نگاهی به نمایش «تنیدن» و قصه رنگ باختن مرگ در این روزها
آه، فلانی هم کرونا گرفت و مرد!
احسان زیورعالم
چهار پرده نمایش درباره مردن چیز تازهای نیست. تمام تراژدیهای یونانی در باب مردن است. مرگ با تیغ شمشیر دشمن یا نفرین خدایان یا زجرکش شدن در بیابانهای کولونوس. پایان تراژدی گویی مرگ است. حتی آن زمان که قهرمان تراژدی از فراترین طبقه اجتماعی فروافتاد و در کالبد ویتسک سراپا تحقیر ظاهر شد، همه چیز به مرگ گره خورد. گویی مرگ عاملی است برای حزن و اندوه بشری. جایی است برای انتزاع از واقعیت آینده. آیندهای که در ظاهر جایی است پر سعادت، برای نویسنده تراژدی جایی است تاریک و پوچ. جایی برای پایان یافتن، خاموشی و در نهایت پاک شدن از صفحه روزگار.
مرگ اما این روزها آن هیبت گذشته را ندارد. برای انسان امروزی، انسان پسامدرن، انسان فروغلتیده در جهان رسانهزده، مرگ تعریف متفاوتی پیدا میکند. مرگ نمودارهایی است که طی دو سال گذشته بر گوشه تلویزیونهای شما جا خشک کرده است. نمودارهایی که آمار درگذشتگان کرونا را نشان میدهد و گویی قرار نیست به این زودیها فروافتد. مرگ قهرمانی است همچون مرد سیاهپوش «مهر هفتم» که همهجا هست و تو گویی توان گریز از او را نداری. با آن تلخند پر از زهرش، آدمیان را به اعداد و نمودارها بدل میکند. اگر روزی مرگ اودیپ در کولونوس و ناپیدا شدنش در انظار اسطورهای بود، مرگ کرونایی کرخت و بیحسکننده است. امری است عادی یا شاید آپاراتوسی است که ما را در خود هضم کرده است.
این روزها مرگ چیزی بیشتر از استوری گذاشتن نیست. هر بار که پیام دوستی در باب واکسن، مرگ و کرونا و آن همه نمودارهای رنگارنگ مملو از دادههای بیخاصیت را میبینم، برایم بیشتر مسجل میشود دیگر مرگ امری تراژیک نیست. جدال بر سر زدن یا نزدن واکسن یا رعایت کردن و نکردن خبر از پایانی برای تلاشهای بشر مبنی بر بقای بیشتر است. روزگاری در کتب درسی عشق به جاودانگی مثالی برای اثبات معاد بود؛ اما کرونا و متعلقاتش جاودانگی را در چیز دیگری تعریف کرد. بشر جاودانگی را همچون مرگ مصرف میکند.
با چنین دیدگاهی پا تماشای چهار پرده در باب مرگ نشستم. نمایش «تنیدن» رضا قنبرزاده فرید تلاشی است برای نشان دادن چهار شکل مرگ در جایی که کارگردان/نویسنده مکانش را زیرلایههای شهر مینامد. در معرفی نمایش نوشته شده است «تنیدن روایت چهار قصه است در لایههای زیرین شهر که زیر تارهای عنکبوت تنیده شدهاند و طنین صدایشان برای هیچ گوشی شنیدنی نیست.» خلاصه چیزی متفاوت از برداشت من از جهان. کارگردان/نویسنده هنوز نگاهی سمبولیک به جهان اطراف خویش دارد. جهانی که به لایههایی متعدد تقسیم میشود و از قضا آن پایینش به عنکبوت و منزلگاه متزلزل و چسبناکش تعبیر شده است. گویی مرگ، آن هم دردناک برای لایههای زیرین جامعه است و در لایههای فراتر خبری از مرگ نیست. مرگ آدمهای بدبخت را اسیر خود میکند و درون خویش میبلعد؛ اما در نمودارهای کرونا خبری از طبقات اجتماعی نیست. فقیر و غنی بدل به پیکسلهای بیشمار میشوند و روی صفحات مانیتور برای لحظاتی میدرخشند. حتی مشخص نیست مردگان خفته پشت نمودار جوانند یا پیر. همه گویی در یک گور مشترک تلنبار میشوند. از دید هنرمند هنوز مرگ همان وحشت «ویتسک» است. کارگری که در پی تجاوز ارباب، دست به قتل میزند یا برای خلاصی از وضعیت روانی، زنش را به کام مرگ میکشد. «تنیدن» هنوز دلبسته گذشته است و با مرگ چون دیروز برخورد میکند.
