نگاهی به میل عمومی از چشمانداز دو نمایش
چرا واریتهها را نادیده میگیریم؟
احسان زیورعالم
برحسب اتفاق ماه گذشته به تماشای دو نمایش با همراهی دوستان تئاتری نشستم. مورد نخست اقتباسی از «قصه ظهر جمعه» محمد مساوات بود که شخصاً نسخه شخص نویسنده را در تالار قشقایی دیده بودم و آنچه در برابرم ظاهر میشد، یک نسخه دمدستی و حتی پارودیک از اصل ماجرا بود. دومی نیز نمایشی بود در یک سالن تازهتأسیس با حضور چند بازیگر سریالهای درجه چندم تلویزیونی و البته با همان درونمایههای محبوب تلویزیون و به یادگار مانده از فیلمفارسیها. هر دو نمایش با نظر منفی همراهان همراهی شد. همه از بد بودن نمایشها، بیارزش بودن محتوا، ضعف عجیب تکنیک و اجرا و البته پرسش مهم «چرا باید در این زمانه چنین نمایشی کار شود؟» میگفتند. پاسخ سهل بود، به هر حال تیم تولید آن آثار نه حرفهای بودند و نه تلاشی برای حرفهای بودن در سر داشتند؛ اما وضعیت پاسخ زمانی بغرنج میشد که مخاطب از آنچه دیده بود، استقبال میکرد. یک وضعیت متناقض با طرز فکر ما. در مورد نمایش دوم حتی عدهای با بازیگران هم عکس انداختند و به قول یکی از همراهان، وضعیت به شدت سمی شد. یک فاصله عمیق میان ادراک ما از نمایش و خواست عمومی از تماشای نمایش وجود داشت. یک شکاف خطرناک که انگیزه نوشتن شد.
کمی به عقب بازگردیم. به سالهای ابتدایی قرن بیستم، در زمانهای که مدرنیسم جولان میدهد و هنرمند مدرن خیال میکند تاج شاهی بر سر دارد. هنوز جنگ جهانی اول شعلهور نشده است و نوعی تکاپوی هنری اروپا را دربرگرفته است. یکی از آن تکاپوهای آنی و سریع از یاد رفته، مانیفست نخست فوتوریستها به قلم فیلیپو تومازو مارینتی است، مرد شکستهخورده روی صحنه با اجرای «پادشاه یکم» در تئاتر دولوور، با تأسی از «شاه اوبو»ی ژاری، در 29 سپتامبر 1913 مینویسد: «ما ذله شدهایم از این دست تئاتر معاصر؛ زیرا گیج و منگ میان بازسازی تاریخی و تکرار عکاسانه زندگی روزمره ما در نوسان است: تئاتری فاضلمآبانه، آهسته، حلّال و محلول که فوقش به درد عصر چراغ نفتی میخورد.» در مقالهای با عنوان «کارگران ذهن، اتحاد» به تاریخ ششم ژانویه 2009، منتشر شده در روزنامه گاردین، نویسنده میگوید برای فوتوریستها «لذت هو شدن نوعی تکیه کلام بود.» آنان ملول از آثار مدرنیستی زمانه خود، عاشق واریته بودند.
تصور کنید هنرمند به قصد نقد طرح موسوم به صیانت اینترنت، نمایشی بیافریند که در عین نقادانه بودن، سرگرمکننده هم باشد و نتیجه یک واریته است که همه چیزش به شوخیها و بذلهگوییهای مرسوم تقلیل مییابد. تقلیلگرایی که برخی آن را کوچک برشمردن فاجعهای بزرگ میپندارند، ترسی میشود برای فاصلهگیری از واریته
واریتهها نمایشهای درهموبرهمی بودند متشکل از رقص و آواز و حرکات آکروباتیک و شلنگتخته. سرگرمی زندهای که محبوب مردان کارگر میشود. زنان زیباروی نیمبند به لباس، با موسیقیهای ششوهشتی اروپایی، در کنار چند کمدین و آوازهخوان چنان بالا و پایین میپرند که مرد کارگر خستگی روزانهاش را در مجازی از بهشت موعود به در کند. واریته هم البته درگیر جهان هنر، تغییر و تحولات بسیار میکند. در ایران آتراکسیون میشود و در انگلستان وودویل، در ایران همانی میشود که ما میبینیم و در انگلستان پایش به تئاتر ابزورد و پستمدرن باز میشود. با این حال فوتوریستها در واریته لذت تازهای کشف کرده بودند. «تئاتر واریته که مانند ما زاده عصر الکتریسیته است، خوشبختانه هیچ سنتی از هیچ نوع ندارد، نه استادانی دارد و نه دگمهایی و از واقعیات پرشتاب زندگیمان تغذیه میکند. تئاتر واریته کاملاً کاربردی است؛ چون هدفش سرگرم کردن و مشغول کردن مخاطب است با جلوههایی از کمدی، هیجان اروتیک و شوک خلاقانه.» تئاتر واریته چیزی را مقدس نمیشمرد، نه متن، نه بازی و نه حتی محتوای خود، همه چیز برای مخاطب عام مهیا است.
