با نگاهی به چند نمایش
این سرسام یک نشانه است
احسان زیورعالم
در هفتهای که گذشت موفق به تماشای دو نمایش شدم که هر دو برایم جز سرسام در لحظه دیدن، عایدی نداشت. بازیگران روی صحنه تلاش میکردند و در بازنمایی آنچه در ذهن داشتند، بدن و بیان را به کار میگماردند تا شاید به یک وضعیت صددرصدی دست یابند. نتیجه اما چیزی دیگری بود. وضعیت آن گونه که تصور میشد رخ نمیداد. مجموعه رفتارها و بازنماییها بیمعنا و بیمحتوا به نظر میرسید و آنچه روی صحنه روایت میکنند غیرقابلدرک است. انگار آنان چیزی میگویند که با مخاطب هیچ نسبتی ندارد. چیزهای که در بدترین حالت نیز به ذهن او خطور نمیکند. باز وضع خودم بهتر از دیگری بود. در یک مونولوگ میشد دید برخی با کوهی از فقدان ادراک روبهرو شدهاند. نوعی هاج و واجی. چند بار چشم در چشم دیگر مخاطبان شدم. جز سکوت چیزی وجود نداشت. چرا باید با گریز از معنا سروکار داشته باشیم؟
وضعیت اجتماعی ایران مبهم است و این ابهام بر معنازدایی از پدیدهها دامن میزند؛ اما همین پدیده، خود واجد یک معناست. اثر هنری امروز متأثر از پدیده معنازدایی عمومی است. محصول هنرمند جوان قائم به ذات نیست، محصول شرایط است. شرایطی که در آن نمیدانیم باید چه کنیم. در برابر مشکلات سکوت کنیم یا رجز بخوانیم
پاسخ این پرسش مبهم است و البته آسان. وضعیت کشور نیز در چنین پارادوکسی قرار دارد. به کرونا و شرایطش بنگرید یا مسائل سیاسی. آیا برای این وضعیت معنای روشنی پیدا میکنید؟ وضعیت اجتماعی ایران مبهم است و این ابهام بر معنازدایی از پدیدهها دامن میزند؛ اما همین پدیده، یعنی پدیده معنازدایی خود واجد یک معناست. اثر هنری امروز متأثر از پدیده معنازدایی عمومی است. محصول هنرمند جوان قائم به ذات نیست، محصول شرایط است. شرایطی که در آن نمیدانیم باید چه کنیم. در برابر مشکلات سکوت کنیم یا رجز بخوانیم.
در یک مونولوگ، دختر جوان مدام از خویشتن حرف میزد؛ اما خویشتن بر زبان آمده با جسم روی صحنه در تضاد بود. وضعیت گروتسکی پدید میآید و دختر در میان هویجها چیزی را میطلبد که برای من معنی ندارد؛ اما پدیده شکل گرفته روی صحنه چرا. واجد معناست. او محصول هرجومرج امروز است. او برآمده از یک نظام سیستماتیک نیست. اگر بود مونولوگی نمیآفرید که هم خود بنویسد، هم خود کارگردانی کند و هم خود بازی کند. اگرچه همه چیز در خلق اثر هنری به او بسته است و نه دیگری؛ اما حذف دیگران نتیجهاش همین وضعیت است. او فقط از خودش حرف میزند و از دنیای بیرون خود ایزوله میشود. اگر زمانی از خودبیگانگی مسأله انسان مدرن بود، شاید از دیگربیگانگی محصول جهان پسامدرن باشد. نمایش یک ریز بیان منویات شخصی است و نمیتوان از حال و هوای جهان بیرون در اثر چیزی یافت؛ اما همین بریدگی دلالت بر حال و هوای بیرون دارد.
نمونهاش نمایش دیگری است که در عمارت روبهرو دیدم. مثلاً خوانشی نو از هملت است و اما تأثیر ناقصی است از «هملتماشین» هاینر مولر. نشان به آن نشان که افلیای نمایش ناقص است و فضا گویی امروزی است و آدمها از چیزهایی میگویند که هیچ ربطی به «هملت» اصلی ندارد.
هر کسی به زبان خودش حرف میزند و دیالوگی وجود ندارد. کلیت اثر امتزاج چند مونولوگ بیمعناست. گویی نویسنده و کارگردان در یک بزنگاه اجرا قصد تخلیه خود داشته باشند. نتیجه کار هم مشخص است، حرفهایی که تمامی ندارد و برای مخاطب چیزی را متبادر نمیکند. فقط باید پدیده را ببینی و با آن همذاتپنداری کنی. اما نمیکنی.
