چرا «کارگاههای نمایش»، منتهی به اجرا نمیشوند؟
کارگاههای بیمکان
احسان زیورعالم
کارگاه نمایش مورد جذابی است که طی دو سال گذشته همواره در تکاپو برای یافتن نقش و اهمیت آن در تئاتر ایران بودهام. در گفتگو با چهرههای مختلف کارگاه که هنوز نقاب خاک بر چهره نکشیدهاند، درباره چگونگی شکلگیری این نهاد مهم هنری ایران مدرن پرسیدهام و اساساً یک تصویر ثابت ارائه شده است. طی یک فراخوان نهچندان عمومی، چند جوان جویای هنر، برای حضور در دو اجرا متعلق به شهرو خردمند و خجسته کیا وارد یک فاز آموزشی میشوند. ترکیب هنرجویان شامل دانشجویان دو دانشکده هنرهای زیبا و دراماتیک و چند چهره بدون سابقه هنری مشخص است. همه چیز در یک پوسته آماتوری نهفته است. این دو گروه بعدها با اعضای نمایش «پژوهشی ژرف و سترگ در سنگوارههای قرن بیست و پنجم زمینشناسی یا چهاردهم، بیستم فرقی نمیکند» به کارگردانی آربی اوانسیان هسته نهایی کارگاه نمایش را برعهده میگیرند. نام کارگاه نمایش خود نشانهای صریح از ماهیت آن میشود. کارگاه نه یک آموزشگاه برای دریافت مدرک است و نه یک فضا برای نمایش دادن در قدوقامت حرفهای. کارگاه همان چیزی است که شاید امروز با عبارت «از ایده تا اجرا» تبلیغ و ترویج میشود؛ اما چرا هیچیک از این دارندگان برچسب «از ایده تا اجرا» موفق به تبدیل شدن به کارگاه نمایش نمیشوند؟ آیا خجسته کیا یا شهرو خردمند در آن روزگار صاحب توانایی خارقالعاده بودند که امروز مدرسان این کارگاهها از آن بری هستند؟ یا آنکه هنرجویان این کارگاه مشهور از انگیزهها و تواناییهایی بهرهمند بودند که نسل جدید از آن تهی شدهاند؟ پاسخ مستلزم بررسی وضعیت امروز است.
برایم این پرسشها زمانی مطرح شد که نمایش «ص.عه» را به همراه چند دانشجوی رشته تئاتر در تماشاخانه هیلاج دیدم. نمایشی که برآمده از یک کارگاه بازیگری است و در معرفی اثر هم مطالب قابلتوجهی ارائه شده است. «ایسوس راسپیاتی به جرم قتل تنیکا سینیو سلاس دستبند به دست در دادگاه قرار دارد، چند ست رقص، چند ست استندآپ و یک میم مدرن میبیند. (که شما میبینید) در ذهنش زیباترین زنی که میتواند تجسم کند برایش قصه میگوید. (که شما میبینید) یک جا هم گریه میکند.»
این خلاصهای است که گروه از محتوای نمایش خود ارائه داده است، با اینکه خلاصه از اتهام یک مرد به قتل همسرش حکایت میکند؛ اما استفاده از واژه ست (Set) به معنای مجموعه برای اشکال هنری چون رقص و استندآپ کمدی و همراهی و عبارت درون پرانتز «که شما میبینید»، آن هم دوبار، میتواند سرگیجهآور باشد. البته ادامه معرفی هم قابلتوجه است. نویسنده معرفی از واژههایی چون واقعگرا، اکسپرسیو (که باید معادل بیانگر فارسی باشد)، هارور (که احتمالاً اشاره به واژه وحشت دارد) استفاده میکند و میگوید در عین داشتن ویژگیهایی دال بر این واژهها؛ اما اثرشان ارتباطی با این واژهها ندارد و البته مهمترین مسأله جمله نهایی است «تعیین اینکه این اثر چیست با تو. ما، یعنی گروه تولید تئاتر مربع، در توضیح این اثر فقط میتوانیم بگوییم (تا سقف توانایی ممکن ما) ص.عه تئاتری خوش کیفیت است.»
