نگاهی به نمایش «شب/خارجی/یرما»
روز/داخلی/تئاتر
احسان زیورعالم
چند دختر جوان تلاش میکنند یک نقش را بازی کنند، نقشی تاریخی در جهان درام که شاید عمده بازیگران زن را برای ایفایش تحریک کند. دخترها تقریباً با هیبتی مشترک (گریم، لباس، میزانسن، بازیگردانی) روی صحنه میآیند و خوانشی از شخصیت مشهور «یرما» را عیان میکنند. در میانه هر جابهجایی نقش ویدئویی پخش میشود که نشان میدهد آنچه دخترها روی صحنه عملی میکنند، برآمده از خوانش شخصی آنان و البته همذاتپنداری آنان با شخصیت «یرما» است. گویی شاهکار لورکا، در جامعه امروز ایران بهنوعی فراگیری رسیده است. به زبان سادهتر، به شکل استقرایی گویی تمام زنان ایران بهنوعی «یرما» هستند. از همین رو سازندگان نمایش به «یرما» خود برچسب مستند نهادهاند؛ اما پرسش مهم این است دقیقاً چه چیزی نمایش را مستند میکند؟
تئاتر مستند در یک دهه اخیر به عنصر جاذبهسازی در تئاتر ایران بدل شده است. اساساً واژه مستند این روزها در ایران بهنوعی محبوبیتساز است. میل به کسب اطلاعات از رسانهها در میان ایرانیها بیشتر شده و احتمالاً بدل شدن «راز بقا»، مستند مشهور حیات وحش، به محبوبترین برنامه تلویزیون نیز ناشی از همین مسأله است. حالا برچسب مستند میتواند همچون نئون پرنوری بر سردر یک نمایش، مخاطب ظنین تئاتر را ترغیب کند. تجربه نیز نشان میدهد نمایشهای مستند در ایران با اقبال مناسبی روبهرو بودهاند؛ اما با این وجود تئاتر مستند در ایران واجد تعریف علمی نیست. همانند بسیاری از مقولات نمایشی نوظهور، دانشگاه از شرایط موجود عقب میماند و از همینرو تئاتر مستند نیز جاماندهای است در نظام دانشگاهی کشور. هیچ واحد درسی برایش وجود ندارد و متخصصان تئاتری نیز میلی به تعریف یا بازتعریف تئاتر مستند از خود نشان ندادهاند. همه چیز به یک کتاب و چند مقاله و البته انبوهی نمایش خلاصه شده است. پس ما با پدیدهای روبهروییم که نه دل یک مکتب یا تفکر، که برآمده از یک حرکت پراکنده است. از همین رو تعریف ندا شاهرخی و نسیم ادبی از تئاتر مستند بدونشک متفاوت با تعریف محمد منعم و یوسف باپیری خواهد بود.
این وضعیت را باید جذاب پنداشت. اینکه پدیده تئاتر مستند در وضعیت دموکراتیک، فراتر از چارچوبهای رسمی، به بازتعریف، بازتولید و در نهایت بازنگری خود میپردازد؛ اما همین موضوع میتواند چالشبرانگیز کند. برای مثال «شب/خارجی/یرما»، اثر مشترک ندا شاهرخی و نسیم ادبی، نمایشی که ترکیبی از یک اجرای خلاصه شده از متن لورکا و فیلمهای ضبطشده بازیگران درباره شناخت خود نسبت به شخصیت یرما و خوان است. همین جا میتوان چالش داشت که آیا این ترکیب میتواند تئاتر باشد؟ اگر به همان متر و معیار نسبیگرایی پدید آمدن تئاتر مستند در ایران بخواهیم داوری کنیم، پاسخ بدونشک آری است؛ اما این پاسخ آری را میتوان به چالش کشید. برای مثال چرا همین تحلیل ساده بازیگران از شخصیت یرما و خوان و البته رسیدن به همذاتپنداری با شخصیتها روی صحنه تئاتر رخ نمیدهد؟
پاسخ این پرسش برعهده کارگردان است؛ اما میتوان حدس زد رسیدن به چنین میزانسنی سخت است. اگر به اجرا بازگردیم، آنچه روی صحنه رخ میدهد، میتوان فهمید نمایش چندان درگیر پیچیدگی اجرا نمیشود. اپیزودهایی بسیار کوتاه با صحنهای خالی از جزییات و چینش بسیار خطکشیشده بازیگر روی صحنه، نشانگانی است برای آنکه کارگردانان بیش از کارگردانی صحنه، به بازیگردانی تمرکز کردهاند. نمایش همانند بسیاری از آثار اخیر تئاتر ایران، ترکیبی است از هنرجویان بازیگری. در چنین شرایطی کارگردانان چندان به سراغ وضعیت پیچیده روی صحنه نمیروند. برای حفظ ریتم و داشتن کنترل صحنه، به بازیگران فرصت چندانی برای عرضاندام نمیدهند؛ همه چیز حسابشده است. یعنی همان بازیگردانی غالب و صحنهای که عملاً مغلوب این وضعیت میشود. پس در چنین شرایطی نمیتوان بازیگر تازهکار را درگیر بداههپردازی و مستندنگاری زندگی خود کرد. نمیتوان حدس زد روی صحنه چه رخ میدهد؛ مگر اینکه صحنه مهندسی شود. اما کارگردانان میلی به این مهندسی ندارند. در نهایت همه چیز به فیلمی تقطیع و تدوینشده در میانه نمایش خلاصه میشود.
