نقدی بر فیلم مستند «غار» ساخته علیرضا بخشی استوار
رویاهایی که در غار کودکی میمیرند
علی گرشاسبی
فیلم مستند «غار» به کارگردانی علیرضا بخشیاستوار در هجدهمین «جشن تصویر سال و جشنواره فیلم تصویر» اکران شد. این کارگردان طی سالهای گذشته به عنوان تنها نماینده ایران در پروژه جهانی LRT 360 (تحت حمایت بنیاد لایف آرت Life Art Foundation ) حضور داشته، این بار دانش و تجربه خود را در قالب مستند به تصویر کشیده است. کارگردان در این فیلم سعی کرده ما را همراه با «مَهراع» کودک 12 سالهای که سوژه اصلی فیلم است به غار رویاهای کودکیمان ببرد و در آنجا ما را به واسطه دغدغههای شخصیت اصلی فیلم با خودمان و سپس نگرش یک کودک امروزی به زندگی مواجه کند. کارگردان از ابتدا قراردادی را بر فیلم خود حاکم کرده است. همه چیز انگار تحت سلطه شخصیت اصلی است و این کارگردان و دیگر عوامل فیلم هستند که توسط مهراع به بازی گرفته میشوند. این اتفاق بر خلاف فیلمهایی است که در آن معمولا شخصیتهای کودک فیلم در مسیر بازیها و ترفندهای کارگردانی شکل میگیرند. برای همین بازیگوشی چه در فضای روایت و چه در دکوپاژ به عنصری اصلی در فیلم تبدیل شده است و همین مسئله اولین کشش را در مخاطب ایجاد میکند تا به تماشای ادامه فیلم بنشیند.
مسائل اصلی که شخصیت فیلم «غار» با آنها درگیر است رویا، بازی و هنر است. مسائلی که در طول فیلم از زبان کاراکتر با لحن و واژگان شیرین کودکانه بیان میشود. مسائلی که وقتی در مخاطب درونی میشود بسیار تلخ و گزنده است و این سوال را به وجود میآورد که آیا ما کودکان را از حقوق خود محروم کردهایم؟ کارگردان البته از فضای کودکانه ذهن مهراع بیرون نمیآید و تلاش نمیکند با تحلیلهای کارشناسی و اضافهکردن نقطهنظرات اساتید و کارشناسان به تحلیل وضع کودکان بپردازد. کارگردان در این اثر ترجیحداده در جهان این کودک به اندازهای که ممکن است داخل شود و آنچه را که دیده روایت کند. او از فضای مدرسه خارج نمیشود و همین امر در کنار ساختار فصلبندیشده فیلم که انگار مثل حلقه پیوسته فکر کردن پیش میرود و کامل میشود ما را در یک فضای ذهنی گیر میاندازد. کارگردان روایتش را به گونهای پیش میبرد که مخاطب خود را درون ذهن شخصیت اصلی فرض میکند. در حالی که تصاویر به شکلی مستند و بیدخل و تصرف جلوههای بصری در یک سیر روایی تقریباً مشخص پیش میرود.
اگرچه شخصیت اصلی در کلام خود ویژگیها و دغدغههایی منحصر به فرد دارد اما او آینه تمام نمای کودکان امروز است که علیرغم همه امکاناتی که دارند درد تنهایی را با خود حمل میکنند. بخشی استوار برای تفهیم این مسئله به سراغ شخصیتی نمیرود که درگیر فقر و محرومیت است. او اتفاقا سراغ سوژهای رفته که در مدرسهای متفاوت درس میخواند و همه قراین نشان میدهد که از تمکن مالی برخوردار است و از لحاظ مالی کمبودی ندارد. با این همه او رویای آن را دارد که در کوچه بازی کند و یا تبلتش را کنار بگذارد. کارگردان باز هم تلاش نمیکند این مسائل را با غلونمایی برای مخاطب برجسته کند بلکه مسیر روایی خود را پیش میرود و به نشان دادن فضای مدرسه و بازیها و کارهای مهراع و بچههای دبستان در فیلمش بسنده میکند. تصویرهایی که در یک کل منسجم معنا پیدا میکنند.
مسائل اصلی که شخصیت فیلم «غار» با آنها درگیر است رویا، بازی و هنر است. مسائلی که در طول فیلم از زبان کاراکتر با لحن و واژگان شیرین کودکانه بیان میشود. مسائلی که وقتی در مخاطب درونی میشود بسیار تلخ و گزنده است و این سوال را به وجود میآورد که آیا ما کودکان را از حقوق خود محروم کردهایم؟
بخشی در جریان فیلم استعدادهای کودکان و به خصوص شخصیت اصلی را به تصویر میکشد و در یک تنیدگی مفرح بین نریشن، تصویر، اکت و بازی شخصیت اصلی آن را به مخاطب نشان میدهد. یکی از نکات مهم دیگر در این فیلم برخوردی است که والدین بچهها با عملکرد هنری فرزندانشان دارند. در سکانسی از فیلم، مهراع شخصیت اصلی مونولوگی را در برابر دوربین به شکل بداهه میگوید که به نظر نقطه عطفی در فیلم است. او همزمان خودش، مخاطب و حتی کارگردان را به بازی گرفته و با زبانی کودکانه چنان از همسالانش تعریف میکند که هر فردی اقناع میشود که آنها بهترین هنرمندان
جهان هستند.
او در این سکانس قهقهههایی مکرر میزند. قهقهههایی که انگار به شیوه زندگی ما بزرگترها مربوط میشود به همه ما که به قول شخصیت اصلی فیلم «پول، رویاها و استعدادهایمان را کشته است». او به ما میخندد که هر کدام رویاهای کودکی خود را به کنار گذاشتهایم و خودمان قاتل خلاقیت خودمان شدیم و در روزمرگی خودمان را گم کردهایم. کارگردان در این فیلم تلاش کرده همه نگرش مهراع را درنهایت ایجاز منتقل کند و از هر گونه حشو و زوائد فاصله گرفته و همین نگرش در سکانس پایانی فیلم به قوام رسیده است. جایی که در سکوت و خلوت مدرسه، روی تصاویری که از حضور دانشآموزان خالی است، مهراع با دهانش موسیقی میزند و همین موسیقی به تیتراژ ختم میشود.
در واقع او در این نقطه تلاش نمیکند با موسیقی آرام ما را در غم فرو ببرد بلکه با سرزندگی و بامزگی که در صدای کاراکتر هست ما را به خودمان وصل میکند. این صحنههای خالی از انسان که فقط با صدا همراه میشود ترس از دست رفتن این بازیگوشی و خلاقیت را در مخاطب دو چندان میکند. ترس پایان رویاهای بازیگوشانه و اینکه همهچیز در غار کودکی میمیرد و تمام میشود.
دیدگاه تان را بنویسید