«آقازاده» تمام شد؛ آقازادهها تمام نمیشوند
کلیشه در خدمت ایدئولوژی
ایمان عبدلی
درباره «آقازاده» نوشتن کار دشواریست، نه از آن جهت که با سریالی چندلایه و یا غیرقابل کشف مواجهیم، که اتفاقا یکی از ایرادات «آقازاده» همین بعضا شعارزدگیها است که توی ذوق میزند. اما آن چه که نوشتن در اینباره را دشوار میکند بیگمان عوامل فرامتنی است. یعنی وقتی اسم یک نهاد خاص پشت کار است به قضاوتها خواه و ناخواه جهت میدهد. این پیشزمینه ساخته میشود که «آقازاده» قرار است تا اندازهای و در جهتی خاص افشاگری کند. البته این گمان در میان منتقدین و آن قشر حرفهایتر ایجاد میشود و همانطور که نوشتم در ابتدا یک «گمان» است اما به مرور و با بازخوردهای مخاطبان، گمان تبدیل به یک فکت میشود؛ بله این سریالی توصیفگر و بیطرف درباره مفاسد پرتعداد این سالها نیست، این سریال «طرف» دارد.
قطعا یک سریال قرار نیست نقش اصلاحگر مفاسد اقتصادی راداشته باشد اما باید اندازه ادعاهایی که داشته رفتار کند. اصلا وقتی سریال با تاکید بر شعار «این قصه با خون تموم میشه» ارائه میشود انگار با کاری طرفیم که در افشاگری و لایهبرداری رحم ندارد اما «آقازاده» اتفاقا سریال پرتعارفیست. آقازادهاش زمینی نیست، کاملا کلیشهای، سورئال و مقدس رفتار میکند. او به ندرت عصبانی میشود، اگر هم شود بر خودش مسلط است. او زن بدنام را برای نیل به هدف مقدس تحمل میکند، حتی عاشق او میشود. اندازه از خودگذشتگیاش طعنه به اساطیر افسانهای میزند. پراید سوار میشود، در خانه پدریاش حوض دارند کف حیاط دائما میدرخشد! اینجا البته فیلم «مادر» اثر علی حاتمی نیست که میزانسن در خدمت مضمون باشد اینجا میزانسن در خدمت و خیانت کلیشهها است که باید خانه حوضدار را «آسمانی» و «معنوی» نشان دهد. یعنی سازندگان از حس گذشتهگرایی پرطرفدار این روزهای جامعه در خدمت القای مفاهیم موردنظرشان کمک گرفتهاند؛ کلیشه در خدمت ایدئولوژی! همین نگاه بسط داده شده در خدمت تمام خردهروایتها.
مثلا نیما بحری اگر به روز است، اگر مهمانی میگیرد و اگر خودروی مدل بالا سوار میشود، خب قطعا فاسد است! تابلوی هنری میخرد، گالری میرود در حراج هنری شرکت میکند، فاسد است. این شکل از فیلمسازی البته در بلندمدت، رفتار معلم پرورشی را به یاد میآورد که زنگ پرورشی را تبدیل به زنگ تزریق عقاید کرده بود. معلم پرورشی شاید خوشپوش و جذاب باشد، شاید خودش را رفیق نشان بدهد اما به مرور و در بلندمدت دستش رو میشود. در این میان ناخودآگاه افرادی از میان جمع تحتتاثیر قرار میگیرند و گمان میکنند آن که سرمایه دارد، لزوما دزد است. اگر کسی با خودروی مدل بالا از کنارش رد شد باید عصبانی شود، باید خودش را تلخ کند، باید زندگی کردن را، دیگری پذیرفتن را فراموش کند.
خانهای که پلکان دارد، محلهای که گذر و بازارچه دارد، حتما شرافت دارد! مدرنیته اَخ است، پیشرفت نخواهید، در گذشته بمانید، اصلا اگر به مهمانی رفتید که رقص نور داشت، حتما چند فاسد در آن جا جمع شدهاند. مهمانی خوب در حیاط است، دور حوضش میوه چیدهاند که شخصا دلم برای چنین میزانسنی غنج میزند، اما ذهنم نه. حالا با این همه نیرنگ، اگر پای منافعی هم وسط باشد که هیهات!
قطعا یک سریال قرار نیست نقش اصلاحگر مفاسد اقتصادی را داشته باشد، اما باید اندازه ادعاهایی که داشته رفتار کند. اصلا وقتی سریال با تاکید بر شعار «این قصه با خون تموم میشه» ارائه میشود؛ انگار با کاری طرفیم که در افشاگری و لایهبرداری رحم ندارد، اما «آقازاده» اتفاقا سریال پرتعارفیست
آیا فساد اقتصادی در این سالها به یک وزیر و وکیل محدود مانده؟ آیا این نوعی از تخلیه انرژی نیست؟ البته این را هم باید نوشت که این بهترین کار بهرنگ توفیقیست. یعنی از لحاظ فرم، واقعا خوشساخت و خوش ریتم است. «آقازاده» نبض دارد، از نفس نمیافتد، قصه به موقع فراز و فرود دارد و تعادل قابل قبولی میان فاز درام و فاز معمایی کار برقرار است. موسیقی، گرافیک و البته خود قصه واجد ارزشهاییست که استقبال قابلتوجهی برای سریال به ارمغان آورده اما اینها همه کمتر از ادعای سازندگان است.
اگر گفت و گوهای این چند وقت اخیر حامد عنقا که به نوعی مغز متفکر کار است و حتی بازیگران که البته در یک سیکل تبلیغاتی از ابعاد افشاگرایانه فیلم میگفتند را مرور کرده باشید، میان آن چه که هست و آن چه که ادعا شده فاصله زیادی میبینید. به هر حال اگر 50 سال پیش به تهران آمدن نماد آلوده شدن و از معصومیت دور شدن بود پذیرفته نیست که تنه اصلی روایت یک سریال در این دوران همچنان بر چنین مفهومی بنا شده باشد. تهران و تهرانی بودن، شهرستانی بودن، معصومیت، اینها همه مفاهیمیست که در گذر این نیم قرن دچار تحولات شگرفی شده، این نگاه منکوب میکند، این نگاه قطعا پیشرو نیست، فکر نمیسازد و حرکت نمیآورد.
راضیه سودای تهرانی شدن داشته، خب چه ایرادی دارد؟ چرا حق بیشتری از زندگی خواستن، دائما با برچسب ولع و طمع طرد میشود؟ «آقای هالو» در زمانه خودش پیشرو بود اما نه در این سالها. این حد از کلیشهسازی و اصرار به آن به نوعی تخدیر مخاطب است. آدرس غلط دادن است. همه حق دارند چیزهای بیشتر و بهتری بخواهند؛ اما مسیر درست، روش صحیح، احترام به حقوق دیگران، آن چه که خلاصهاش «راستی» است چیز دیگریست. سهلانگاریست اگر گمان کنید آدمها به همین راحتی به فساد میافتند و یا به همین راحتی مسیرها اشتباهی میشود. بله، تب مصرف و تجمل در جامعه ایران متناسب با امکانات بالفعلش نیست اما ریشهیابی و آسیبشناسی وظیفه چنین محصولیست که ادعای روشنگری برمیدارد. توپ را در زمین مردم انداختن که اسمش ریشهیابی نیست. شاید درمان مشخص نباشد اما درد که مشخص است رفقا.
دیدگاه تان را بنویسید