میتوان گفت «شب/خارجی/یرما» یک تئاتر ساده است که با تصاویری از بازیگران در دفتر تست بازیگری ترکیبشده است. نمایش برای مخاطب پیگیر تئاتر آوردهای ندارد و برای مسیر پیشروی تئاتر ایران چشمانداز. شاید تنها صحنهای باشد برای معرفی چند بازیگر آینده تئاتر
پس میتوان گفت نمایش «شب/خارجی/یرما» یک تئاتر ساده است که با تصاویری از بازیگران در دفتر تست بازیگری ترکیبشده است و شاید آنچه مستند باشد، مستندنگاری انتخاب بازیگر باشد، نه مستند بودن زندگی بازیگران. ما هیچیک از بازیگران را نمیشناسیم. هویت هیچیک برای ما آشکار نمیشود. حتی آن وجه از زندگی بیانشده یا شاید اعترافشده نیز در لفافه گنگی قرار میگیرد. نه آغازی برای داستان بازیگران میتوان قائل باشیم و نه پایانی. فقط میفهمیم رویدادهایی در زندگی هر یک از بازیگران - و شاید در زندگی خود ما - رخ داده است که میتواند متن لورکا را به فرامتنی انسانی بدل کند. اینکه هر یک از ما میتواند دوگانه یرما/خوان باشیم. از این لحاظ نمایش میتواند یک مطالعه روانشناختی باشد و این وضعیت میتوانست بدل به یک مستند شود؛ اما اجرا به چنین نقطهای نمیرسد. چرا کارگردانان به این وضعیت نزدیک نمیشوند؟
پاسخ روشن است، همه چیز به دلیل شکلگیری نمایش بازمیگردد. اینکه چرا نمایش «شب/خارجی/یرما» پدید میآید. نمایش بیش از آنکه نمادی بر یک پژوهش روانشناختی و حتی رسیدن به دراماتراپی - برخی بازیگران از تغییر حال روانی خود پس از درگیر شدن با نمایشنامه میگویند - دلیلی است برای معرفی چند بازیگر.
هرچند بازی بازیگران نمایش، در همان نقشهای کوچک و کوتاه، با توجه به تجربه بازیگریشان، قابلقبول بدانیم؛ اما عادت دیدن نمایشهایی از این دست پایان خوشی ندارد. کافی است به تعداد اجراهایی از این دست طی یک سال گذشته توجه داشته باشیم. نمایشهایی که خروجی ویژهای نخواهد داشت. حتی میتواند در پروژههای فکری کارگردان انقطاعی ایجاد کند که کارنامه هنری او را مخدوش کند. اگر اجرای پیشین خانم شاهرخی، «بعد از این» را یادآور شویم، میتوان فهمید میان دو اجرا تشابهاتی وجود دارد؛ اما شیوه اجرا و مواجهه کارگردان با امر اجرا، خبر از انقطاع میدهد.
مجموع چنین رویکردی میشود سادهسازی متن لورکا، نگاه نهچندان عمیق به متنی برآمده از یک جامعه و تاریخ بهخصوص. میشود اجرایی که هیچچیز تازهای برای مخاطب به ارمغان نمیآورد - نسبت به اجرای «بعد از این» در اجرا یک عقبگرد به حساب میآید. نمایشی میشود که بهجای آنکه در انقیاد کارگردان باشد، در انقیاد شرایط است. نمایش برای مخاطب پیگیر تئاتر آوردهای ندارد و برای مسیر پیشروی تئاتر ایران چشمانداز. شاید تنها صحنهای باشد برای معرفی چند بازیگر آینده تئاتر.
دیدگاه تان را بنویسید