نگاهی به نمایش سه اپیزودی حنیف براری
اینجا چراغی روشن است
احسان زیورعالم
وارد ساختمانی متعلق به دوره دوم پهلوی میشوم. از میانه ساختمان که اکنون کتابفروشی است میگذرم و راهی حیاط میشوم. حیاط قرار است مکان انتظار باشد. چند مخاطب دیگر هم پا به حیاط میگذارند. زیر درخت انگور - به میوههای درشت و پرپشت آویخته - لب به سیگار میدوزند و چند پکی میزنند. برخی هم که دستهجمعی آمده گرم سخناند. تعدادمان از 10 نفر اندکتر است. دو بازیگر هم - از نوع لباس و گریمشان متوجه میشوم - میآیند تا شاید قبل از اجرا آخرین پک سیگارهایشان را بزنند و بروند برای یک شروع. حس میکنم این هم بخشی از اجراست، پر بیراهم نبود. بعد از سیگار و کمی قدم زدن تمام بازیگرها در حیاط حاضر میشوند و پیشپردهای (پرولوگ) اجرا میکنند و ما را دعوت به تماشای نمایش در همان فضای کتابخانه میکنند. نمایش چندان دور از آن کتابها نیست. نمایش با آن پرولوگ، سه قطعه داستانی از غلامحسین ساعدی است که سالهاست از متونش اجرایی روی صحنه نرفته است، شاید آخرینش «جانشین» باشد در دهه 70، شاید. با این حال نمایش پیشرو هم ربطی به متون نمایش ساعدی ندارد. اقتباسی است از سه داستان کوتاه: خانه روشنی، آرامش در حضور دیگران و دعوت. دعوت را پیشتر محمد رحمانیان هم بدل به نمایش کرده بود؛ اما این بار متون ساعدی دست گروهی از تازه فارغالتحصیلان دانشگاه است، نه شخصیتی مشهور.
حضور در یک خانه قدیمی برای اجرا خودش حرکت جسورانهای است. اینکه گروهی جوان اعلام کند برخلاف تصور دستگاههای رسمی، نیازمند امکانات آنان نیست، نه اتاق فرمان میخواهد و نه تجهیزات آنچنانی. حرکت حنیف براری و دوستانش در بلندمدت میتواند منجر به اتفاقات بزرگتری شود
نمایش سه اپیزودی حنیف براری ویژگیهای منحصر بهفردی دارد. اگرچه پیش از این نمایشهایی در مکانهای واقعی دیده بودم یا آنکه آثاری با تأکید بر مکانهای غیرتئاتری نامتعارف؛ اما «خانه روشنی» یک تفاوت اساسی با آثار پیشین داشت و آن هم رئالیسم است. اگرچه خروج از فضای متعارف و رفتن به مکانهای واقعی میتواند دلالت بر رئالیسم باشد؛ اما درنهایت تصویر شکلگرفته چندان با رئالیسم مدنظر مخاطب همخوانی ندارد. به هر حال مخاطب تعریفی از رئالیسم آموخته که آن را دنبال میکند. هرچند بیشتر نمایشهایی از این دست از ایران در کنار مکان نامتعارف خود، خود نمایش به گونههای نامتعارف جهان نمایش سوق مییابند. حتی به سوررئالیسم هم گرایش پیدا میکنند تا در نهایت مکان بیش از آنکه بازنمایی واقعگرای نمایش باشد، سازنده اتمسفری است که به حس و حال نامتعارف کمک کند. «خانه روشنی» اما چنین نیست. رئالیسم فضا در خدمت رئالیسم روایت است. یعنی اگر اپیزود «دعوت»، دو زن در حال بحث بر سر لباس مهمانی هستند، این اتفاق دقیقاً در یک خانه عیانی - مکانی که ما در مقام مخاطب در آن حضور داریم، در زمانه خود منزلی عیانی به حساب میآمده است - رخ میدهد و از داستان دختر عیان و نوکرش نقل میکند.
