کاوشی درباره زایش اسرائیل در نمایش «رئالیسم مصنوعی»
تمثیلات خاورمیانهای
احسان زیورعالم
طی چهار دهه اخیر تمایل برای نشان دادن وضعیت خاورمیانه یا آنگونه که سیاستمداران ایرانی آن را «غرب آسیا» خطاب میکنند، همواره پابرجا بوده است و این موضوع در تئاتر سابقه دیرینه، اما متزلزل داشته است. اولین قدم برای بینالمللی کردن جشنواره فجر از قضا با دعوت از گروههای خاورمیانهای رقم میخورد که هدفشان چیزی جز رسوا کردن رفتار امپریالیسم در موطنشان نبوده است. تا همین چند سال پیش که گروههایی از لبنان و عراق و تونس به ایران دعوت شده بودند، موضوع آثار کماکان در سایه شعارهای ضدامپریالیستی و ضدکاپیتالیستی بود. روحیه آمریکاستیزی در این آثار مشهود بود و اگر نمایش بهنوعی قصد نقد حکومتهای وقت خویش داشتند، این آثار رویهای چپگرا داشتند و دولتهای خود را به ارتجاع راستگرایانه متهم میکردند. در یک مورد نهچندان دیده شده، نمایشی از تونس در سال 1395 در جشنواره فجر روی صحنه میرود که با وجود نگاهش به گذشته تونس تحت لوای حکومت بنعلی، اما باز هم معترض به وضعیت ارتجاعی کشور خویش داشت. انتخاب آثار در ایران برای نمایش دادن وضعیت خاورمیانه همواره رویکردی سلبی بوده است. یک وضعیت ثابت و پابرجا که بیش از مهم بودن مخاطب ایرانی، میل سفارشدهنده ایرانی در آن عیان بود. البته نقطه قابلدفاع انتخابها شاید انضمامی بودن آثار بود. نمایشها منبعث از رویدادهای اخیر و با نسبتی با موطن آثار شکل گرفته بودند. با این همه نمایشها همه چیز خاورمیانه نبود. خاورمیانه با یک مشکل، یعنی سلطه امپریالیسم در قالب جنگها، تروریستها، نفت و حکومتهای استبدادی دستوپنجه نرم نمیکرد. نمونه خوبش را میتوان در فیلمهای نادی لبکی جستجو کرد که تصویری متفاوت از تصور ما از لبنان آفرید. نه خبری از اسرائیل بود و نه حزبالله، بلکه تصویری از دموکراسی مرده لبنان یا زیست دهها قوم در کنار هم و مشکلات ناشی از این همزیستی موضوع اثر میشود.
بخش مهمی از این دوگانگی در مواجهه با خاورمیانه ناشی از نگرش عینی سیستم فرهنگی با مشکلات موجود در خاورمیانه است. در حالیکه درباره وضعیت ایران سیستم سانسور جهان نمایش را به سمت تمثیلگرایی و حتی سمبولیسمی اخته برده است، درباره خاورمیانه تمنای نگاهی آشکار و صریح بوده است. سیستم فرهنگی دلش میخواهد اسرائیل، اسرائیل باشد و فلسطین، فلسطین. چندان نگاهی از سر رضایت به تمثیل نداشته است و تلاش کرده است از شاعرانگی حول قضایای خاورمیانه دوری کند. این در حالی است که باطن فرهنگی خاورمیانه نه براساس عینیت، که برمبنای ذهنیتی شاعرانه است. شعر حرف اول را میزند و در وجوه دراماتیک ماجرا نیست، این ذهنگرایی به خوبی لمس شده است. همانند آثار غسان کنفانی که به جای حمله به واقعیتی به نام اسرائیل، به تمثیل و نشانههای تلویحی اسرائیل یورش میبرد. «رئالیسم مصنوعی» ایمان اسکندری نیز در این نقطه میایستد.