حداقل برای من چنین بود. با این حال میشود ادراک کرد که این محصول زمانه است. محصول دنیای بیمعنی امروز که نمیتواند پدیدهها را منطقی کند. آدمهای نمایش هر یک در دنیای ناممکن به سر میبرند و البته این ناممکن در اجرا هم محتمل نمیشود. مخاطب مدام نسبت به اثر بیگانه و بیگانهتر میشود تا در نهایت برای خروج از سالن از دیگری گوی سبقت بجویی. با خودت بگویی این چه بود که دیدی و پاسخ در خیابان هم قابل مشاهده است. پدیدههایی که با منطق شما همخوانی ندارد و یا پدیده مجازی که این روزها با عنوان «سم خالص» دست به دست میکنیم. این پدیدهها فاقد منطقاند؛ اما محصول منطق امروزند.
بیدیالوگ شدن نمایشها گواه بر فقدان دیالوگ عمومی است. اساساً نیازی به جشنواره نیست، در کشور مونولوگ حاکم است. همان چیزی که با دیگربیگانگی مطرحش کردیم. ما از حرف زدن با دیگری میهراسیم. این بخشی از وضعیت ایران امروز است و تئاتر آینه این وضعیت
هنرمند جوان آینه وضعیت اجتماعی و سیاسی خویش است. اگر بگوییم این دست آثار بد است، بیشک بد بودن محصول خوب بودن اجتماعی و سیاسی و اقتصادی ما نیست. حتی کارهای عظیم و دهانپرکن - اگر وجود خارجی داشته باشند - هم حرفی برای گفتن ندارند. آنها هم از ماده خام بیرونی مناسب تهی شدهاند و همین تهیبودگی را بازنمایی میکنند. پس ما همانطور که از جامعه خویش بیگانه میشویم، با اثر هنری پیش رو نیز بیگانه شویم.
اما چاره کار چیست؟ آیا باید علیه این وضعیت بود یا له آن؟ هر چقدر علیه وضعیت سازنده شرایط امروز بودهایم، میتوانیم علیه وضعیت تئاتر امروز هم باشیم؛ اما ما در قبال پدیدههای آزاردهنده چه میکنیم؟ حجم وسیعی از رفتارهای ما تقلیلگرایی به صفحات مجازی در اینستاگرام است و تولید شوخیهای دستچندم برای توییتر. به عبارتی ما در برابر وضعیت تئاتر هم چنین میکنیم. یا با چند تقدیر و تشکر از کنارش عبور میکنیم یا در قبالش چند خط در مسخره بودن آنها مینویسم. پس وضعیت کشدار میشود و ما پدیده معنازدایی را جدی نمیگیریم.
پس ما هم در این معنازدایی شریک میشویم. به آن دامن میزنیم و پدیده را بیش از پیش بازنمایی میکنیم. حالا باید پرسید این یک وضعیت خطاست؟ شاید نسبت به گذشته خطا باشد؛ چون با استاندارد و معیار گذشته همخوانی ندارد؛ اما مگر گذشته نسبت به گذشته خود همخوانی داشته که حال با گذشته همخوانی بیابد؟ این یک مسیر است که ما در حال تجربه کردن آنیم. اگرچه چیزی همانند جشنواره مونولوگ بیشتر محل انتقاد است تا محصولات درون آن؛ اما بیدیالوگ شدن نمایشها گواه بر فقدان دیالوگ عمومی است. اساساً نیازی به جشنواره نیست، در کشور مونولوگ حاکم است. همان چیزی که با دیگربیگانگی مطرحش کردیم. ما از حرف زدن با دیگری میهراسیم. این بخشی از وضعیت ایران امروز است و تئاتر آینه این وضعیت.
همه چیز زمانی خاتمه مییابد که دیگری پذیرفته شود. در تاریخ درامنویسی ایران شاید یک اثر به خوبی پذیرفتن دیگری و اثراتش را نشان داده است: «پچپچههای پشت خط نبرد». جاییکه سرباز تودهای با سرباز مازنی حزباللهی مناظره میکند و انتهای حرفشان یک چیز است، همان چیزی که معنا دارد و این معنا تفسیر هم میشود. عاقبت هر دو سرباز یکی است و شاید این استعارهای است بر وضعیت امروز ایران. اینکه دیالوگها در نهایت به یک پایان تلخ رسیدهاند، جایی که دیگریها از میان رفتهاند و فرصت دیالوگ نیز با آن از بین رفته، چیزی شبیه لحظه عکس در نمایشنامه، لحظه بیمعنی شدن نسبت به ایران امروز.
دیدگاه تان را بنویسید