نقدی بر یک نمایش؛
«سرایدار» موردنظر موجود نمیباشد!
احسان زیورعالم
انتخاب متن مشهور غیرایرانی و دستکاری آن میلی است شدید در میان کارگردانان ایرانی. تمایل به تفوق کارگردانی بر دیگر عناصر اجرا، کارگردان ایرانی را در موقعیتی قرار میدهد تا مشروعیت تغییرات عمده، حتی به قیمت تغییر محتوا یا فلسفه وجودی داشته باشد. کارگردان ایرانی اساساً خود را در موقعیتی مییابد که میتواند متنی را برحسب نیاز خود و یا خوانش شخصیاش دگرگون کند. البته این حق، حقی است مشروع؛ اما مهمترین پرسش آن است که شما در مقام مخاطب درکی از این تغییر نخواهید داشت. این در حالی است که بخش مهمی از انتخاب شما برای تماشای یک نمایش، موجودیت متن برگزیده کارگردان است.
مهدیس زارعنژاد، کارگردان جوان در روزهای کرونایی متنی از هارولد پینتر انتخاب کرده است که به اشکال مختلف میتواند برای مخاطب قابلتوجه باشد. از اهمیت تاریخی متن گرفته تا اقتباس سینمایی آن توسط جوزف لوزی. «سریدار» از آن دست متنهاست که مخاطبش میتواند دست به قیاس زند. مهمتر آنکه نسخهای از اجرای پینتر نیز به لطف فضای مجازی در دسترس است. با این حساب اجرای چنین متنی برای کارگردان سخت میشود. متنی که بهسبب سبک بسیار خاص پینتر، محتوای دوگانهای ارائه میدهد. پینتر جوانی که صاحب ایدههای چپگراست، به نظر باید حامی طبقه کارگر باشد؛ اما «سرایدار» چیز دیگری ارائه میدهد. دیویس، مردی بدون گذشته روشن، با لباسهای خنزر پنزری وارد آپارتمان میک و دیویس میشود و دیگر خروجی برای او متصور نمیشویم. او چون انگلی پرحرف، بدون هیچ استعداد و قابلیتی پدیدار میشود و آرام آرام حاکم بلامنازع آپارتمان میشود. «سرایدار» بدل به استعاره تسلط عامل بیرونی بر یک حریم درونی میشود. پینتر با یک کمدی سیاه نشان میدهد انسان چگونه در برابر یک انگل دچار ضعف میشود، حتی اگر این ضعف در ظاهر قابل تشخیص نباشد.
حالا به اول ماجرا بازگردیم، جایی که گفتم کارگردان ایرانی بدون توجه با محتوا و فلسفه متن اصلی دست به تغییرات میزند، حتی اگر این تغییرات جزئی باشد. زارعنژاد در ظاهر به متن اصلی وفادار است. دکور همان چیزی است که در متن پینتر میخوانید: اجاق گاز، تختها، روزنامهها، ماشین چمنزنی و حتی مجسمه بودا. اما شروع نمایش به چه نحوی است؟ مهدی کوشکی در نقش استون کمی روی صحنه، در یک تاریک روشن خاص سولولوگی میگوید، از در خارج میشود و چند ثانیه با علی باقری در نقش دیویس وارد میشود. این بخش از نمایش جایی در متن ندارد. اساساً متن جایی آغاز میشود که استون و دیویس وارد صحنه میشوند و دیویس حالا با حرّافی بسیار میگوید چرا در آپارتمان دیویس است.
