پویا عاقلی‌زاده

اگر در فصل اول گفته‌اید تفنگی بر دیوار آویخته است، در فصل دوم یا سوم تفنگ قطعاً باید شلیک کرده باشد. اگر بنا نبوده شلیک کند، پس بر دیوار هم آویخته نبوده. آنتون چخوف

آثار چخوف در ایران، دو ویژگی اصلی داشته‌اند: اول، نزدیکی به فضای خانوادگی ماست؛ شاید یکی از دلایل همراهی مخاطب ایرانی با اجرای نمایشنامه‌های چخوف در ایران، احساس نزدیکتری است که به شخصیت‌های ساکن شوروی وجود دارد و این نزدیکی، صرفاً در قیاس با اجرای آثار غربی است که از نظر جغرافیایی و فرهنگی، بسیار از ما دورترند؛ برای مثال، ایبسن نروژی، استریندبرگ سوئدی و شکسپیر بریتانیایی. ویژگی دوم، کمدی است. به نظر می‌رسد این مورد، بیشتر سوء تفاهم بوده است! چون به غیر از نمونه‌های خاص و معدود، عموماً اینگونه برداشت شده که اجرای نمایشنامه‌های چخوف باید با ادا و اطوار بازیگران و خنداننده باشد؛ در صورتی که طنز نمایشنامه‌های چخوف، از نوع طنز موقعیت است و اگر خنده‌ای در آن باشد هم برآمده از بازنمایی زیست شخصیت‌های اثر در اقلیم اوست؛ بر خلاف مورد اول، این زیست مشخص برای ما ناشناخته است و شاید اگر اجرای سرراست آثار چخوف را تماشا می‌کردیم، اصلاً خنده‌ای هم بر لبانمان نمی‌آمد و نهایتاً به صورت سرراست به وادی اندیشه هدایت می‌شدیم.

سازنده اثر، به نوعی با چخوف شوخی کرده است و در عین حال، با فضای کمدی برآمده از زیست خانوادگی در موقعیتی بسیار جدی و سرنوشت‌ساز، ما را به خنده‌های عمیق معطوف به همذات‌پنداری و یادآوری خاطرات شخصی مشابهمان با شخصیت‌ها وامی‌دارد

اسطرلاب، نسخه یک ممیز دو، در متنِ منتج به اثر نمایشی، هر دوی ویژگی‌های بالا را برای اقلیم خود، ایران درک کرده و با ظرافت، دقت و شناخت زیست امروز جامعه‌اش، آن را به اثری کمدی و همدل‌کننده برای مخاطب ایرانی تبدیل کرده است.

کارگردانِ نویسنده، نه تنها تفنگ چخوف خود را یافته، بلکه آن را دست‌مایه مک‌گافین سینمایی قرار داده و از قضا، خودِ تفنگ را نیز با جدیت، به سخره گرفته است. آنچنان که نمایش، با شلیک گلوله مشقی توسط الی (کودک) شروع می‌شود و در ادامه از میزانسن‌های متمرکز روی او، معلوم می‌شود که او شخص مهم ماجراست که بنا به هدف مورد نظر (رسیدن به اسطرلاب)، حتی می‌تواند مورد غضب دیگر شخصیت‌ها قرار گیرد که از قضا، خواهر و برادرهای او هستند. در نهایت نیز بنا بر قاعده تفنگ چخوف، چون در فصل اول، تفنگی به کمربند میثم آویخته شده، در فصل آخر و لحظه پایانی نمایش، آن تفنگ توسط الی شلیک می‌شود و تمام.

به نظر می‌رسد اسطرلاب، بیش از آن که از متنی بی‌نقص برخوردار باشد، کارگردانیِ صحیح معطوف به یکپارچگی اثر داشته است. از آن مدل تمرین‌هایی که هر شخصیت، میزانسن خودش را در اتمسفر گروه بازیگران می‌یابد

سازنده اثر، به نوعی با چخوف شوخی کرده است و در عین حال، با فضای کمدی برآمده از زیست خانوادگی در موقعیتی بسیار جدی و سرنوشت‌ساز، ما را به خنده‌های عمیق معطوف به همذات‌پنداری و یادآوری خاطرات شخصی مشابهمان با شخصیت‌ها وامی‌دارد.

بازی روان و عاری از خودنمایی‌های نمایشی - که لازمه جنس دیگری از تئاتر است -، در بستری که از قضا، هیچ ربطی به چخوف و تفنگش ندارد، اثر چند وجهی‌ای را پدید آورده است. موضوعی که به تدریج، فاش می‌شود، بسیار یادآور سه خواهر و باغ آلبالو و آثار نمایشی‌ای است که تکیه بر موضوع ثروت یا مستغلات دارند. اما بستر نمایشی و شیوه صحنه‌بندی‌ها و دیالوگ‌ها، بیش از هر کس، از شیوه یاوه‌گویی مارتین مک‌دونا می‌آید؛ شیوه‌ای که دیالوگ‌های طولانی بین دو شخصیت، صرفاً برای نمایش شیوه دیالوگ کردن دو شخصیت است و گاه این موقعیت و دیالوگ‌هایش، آنقدر طولانی می‌شود که باید بپرسیم: خب منظورت چیه؟. اما با خنداندن مخاطب، نمایش، تقدیرنامه‌ای برای ورود به مرحله بعد و بیان منظورش پیدا می‌کند. این شیوه‌ای است که بعدها مک‌دونا در سینما هم پی گرفت (به ویژه در  Seven Psycopaths-2012) و بیش از او، امضای این مدل دیالوگ‌های طولانی و بی‌هدف، اما شیرین و دل‌نشین، که بیش از هر هدفی، برای معرفی شخصیت‌ها در بستر دیالوگ استفاده می‌شود، برای کوئنتین تارانتینو در سینما است (برجسته‌ترین استفاده از آن، در  Pulp Fiction – 1994).

به نظر می‌رسد اسطرلاب، بیش از آن که از متنی بی‌نقص برخوردار باشد، کارگردانیِ صحیح معطوف به یکپارچگی اثر داشته است. از آن مدل تمرین‌هایی که هر شخصیت، میزانسن خودش را در اتمسفر گروه بازیگران می‌یابد. همه بازیگران بجز بازیگر نقش زهرا، خودشان را به شکل باورپذیر معرفی می‌کنند و در طول اثر، کارگردانی، در میزانسن‌ها، باعث شده که نچسبیِ بازیگری نقش زری در لحظات بازیِ تنهایی یا دوتایی با خواهرش، نیز در اتمسفر پرقدرت تیم بازیگری محو می‌شود و یک خانواده ناجورِ دوست داشتنی را برای مخاطب می‌سازد؛ همانطور که میثم بارها می‌پرسد: ما از اون جور خانواده‌ها بودیم؟! و پاسخ مهدی به او صحیح است: بله!. اما خودِ مهدی هم مانده که اگر از اون جور خانواده‌ها هستند، باید بگوید بله یا بگوید نه! سوالی که هر مخاطبی که به نوعی موقعیت مشابه اسطرلاب را تجربه کرده است، می‌تواند با آن، سالن نمایش را ترک کند و درحالی‌که بارها یاد دیالوگ‌های شیرین و خنده‌دار بین این خواهر و برادرها می‌افتد و از لبخند زدن تا ریسه رفتن از خنده را تجربه می‌کند، باز این سؤال را از خود بپرسد: ما از اون جور خانواده‌هاش بودیم؟!. سؤال بعدی این است که مگر کمدی چیزی است جز این که بخندیم و بیندیشیم؟