نوشتار مذکور و اجرایی که تماشا کردم میتواند ورودی باشد برای این مسأله که چرا این نمایش کارگاهی نمیتواند به یک «کارگاه نمایش» ختم شود. فارغ از اینکه پس از تماشای نمایش و خواندن متن نمایشنامه، بیشتر از پیش از مشوش بودن نمایش و البته نزدیک بودن اثر به مانیفست مندرج در سایت تیوال پی بردم؛ اما واقعیت تلختر آن است که کارگاههایی از این دست منتهی به یک فرآیند تراژیک میشوند. اگرچه میدانیم نمایش «ص.عه» محصول آماتور بودن بازیگران و گروه اجرایی است و آنها در تجربه نخستین خود، بر یک اینرسی بزرگ غلبه میکنند؛ اما آیا این موضوع برای تمامی مخاطبان نمایش روشن و معلوم است؟
همه چیز از جایی شروع میشود که یک عاشق بازیگری تمنای آموزش میکند و در هزارتوی تبلیغات آموزشگاه، وارد یکی از دورههای «از ایده تا اجرا» یا «از تمرین تا اجرا» میشود. او سه تا شش ماه زیر نظر یک نفر - که نقش کارگردان را برعهده خواهد گرفت - چیزی، چه مثبت و چه منفی، میآموزد و در نهایت برای حضوری چند دقیقهای روی صحنه، احساس رضایتی از حضور در یک پروسه طولانی کسب میکند؛ اما به محض پایان نمایش همه چیز تمام میشود. هنرجو رها میشود و او باید در پی کارگاهی دیگر و نمایشی دیگر، وارد هزارتوی تبلیغات شود. در طول پنج سال گذشته، بازیگران متعددی دیدهام که از یک کارگاه به کارگاه دیگر کوچ کردهاند و هنوز در قامت سیاهیلشکران اجراها خودنمایی میکنند. بزرگترین اقبالشان آن است که نمایش ترکیبی از مونولوگها باشد تا هم رخی بنماید و هم کلامی منعقد کند؛ اما او در یک دور باطل اسیر شده است.
آموزش تئاتر همانند بسیاری از موارد دیگر جهان تئاتر - منهای ممیزی - از چنگ دولت خارج شده است و به نظر میرسد تنها راهحل مثبت برای رسیدن به رویهای مثبت مکانمندی کارگاهای نمایش باشد
کارگاه نمایش میتوانست به چنین فضای دردناکی تبدیل شود؛ اما یک عامل مهم مانع از فروپاشی آن شد: مکانمند بودن. تئاتر امروز ایران با بحران مکان و هویت مکانی روبهرو است. تقریباً هیچیک از کارگاههای چند ساله اخیر، با وجود چهرههای شناختهشده موفق به ایجاد یک هویت مکانی نشدهاند. فقدان مکان به معنای از دست رفتن سرمایه انسانی است. بیشک اگر کارگاه نمایش در ساختمان مرحوم جانبازیان شکل نمیگرفت، خبری از آتیلا پسیانی و صدرالدین زاهد نبود. رشد شخصیتی چون رضا ژیان یا اسماعیل خلج در تداوم حضورشان در یک مکان رقم خورده است. تداوم در کار و فعالیت این گروه را تنها معطوف به بازیگری نکرد، آنها دست به قلم شدند و از دلشان رضا قاسمی و عباس نعلبندیان ظهور کردند؛ اما در دل کارگاه اصغر دشتی یا صابر ابر، چنین مهمی پدیدار نمیشود. بدتر از همه آنکه مدرس، چه ماهر و چه آماتور، به سبب سرگردانی توانایی تمرکز در روش آموزشی خود ندارد و پراکندگی و فقدان انسجام در آموزش، موجب هدررفت طبع و ذوق و توان هنری هنرجو میشود.
در سالهای اخیر دولت برای کنترل کارگاههای آموزشی قوانین عجیب و غریبی تدارک میبیند و حتی مدعی میشود برخی از این کارگاهها منجر به اتفاقات ناگواری از جمله تعرض و اهانت فردی شده است. نگارنده از وجود شکایتهایی در این باره آگاه است؛ اما دولت توانایی کنترل این مهم را ندارد. آموزش تئاتر همانند بسیاری از چیزهای دیگر جهان تئاتر - منهای ممیزی - از چنگ دولت خارج شده است و به نظر میرسد تنها راهحل مثبت برای رسیدن به رویهای مثبت مکانمندی کارگاهای نمایش باشد. شاید برای یک بار لازم است علیه افسانهای بیسند درباره گذشته کارگاه نمایش مفصل حرف زده شود؛ کما اینکه طبق پژوهش نگارنده، افسانه فاسد بودن کارگاه محصول چهرههای تند چپگرایی است که این روزها منفوران نظام به حساب میآیند. با این حال، یافتن اهمیت مکان زمانی مهم میشود که رویه مذکور جز هدررفت کیفیت تئاتر در مسیر کنونی را پیشروی ما نخواهد گذاشت.
دیدگاه تان را بنویسید