نگاهی به نمایش«هملتِ» شایان افشردی
کلاژهای پرطرفدار
احسان زیورعالم
برگه راهنمایی نمایش را که مطالعه میکنم تنها یک بند حاوی اطلاعات کمکی برای دیدن نمایش است و نمایش که آغاز میشود، این پرسش مطرح میشود چرا مؤلف جوان از دادن اطلاعات بیشتر به مخاطب خود صرفنظر کرده است. یک ساعت پیش از شروع نمایش کارگردان با مسئول تالار مولوی گفتگو میکرد و از فقدان دانش کافی در میان مراجعهکنندگان گلایه داشت. اینکه چرا مردم هملت را نمیخوانند و برای دیدن نمایش، آگاهی زیادی با خود حمل نمیکنند. گلایه جذابی است. بیشک داشتن مخاطب آگاه امکان دیالوگ بهتری میان خالق اثر و مخاطب اکثر پدید میآورد؛ اما یک پرسش مهمتر برایم مطرح میشود. آیا این دو سوی یک اثر به یک میزان از اطلاعات بهره میبرند؟ آیا خاستگاه اطلاعات یا محتوای آن برای هر دو گروه برابر است؟ اساساً دیدن نمایش برای رسیدن به یک فصل مشترک میان دو جریان متقابل است یا برجسته کردن فصل مشترکی از گذشته؟با چنین چشماندازی وارد سالن میشوم. هنوز نمیدانم با چه هملتی روبهرو میشوم. تنها میدانم از سه متن اقتباس شده است. یک متن، هملت شکسپیر به آسانی دردسترس است و دو متن دیگر، یعنی اقتباسهای هاینر مولر و برنار ماری کولتس، آثاری خاص، ناشناخته برای مخاطب معمولی تئاتر و اندک و معدود در چاپ به حساب میآیند. یعنی در حالت عادی به دیدن عنوان هملت، مخاطب میگوید همان روایت برادرکشی و انتقام از عمو. این در حالی است که مخاطب بداند، هرچند اندک، هملت چیست. اما به محض مواجهه با اثر همان مقدار مناسب برای ادارک و خلق فصل مشترک ناممکن میشود. نمایش یک بازی پیچیده است که کمکی به مخاطب برای ورود به اثر نمیکند. حتی میتواند مخاطب خاص را هم دچار تشتت کند.
جهان امروز، جهان ترافیک اطلاعات است. ما نمیتوانیم همانند روزگار گذشته خود را علامه بدانیم و بگوییم میدانیم آنچه رخ میدهد، چیست یا چه معنایی را متبادر میکند. ما در انبوه اطلاعات درگیر یک سردرگمی عجیب روبهرو هستیم و شاید از همین روست که در مواجهه با یک پدیده، به طرفهالعینی دیدگاه خود را تغییر میدهیم. ما درگیر نوع تازهای از ترکیب جهالت و معرفت شدهایم. شاید همان چیزی که بتوانیم به مثابه جنبهای از جهان پستمدرن ادراکش کنیم. هم میدانیم و همه نه. از قضا نمایش «هملت» شایان افشردی نیز در چنین وضعیتی قرار میگیرد. میدانیم در عین حال نمیدانیم و حتی آن یک بند راهنمایی ابتدایی هم بر گیجی ما میافزاید. پرسش بزرگی شکل میگیرد که هملت کجاست. نمایشی که تنها دو شخصیت هملت و افلیا دارد چگونه میتواند روایت غمبار شاهزاده دانمارکی را روایت کند!؟ خب، همان ابتدا میتوان گفت ما با روایتی از هملت شکسپیر روبهرو نیستیم. با حذف نام شکسپیر از آن بند راهنما، خللی در نمایش ایجاد نمیشود؛ چون نمایش بیشتر به مولر و کولتس وفادار است. داشتن دو شخصیت آن، برآمده از «هملتماشین» مولر است و وجه سخنرانی آن برآمده از «روز مرگ در داستان هملت» و از قضا دومی بیشتر از اولی در فرم غالب میشود. متن کولتس با آن آزادی بیحد و حصر میتواند هر کسی را اقناع کند در این جهان پسامدرن طبعآزمایی کند. اما با دیدن نمایش یاد گفتاری از هاینر مولر افتادم که «بهمدت 30 سال هملت برای من یک دلمشغولی واقعی بود، بنابراین تلاش کردم با نوشتن متنی کوتاه، هملتماشین، هملت را نابود کنم. تاریخ آلمان دلمشغولی دیگرم بود و تلاش کردم تا این دلمشغولی را، این کل پیچیده را نابود کنم.»