آیا واریتههای شبانه تهران تئاتر به حساب میآیند؟ آیا میشود با نگاهی فوتوریستی به ماجرا نگاه کرد؟ آیا هواداری فوتوریستها از موسولینی و میلشان به سرگرمی، تفسیری برای مطالعهکننده واریته ایرانی دارد؟ هرچه هست، واریته دست کم گرفته میشود
واریته برخلاف نگاه هنرمند تئاتری تحصیلکرده مدعی انتقال اندیشه است. در نگاه او تئاتر برای سرگرمی نیست. البته بیراه است؛ کافی است فضای مجازی را کمی شخم بزنیم تا دریابیم مخاطب هر نمایشی وجه سرگرمکنندگی نمایش را در نظر میگیرد. وقتی از لذت سخن میگوید یعنی دوپامین و سروتونین و اندورفین در بدن ترشح شده و مخاطب سرگرم شده است. فقدان ادراک سرگرمکنندگی نمایش برای مخاطب در هنرمند، فاصله عمیقی آفریده که به نظر عمیقتر هم میشود. برخی هنرمندان پیرو به صحنه بردن اکنونیت، به این موضوع میاندیشند که سرگرمسازی محتوای امروزی، به ابتذال کشیدن موضوع است. برای مثال تصور کنید هنرمند به قصد نقد طرح موسوم به صیانت اینترنت، نمایشی بیافریند که در عین نقادانه بودن، سرگرمکننده هم باشد و نتیجه یک واریته است که همه چیزش به شوخیها و بذلهگوییهای مرسوم تقلیل مییابد. تقلیلگرایی که برخی آن را نوعی با نگاهی رادیکال ابتذال شر مینامند و آن را کوچک برشمردن فاجعهای بزرگ میپندارند، ترسی میشود برای فاصلهگیری از واریته. گروه دیگری که خود را درگیر فُرم هنری نمایش میدانند، دلشان میخواهد چشمانداز نمایششان مبهوتکننده باشد، در واریته چیزی جز ندیدن آن ابهت نمییابند. تصور کنید آخرین نمایش محمد مساوات، «بیگانه در خانه» با آن شمایل در قالب واریته اجرا شود. اساساً فُرم و پیام هنری نمایش منهدم میشود.
با این حال واریتهها پرمخاطبترند. مخاطب واریته بابت شوخیهای سطحی میخندد و دست میزند. در اقتباس «قصه ظهر جمعه» جایی یک ترانه لسآنجلسی پخش میشود و بازیگران با ترانه میرقصند، تماشاگران یکدست، مشغول تشویق و دست زدن میشوند و نشسته روی صندلی شانهای میلرزانند. گویی نمایش وارد فازی تعاملی با مخاطب شده است، میل او را قلقلک داده و اندروفین خونش را بالا برده است. آخرین نمایشی که دیدم، «مارادونا» ساخته مهران رنجبر به چنین نقطهای دست پیدا نمیکند. برخلاف دو نمایش واریته، مخاطبش در پی آن بود کشف کند کارگردان و نویسنده مقصودشان از آن نمایش چه بود. درمورد واریتههای قصه برعکس بود، مقصود مشخص بود، سرگرم کردن؛ اما پرسش آن بود چرا چنین کار سطحی مخاطب دارد. پاسخ سخت میشود. مخاطب دقیقاً چه کسی است؟ به نظر میرسد تلاش برای به حاشیه بردن واریتهها از چشمانداز رسانهای، این تصور را پدید آورده که مخاطب تئاتر همانی است که «مارادونا» میبیند و تئاتر همانی است که مناسبات «مارادونا» را رعایت میکند. واریتهها نه رسانه دارند و نه مناسبات آشنا؛ اما در عوض فروش دارند. در سامانه سینماتیکت که برخی از واریتههای ایرانی (نمایش آزاد) به فروش میرسد نظرات تماشاگران قابلتوجه است. از صفاتی استفاده میکنند که دلالت بر لذت بردن یا نبردن دارد. افراد از میزان اندروفین مترشح، به زبان ضمنی میگویند.
مطالعه واریتههای ایرانی میتواند چشمانداز خوبی از مخاطب ایرانی پدید آورد. واریته البته امروزه اشکال متفاوتی پیدا کرده و بیگمان فیلمفارسیها مدرنَشده و حسن ریوندیهای تکثیر شده و البته توییتر فارسی همهجا حاضر نمونههای تازهای از واریته به حساب میآیند. مخاطب اینستاگرام ایرانی به دنبال همان محتوای واریتهوار است؛ اما قصه تئاتر میتواند یک مدخل جذاب باشد: هم به لحاظ تاریخی و هم به لحاظ متفاوت بودن. اینکه آیا واریتههای شبانه تهران تئاتر به حساب میآیند؟ آیا میشود با نگاهی فوتوریستی به ماجرا نگاه کرد؟ آیا هواداری فوتوریستها از موسولینی و میلشان به سرگرمی، تفسیری برای مطالعهکننده واریته ایرانی دارد؟ هرچه هست، واریته دست کم گرفته میشود.
دیدگاه تان را بنویسید