نمایش «تنیدن» رضا قنبرزاده فرید تلاشی است برای نشان دادن چهار شکل مرگ در جایی که کارگردان/نویسنده مکانش را زیرلایههای شهر مینامد. در معرفی نمایش نوشته شده است «تنیدن روایت چهار قصه است در لایههای زیرین شهر که زیر تارهای عنکبوت تنیده شدهاند و طنین صدایشان برای هیچ گوشی شنیدنی نیست.»
اما برایم این پرسش مطرح میشود که عبارت تعبیه شده برای خلاصه نمایش تا چه میزان میتواند درست باشد یا اینکه تا چه میزان میتواند محسوس در نمایش باشد. آیا همه داستانهای مطرح شده در زیرلایههای شهر رخ میدهد؟ کدام شهر؟ آیا دو دختر مجاهد خلقی گرفتار شده در پناهگاه/قتلگاه میتواند در هر شهر و هر زیرلایهای تعریف شوند؟ نسبت تاریخی میان این دو دختر با خواهر و برادر درگیر با موضوعی ناموسی چیست؟ آیا ناموس تنها در زیرلایه شهر تعریف میشود؟ آیا آن بازاری ثروتمند بنزسوار، که شاید در لایههای رویین جامعه به سر میبرد، درگیر امر ناموسی نمیشود؟ آیا تجاوز به عنف امری زیرلایهای است و کشتن متجاوز در زیرلایه رخ میدهد؟ چرا مردی که قصد قتل زن خویش دارد باید در زیرلایه قرار گیرد؟ به نظر میرسد زیرلایه در اینجا هیچ تعریفی ندارد، جز همان امر سمبولیک. اینکه جامعه فروپاشیده شهری را زیرلایه تعریف کنیم. در گام بعدی برایم این پرسش مطرح میشود چرا این روایتها ورای تارهای تنیده شده عنکبوت است؟ برایم مشخص است این نگاه سمبولیک دلالت بر ناپیدای ماجراهایی از این دست است. برای مثال روایت نهایی گیر افتادن دو دختر و مواجه عنقریبشان با مرگ میتواند فراسوی تارهای عنکبوت نمادین رخ دهد؛ اما قتل ناموسی نیز چنین ویژگی دارد؟ صفحات حوادث روزنامهها پر است از این رویدادهای تلخ. شاید طبقه اجتماعی خاصی بیش از دیگری تکرار شود؛ اما تلخی این رویدادها بیش از طبقاتی بودن، انسانی است. همانند نمودارهای مرگ کرونا که محصول دست انسان است و در بازی تکثیرش دیگر نه طبقات اجتماعی که زیست شهری عمومی دخالت میکند.
مرگ از قضا بیش از هر زمانی شنیدنی است و از شنیدن بسیار بدن ما را سر کرده است. ما بیخیال از مردن بیشمار انسان در دو سال گذشته، چیزی جز «آه، فلانی هم کرونا گرفت و مرد» برای خودمان باقی نگذاشتیم. مرگ عادی شده و مرگآگاهی جایش را به هر نوع آگاهی کاذب داده است. تلاش برای بقا در نمایش «تنیدن» زمانی برای منِ بیحس از مرگ دیگران، بیمعنا میشود که نمیدانم مرگی دردناک دارم یا آسوده. دیدن مرگ دیگر برایم تراژدی نیست، پس نمایش «تنیدن» هم مرا تکان نمیدهد. فارغ از هر ضعف و قوتی در شکل نمایش که قصد بیانش را ندارم، به نظر میرسد مواجهه با مرگ، آن هم چنین کلیشهای - مثل قتل ناموسی، خلاص شدن از شر همسر و ... - دیگر محلی از اعراب ندارد. در جهان بکتوار امروز، مرگ معناباختهتر از این حرفهاست. کما اینکه مردهای بیکفنودفن گوشه خیابان، برایمان هیچ معنایی را متبادر نمیکند، جز دور شدن حذر کردن از نزدیکی از آن. این تصویری است که شاید روزی ما را هم در خود ببلعد. آپاراتوسی که خودمان ساختیم و باید از آن لذت ببریم.
دیدگاه تان را بنویسید