حالا به بحث ابتدایی بازمیگردم، آنجا که چطور ما هم میدانیم و هم نه. برای من این پرسش مطرح میشود آیا «هملت» افشردی همانند اثر مولر میتواند تاریخ ایران را درگیر کند. افشردی پسر جوانی است و توقع یک فکر 30 ساله از او امر عادی است. او در قرن تازه، با انبوهی از اطلاعات و منابع مطالعاتی، میداند دیگران پیش از او چه کردهاند یا حتی قصد چه کاری را دارند. پس او با دانش خود پیش رفته و اثری پیچیده آفریده است. اما دلمشغولی او چیست؟ نکته مهم همین است. همان جمله جذاب مولر که در راهنمایی نمایش یافت نمیشود. تلاش برای یافتن مصاحبهای از افشردی ناموفق بود، شاید جایی گفته است هدفش چه بوده؛ اما در دنیای پسامدرن افشردی که از قضا میراث مولر است، یافتن پیام ساده نیست. نمایش او هم از قضا در بیان قصد و مقصود، برخلاف اثر مولر است. دنیای «هملتماشین» آشکارا آلمان دوپاره و دو جنگ جهانگیر خانمانسوز را بازتاب میدهد و «هملت» افشردی حداقل برای من بازتاب هیچ چیزی جز ذوق و شوق کارگردان در خوانش شخصی از هملت نیست؛ مگر آنکه کلیسای نمایش را مسجد تعبیر کنیم و تریبون سخنرانی را مجلس. حالا مفهوم موش در نمایش برای من ایرانی میشود. ولی چقدر این برداشت شخصی من میتواند درست باشد؟ آیا چنین نگرشی الصاقی به حساب نمیآید؟ آیا واقعاً میتوان میل من به دیدن جنبهای اجتماعی و سیاسی در اثر را راستیآزمایی کرد؟
افشردی شیفته هملت شکسپیر است و در روح عاری از آن عصیان مولر. برای همین همه چیز در نمایش دیدنی است. دکور، نور، لباس و حتی زبان که هنوز به وضعیت آرکائیک دلبسته است و آن را رها نمیکند. تلاش میکند اعتراض را به اجرا بکشاند تا زبان؛ پس این هملت دستگرمی است. تماشاگرش با هملت خواندن وارد اثر نمیشود و همه در نهایت سردرگمی بیش نیستیم
بیایید کمی هم به کولتس رجوع کنیم. عمر مرد فرانسوی چنان کوتاه بود که زمان برای رمزگشایی از آثارش به وقت حیات مهیا نشد. در ابتدای نمایشنامه هملتش میگوید «ای روح ناآرام! زمان مرده است. برنخیز.» جمله بسیار شبیه گفتگوهای دو دوست یکی در ایران و دیگری خارج از کشور است، جاییکه دوست ساکن ایران میگوید «وضع خوب نیست. به کلهات نزنه برگردی!» جمله ساده و سرشار از پیام سیاسی است و محتوای عمیقی برای تفسیر اجتماعی دارد. جمله کولتس، با توجه به روح سرکش او پیام روشنی دارد. او در همان آغاز، همانند بسیاری دیگر از نمایشنامهنویسان پسامدرن، ضربه کاری را در آغاز متن میزند: همچون پینتر یا مولر. این را هم باید در برشت جستجو کرد. اینکه در بطن اثر خود، هویت سیاسی و اجتماعی خود را حفظ کن. نسل مولر و کولتس سرخورده از فاشیسم شوروی و لیبرالیسم افسارگسیخته غرب، راهی جز اعتراض به سیاق پسامدرنیسم نیافتند. آدمهای سردرگم و گمکرده هویت که حتی طبقه اجتماعی آنها مخدوش شده است و زبانشان ناآراسته و سرسامآور است. همان چیزی که در اثر افشردی نیز مشاهده میکنیم؛ اما بعید میدانم اثر او چون اسلافش قصد زبانزدایی، تاریخگریزی یا مهمتر، انهدام هملت را داشته باشد. او شیفته هملت شکسپیر است و در روح عاری از آن عصیان مولر. برای همین همه چیز در نمایش دیدنی است. دکور، نور، لباس و حتی زبان که هنوز به وضعیت آرکائیک دلبسته است و آن را رها نمیکند. آن را مخدوش نمیکند. هجو نمیکند و تلاش میکند اعتراض را به اجرا بکشاند تا زبان، همانند بازی با اسباببازیهایی که عموماً ادوات جنگی هستند و پرتاب میشوند و منهدم. پس این هملت دستگرمی است. تماشاگرش با هملت خواندن وارد اثر نمیشود و همه در نهایت سردرگمی بیش نیستیم. زیاد میدانیم و هیچ نمیدانیم.
دیدگاه تان را بنویسید