«رئالیسم مصنوعی» هیچجا نامی از خاورمیانه به میان نمیآورد. اصلاً یک نام رایج در میان اهالی این بخش از زمین به گوش نمیرسد. اسامی همه به ظاهر غربی هستند و آدمهای درون نمایش نیز به جایی در اروپا یا آمریکا تعلق دارند. اما خلاصه نمایش همه چیز را برهم میریزد. جاییکه آمده «داستان عاشقانهای است در خاورمیانه، در روزی که قرار است برای جاودانی عشقشان جشن بگیرند.» پرسش مهم این است چطور میتوان بدون نام بردن از خاورمیانه برای این بخش از زمین روایتی عاشقانه آفرید، روایتی شبیه به رومئو و ژولیت که در آن عشاق قربانی نزاع دو خانواده میشوند؛ اما کمی صبر کنیم. در «رئالیسم مصنوعی» از قضا دو عاشق قربانی ساخت و پاخت دو خانواده میشوند. ما در تماشای «رئالیسم مصنوعی» با انواع اماها و اگرها روبهرو میشویم. جهان روی صحنه عظیم و کوبنده است و ما را مدام دچار شک و شبهه میکند که با چه چیزی مواجهیم. نامها گویا راهگشا میشوند. شخصیتهایی چون والتر روشیلد یا آنتوان لوین، به ما کمک میکنند بیشتر به ماهیت نمایش پی ببریم. چیزی که میتوان با کمی شک و شبهه گفت، شکلگیری کشوری به نام اسرائیل که اکنون در وضعیتی تمثیلی ارائه میشود. گویی زایش اسرائیل در قالب شیطانی برآمده از بطن دختر بزرگ روشیلد، عامل اصلی شکلگیری بیانیه بالفور، آن هم به واسطه از میان بردن مفهوم عشق، رویهای تمثیلی است برای این رویداد مهم.
رویه اسکندری برخلاف شکل غالب و البته محبوب سیستم فرهنگی کشور است و به نوعی به نگرش عربی-خاورمیانهای ماجرا نزدیک میشود. چیزی شبیه یک شعر که در آن زبان صراحتی در کلام ندارد و قصد عینیت بخشیدن به رویداد تاریخی ندارد. همه چیز از منظر ذهن بیان میشود. ذهن یک هنرمند که شکلگیری اسرائیل را به چیزی شبیه تولد شیطان و نیست کردن یک عشق تشبیه میکند. حالا محصول چنین وضعیتی، موجودی است شیطانی که من و شما حق داریم از آن متنفر باشیم. قرار نیست این تنفر با شعار و پروپاگاندا شکل بگیرد. شاید اینجا نقطه افتراق هنرمند از سیاستمدار باشد که به جای گفتن مرگ بر اسرائیل، به هسته ذهنی آن رسوخ کند و بگوید زایش اسرائیل اگر روزگاری کودک بوده است، نه برآمده از عشق که محصول تجاوزی است به دختری یهودی، دختری که عشق پاک از او سلب شده است و اشعار و آوازهایش را از او دریغ کردند. در نمایش دخترهای روشیلد و مرد عاشقپیشه تنها کسانی هستند که به زبان شعر حرف میزنند تا مرزی فرضی میان خود و شخصیتهای منفور بالانشین اثر ترسیم کنند.
با این حال نمایش ایمان اسکندری روایت بسیار سادهای اتخاذ کرده است. در اصل روایت پیچش زیادی وجود ندارد. روابط ساده و حتی پیرو کهنالگوهایی روایی است. پدری که دخترش را برای منافع میدهد، طبق عادت دختر دیگری دارد که مخالف پدر است. حضور دو مرد عاشق، یکی ثروتمند و دیگری فقیر، برای شکلگیری یک ملودرام شکست پیشبینیپذیر است. این سادگی شاید در خدمت فرم کارگردانی باشد؛ اما در درازمدت نمایشنامه خودش را به کارگردانی میبازد. آن هم برای نمایشی که ادای دینی است به رمان معمایی «بچه رزماری» آیرا لوین، همنام مرد پولداری که صاحب دختر میشود و عاشق جوان را سربهنیست میکند. زایش دوباره روشیلد از بطن دختر در لحظه پایانی نمایش، همانند زایش شیطان است از وجود رزماری وودهاوس. به نشانه معامله مشابهی که شوهر رزماری با شیطان و دو همسایه مسن خود کرده است تا در نهایت به موفقیتی مدنظرش دست یابد. این هم یک تمثیل است، تمثیلی از نویسندهای یهودی که شاید او هم در ریشههای خاورمیانهای خود چیزی یافته بود.
**«رئالیسم مصنوعی» هیچجا نامی از خاورمیانه به میان نمیآورد. اسامی هم همه به ظاهر غربی هستند و آدمهای درون نمایش نیز به جایی در اروپا یا آمریکا تعلق دارند. اما در خلاصه نمایش آمده: «داستان عاشقانهای است در خاورمیانه، در روزی که قرار است برای جاودانی عشقشان جشن بگیرند.» پرسش مهم این است چطور میتوان بدون نام بردن از خاورمیانه برای این بخش از زمین روایتی عاشقانه آفرید؟
دیدگاه تان را بنویسید