حنیف براری به این هم بسنده نمیکند. او به سراغ همان رئالیسمی میرود که در دهه 40 و 50 شخصیتهایی چون ساعدی شکلش میدهند. ادبیاتی که او و دوستان چپگرایش شکل میدهند دارای نشانگان خاصی است. زبانی آشنا برای رمانخوانان دارد و تا مدتها پیش هم در شیوه نوشتاری حاکم بر ادبیات ایران بودند. رئالیسم ساعدی و دوستانش حتی حاکم بر روح بخش مهمی از تئاتریها بوده است که تا عصر تلهتئاترهای شبکه چهار نیز قابللمس بودند. همان چیزی که از قضا محمد رحمانیان نیز بدان دلبسته است. فضاسازیهایی که حتی برای برخی از مردم، شکل ثابت و بستهای از تئاتر به حساب میآمد و تا به امروز در مقابل اشکال جدید تئاتر، خود را به مثابه عصر طلایی یادآوری میکند. براری جوان هم به سراغ این دوره رفته است. از المانهای آن استفاده میکند. ادبیات آن را میپذیرد. فرم دراماتیک همان آثار را انتقال میدهد و شاید بهنوعی به بازنمایی مو به موی آن نوع نمایشها میپردازد. این دومین تفاوت نمایش اوست. اصولاً در میان گروههای جوان چنین تمایلی ندیدهام. آنان از اشکال رئالیستی دوری میکنند و از آن شکل نمایش مشهور به «اداره تئاتری» گریزانند. شاید برای نگارنده هم چنین شکل نمایشی جذابیتی نداشته باشد و بیشتر یادآور نوعی نوستالژی باشد.
در «خانه روشنی» اگرچه خروج از فضای متعارف و رفتن به مکانهای واقعی میتواند دلالت بر رئالیسم باشد؛ اما تصویر شکلگرفته چندان با رئالیسم مدنظر مخاطب همخوانی ندارد و درنهایت رئالیسم فضا در خدمت رئالیسم روایت است
اما سومین وجه کار حنیف براری و تیمش چیزی است که میتواند تماشای اثرش را از آن اشکال قدیمی جدا کند و آن هم تجربهگرایی است. در تماشای نمایش میشد فهمید آنچه روی صحنه میرود تلاشی برای شبیه بودن به آثار گذشته است؛ اما آیا ساعدی میپذیرفت نمایش خود را در جایی غیر از سنگلج اجرا کند؟ به نظر من نمیپذیرفت، کما اینکه با وجود فشار دستگاه سانسور، باز هم خارج از سنگلج کاری نمیکند. حالا «خانه روشنی» را میتوان تجربهای برای رسیدن به رئالیسم دانست؛ اما آیا نمایش در این رئالیسم موفق است؟
پاسخ نگارنده خیر است. نمایش قواعد نمایشهای گذشته را فرامیخواند؛ اما نمیتواند همان را بازنمایی کند. نمیتواند آن کلیشهها را احیا کند و در نهایت نمیتواند همان حال و هوا را به مخاطب بدهد. حداقل برای مخاطبی که این شکل از نمایشها را میشناسد. آنچه روی صحنه رخ میدهد صرفاً یک تلاش است. بازیگرها هنوز تازهکارند و ما تلاش آنها را برای چنین شکل نمایشی میبینیم. برخی از بازیگران برایم آشنایند و تصورم آن است در شکلهای تجربهگرای مرسوم این روزها در اجرا موفقتر خواهند بود. آنان حالا در یک موقعیت دوگانه قرار میگیرند. اینکه آیا باید در این موقعیت بازیگری بمانند و خود را فراتر از این نقطه برند یا آنکه این موقعیت را رها کنند و شکل دیگری از اجرا را دنبال کنند. این موقعیت زمانی برای خودم جذاب میشود که در میان نقشها، بازی برخی بازیگران برجستهتر میشود و دلیل عمده آن هم اصالت کلیشه است. برای مثال سعید بداغی در نقش سرباز، او همان کلیشه سرباز سربههوا و بازیگوش است که تمنایش انجام ندادن مأموریتها و درنهایت درگیری با فرمانده است. شکل بازی بداغی برای مخاطب جذاب است و این جذابیت محصول زنده کردن تصویر گذشته است. البته این تصویر برای ما چندان هم غریب نیست؛ کلیشهها تا به امروز حاضر بودهاند.
در نهایت فرایند یک اجرای رئالیستی در مکان رئالیستی خودش تجربهای است. شاید یکی از راههای تجربه کردن ساعدی در این روزها همین باشد. به هر حال ما با گروهی جوان همراهیم. افرادی که تجربه چندانی در اجرا ندارند، فرصتی برای حضور در فضای حرفهای ندارند و تلاش میکنند برای آنچه آموزش دیدهاند نبرد کنند. حضور در یک خانه قدیمی برای اجرا خودش حرکت جسورانهای است. اینکه گروهی جوان اعلام کند برخلاف تصور دستگاههای رسمی، نیازمند امکانات آنان نیست، نه اتاق فرمان میخواهد و نه تجهیزات آنچنانی. حرکت حنیف براری و دوستانش در بلندمدت میتواند منجر به اتفاقات بزرگتری شود.
دیدگاه تان را بنویسید