این تراژدی ماندگار. شهروز دلافکار نقش مکبث و جباریتاش را به خوبی بر صحنه اجرایی کرده و توانسته فرم تازهای از هنرنمایی خویش در عرصه بازیگری را ارائه کند. استفاده از موسیقی جنوب و نواهای آن منطقه، حالوهوای محلی با ابعاد جهانی را ساخته است. ابراهیم پشتکوهی در این سالها تلاش کرده با رویکردی پسامدرن، فرهنگ مردمان جنوب را با گوشه و کنار جهان پیوند بزند. از قضا مکبث زار یکی از نمونههای موفق این ماجراجوییها است.
یک رویکرد التقاطی که به خوبی این امکان را فراهم میکند نمایشنامهای چون مکبث را از جغرافیایی اروپایی منفک کرده و از یک منظر خاورمیانهای به نمایش درآورد. در نهایت میتوان این نکته را افزود که تئاتر رخوتناک این روزهای ما، به جسارتهایی اینچنینی احتیاج دارد تا شاید بتواند چه به لحاظ زیباشناسی و چه به لحاظ انتقادی، حرفی برای گفتن داشته باشد.
نکته قابلتوجه جشنواره چهلویکم نسبت به دورههای قبل، ترکیب جمعیتی تماشاگران بود و از چهرههای آشنا که در این سالها همیشه پای ثابت حضور در جشنواره بودند، کمتر میشد سراغ گرفت
نمایش سوم - آلاء
نمایش «آلاء» را میتوان ذیل تئاتر دفاع مقدس صورتبندی کرد. دختری جوان که پرستار است به جبههها رفته تا مجروحان را مداوا کند. اما در مسیر این راه گرفتار شده و به اسارات نیروهای عراقی درمیآید. نکته مهم ماجرا هویت عراقی دختر این نمایش است. او در کودکی به ایران گریخته تا از اقتدار پدر دور شود. پدری که گویا از فرماندهان ماشین جنگی رژیم بعث صدام بوده است.
ایده اصلی نمایش بر مدار هویت و احساس تعلق به سرزمین شکل گرفته است. جغرافیایی که انسان میتواند خود را آزاد و مسئول فرض کند و به مقام بالای اخلاقی برسد. محمد کاظمتبار که این نمایش را در سال 1400 در سالن اصلی تئاتر مولوی بر صحنه آورده بود، اینبار و در جشنواره تئاتر فجر، این مواجهه مابین ایران و عراق را به تصویر کشیده است. او تلاش دارد از کلیشههای رایج در باب مردمان دو کشور که درگیر جنگ هستند فاصله بگیرد. اما در نهایت تلاش او هم بر همان مداری میچرخد که در این سالها شاهد آن بودیم، یعنی همان تقسیمبندیهای کمابیش ایدئولوژیک در باب نیروهای حاضر در میدان نبرد.
درواقع برای عبور از آن چارچوبهای همیشگی، تئاتر دفاع مقدس نیاز دارد فهم تاریخی خویش را از هشت سال جنگ ایران و عراق، با فکتهای تاریخی غنی کرده و سویههای تازهای از این مناقشه طولانی را بیان کند.
نمایش چهارم- هملت
نمایش «هملت» از کشور ارمنستان در روزهای آخر جشنواره در سالن اصلی تئاتر شهر به صحنه آمد. اجرایی که چندان نمیتوانست زیباشناسی تماشاگران را نسبت به متن شکسپیر تعالی بخشد چراکه در این سالها اجراهایی به نسبت باکیفیت از هملت بر صحنه آمده است. البته گروه ارمنستانی تلاش کرده بود با اجرایی کمینهگرا، خوانشی امروزی از نمایشنامه شکسپیر عرضه کند. اما نتیجه کار را نمیتوان تماشایی و شگرف خواند. یکی از همان خوانشهایی که در این سالها شاهد بودیم.
اجراهایی که نه به تمامی از تاریخیت دوران شکسپیر فاصله میگیرند و نه به تمامی با مناسبات جهان مدرن همراستا میشوند. اجرا در انتهای نمایش و در صحنه جدال هملت و لائرتیس، تا حدودی از یکنواختی دور شده و تماشایی دنبال میشود. اما کسانی که پیش از این هملت اوسترمایر در تالار وحدت را به تماشا نشسته بودند، خوانش این کارگردان آلمانی را تماشایی و انتقادیتر مییافتند. و این شاید دلیلی باشد در رابطه با کیفیت گروههای بینالمللی این دوره با سالهای قبل.
دیدگاه تان را بنویسید