کمی جلوتر برویم. استون مدام قرص میخورد و از حضور در بیمارستان و عملی روی مغزش میگوید. مجسمه بودا را در آغوش میگیرد و رفتارهای رواننژند از خود بروز میدهد. اینها هیچکدام در متن نیست. در متن استون مردی است آرام و کمحرف که به سبب ضعف شخصیتی مغلوب دیویس میشود. برای همین در پایان نمایش با وجود امر به خروج دیویس، دیویس کماکان روی صحنه میماند و دیگر این سریدار ژندهپوش، مالک اصلی فضای نمایش میشود. اما زارعنژاد با چند دستکاری به زعم من حساب ناشده، فلسفه متن پینتر را نابود کرده است که این مسأله حتی انضمامی شدن یا سیاسی بودن نمایش در عصر حاضر را نیز منهدم میکند. بخش مهمی از این ماجرا زمانی است که اساساً زارعنژاد تمام برخوردهای میک و استون را در نمایش حذف میکند تا به نظر آید اساساً دیویس در دو دنیای موازی قرار گرفته است. پرسش اساسی این است: چرا؟ تغییرات ریز در نمایش منجر به چند اتفاق مثبت و منفی شده است. مثبتترین وجهش بازی علی باقری است. دیویس نمایش در استیصال تداخل دو دنیای موازی از نوعی آشفتگی و سردرگمی رنج میبرد که بهخوبی در بازی خود آن را ارائه میدهد. تفاوت رفتاری باقری در برابر دو شخصیت دیگر، تعویض مداوم چهره دروغینش و در نهایت کمدی سیاهی که او در بازی خود ارائه میدهد، بیشک قابلتوجه است؛ اما در مقابل افزودن مونولوگهای خارج از متن مختص شخصیت استون و کم کردن نقش میک در نمایش، به یک ضعف اساسی تبدیل میشود. متن پینتر به هیچ عنوان درباره رواننژندی طبقاتی یا تاریخی نیست. متن پینتر واکنشی سوبژکتیو نیست. قرار نیست متن درونگرا باشد. وضعیت ابزورد متن پینتر محصول نگاه سیاسی او و برآمده از تاریخ است؛ اما تغییرات شکل گرفته در اجرای زارعنژاد، این تقابل سیاسی و اجتماعی را از بین برده است.
«سرایدار» بدل به استعاره تسلط عامل بیرونی بر یک حریم درونی میشود. پینتر با یک کمدی سیاه نشان میدهد انسان چگونه در برابر یک انگل دچار ضعف میشود، حتی اگر این ضعف در ظاهر قابل تشخیص نباشد
جالب آنکه دنیای متن پینتر بهشدت با وضعیت کنونی ایران همخوانی پیدا میکرد. از خود بیگانگی به سبک پینتر، چیزی است که در رفتار اجتماعی امروز ایرانیها نیز دیده میشود. دیویس، استون و میک میتوانند استعارههایی از تیپهای شخصیتی جامعه امروز باشد. اتفاقات سیاسی و اقتصادی امروز که منجر به بیگانگی عمومی آدمها و سرگشتگی و منگی کنونی آنها شده است، بهخوبی میتوانست در خوانش انضمامی از متن پینتر بروز یابد. تصور کنید این بیزمانی شخصیتها که نه ریشه در گذشته دارند، نه میلی به آینده و نه استواری در زمان حاضر، چه خوب بازنمایی وضعیت انسانی ایرانی میبود. انسانی که از یک گذشته انتزاعی صحبت میکند و درباره آینده خیالپردازی تجریدی دارد و درنهایت هیچ درکی از زمان حال خویش ندارد.
چهچیز باعث چنین انتزاع از متن از سوی کارگردان میشود؟ پاسخ سخت است. میل به اقتباس از شیوههای مهدی کوشکی در نمایش مشهود است، حداقل کوشکی در نقش استون چیزی شبیه شخصیت خودش در «شک» بود. جاییکه رواننژندی یک پادشاه منجر به فاجعه خونین میشود. ازقضا آنجا هم کوشکی نوعی جنون میل به بازگشت به کودکی داشت. از همین رو زمانی که باقری از کوشکی جدا میشود و جدال میان میک و دیویس شکل میگیرد، متن به پینتربودگی نزدیک میشود. «سرایدار» زارعنژاد مثالی از بینهایت اجرایی است که با همین ویژگیها در ایران اجرا میشوند. گزینش متن خارجی، دستکاری متن و از بین بردن زمینه فکری متن. دلیل چنین امری نتیجه خوبی برای تئاتر ندارد. چرا که نه مخاطب را با متن اصلی نزدیک میکند و نه اجرا را به یک پیروزی. کمی وضعیت شترگاوپلنگوار پیش میرود. کارگردان حرفش را کامل انتقال نداده و مخاطب هم کمی سردرگم میماند. اینکه چرا دیویس آمد و چرا رفت. آیا زارعنژاد میتواند در اجرا، روی صحنه به این پرسش پاسخ دهد؟
دیدگاه تان را بنویسید