قهر مردم با ادبیات ایران

تعارفات و لایک‌های زیر خاطره‌نویسی‌ها، توهم نویسنده بودن و خواننده داشتن را به شدت همه‌گیر کرد تا مطالبی که نه داستان بودند ونه قابلیت ورود به ادبیات را داشتند، وارد انتشاراتی‌ها شوند رشد قارچ‌گونه تعداد نویسندگان، چاپ کتاب‌های بدون ارزیابی مناسب، فقدان نقد علمی، توزیع نامناسب، شهوت چاپ کتاب و سندروم سلبیریتی شدن و دیده شدن، موجب سقوط جایگاه نویسندگان به‌عنوان گروه روشنفکر جامعه شده است

افسانه فرقدان- روزنامه نگار

این روزها همه در خانه و اتاق‌های شخصی و حتی وقت فیلم دیدن و مهمانی رفتن، مترو و اتوبوس و موقع رد شدن از خیابان درست وقتی چراغ قرمز است گرفته تا سر قرارهای عاشقانه پشت شیشه کافه‌ها و حتی سر کلاس درس، همه و همه و حتی دیگر حالا مادربزرگ‌های قصه‌گو و خاطره‌گوی کنار سماورهای نفتی و چای لاهیجان و استکان‌های کمرباریک، سرشان پایین است و معطوف و متمرکز به یک شیء قرن بیست و یکمی و محتویاتش هستند؛ بله گوشی‌های موبایل هوشمند که اگرچه زمان طولانی از تولدشان نمی‌گذرد و عمرشان چندان بلند نیست، اما ویروسی همه‌گیر شده‌اند در دست فقیر و غنی و پیر و جوان و کودک ، جای خانواده و دوست و سفر و عشق و حتی مطالعه را گرفته‌اند. لابد قرار بوده گوشی‌های هوشمند با فضای مجازی بیایند و تا کمکی به انسان عصر مدرن کنند تا بتواند بدون ترافیک و رفت و آمدهای زمان‌بر، به تبادل اطلاعات و سرعت در انجام کارها کمک کند و الحق هم چنین بوده است و نمی‌توان این را نادیده گرفت که اینترنت‌های متصل به گوشی‌های موبایل هوشمند امکان زندگی در فضای شهری مدرن را راحت‌تر کرده‌اند. 

تا اگرچه کماکان با آلودگی هوا و ترافیک روبه‌رو هستیم، اما اگر نمی‌توانستیم بسیاری از کارها را با گوشی هوشمند انجام دهیم چه‌بسا اکنون دیگر ذره‌ای هوا برای نفس کشیدن در شهرهای بزرگ دنیا پیدا نمی‌شد. 

ورود مدرنتیه به زندگی امروز انسان شهری

اگرچه ورود این ابزار مدرن به زندگی انسان معاصر و نفوذ آن به عمق این زندگی توانست به حل بسیاری مشکلات روزمره کمک شایانی بکند، اما حضور این ابزار در عمق زندگی بشر، بسیاری مفاهیم عمیق و کردارهای پایه‌ای انسان امروز را به سطح کشاند تا آن‌جا که نه‌تنها عشق‌های واقعی و پرهیجان که ریشه می‌دواند و گاه تا پایان عمر دوام می‌آورد، تبدیل به عشق‌های ندیده و نشناخته مجازی شد که این خود اندوه بزرگی است درفضای‌مجازی قرارمان پرداختن به عشق نیست، بلکه دریافت اطلاعات افراد در هر روز و هر ساعت، از اطلاعات پزشکی و دارویی گرفته تا تحلیل‌های سیاسی، جامعه‌شناسی و مردم‌شناسی و حتی تاریخ است وااسفاها که ادبیات هم منحصر به این اطلاعات بی‌بندوبار و افسارگسیخته شده و جای خواندن کتاب‌ را گرفت. 

حالا هر کسی می‌تواند سطرهایی بی‌سر و ته و باسمه‌ای و بی‌معنا که اکثر موارد از بیخ و بن غلط و به بی‌راهه می‌رود را با یک هشتک، چون ویروسی منتشر کند تا در کسری از ثانیه هزاران نفر آن را بخوانند و همان بی‌راهه را راه جلوه دهند، آن را دوباره منتشر کنند و در این میان دردا که تفکر و اندیشه درباره درست و غلط هر مطلبی به دلیل سرعت ورود این ویروس‌ها از بین می‌رود و افکار را قالبی کرده  و از خلاقیت باز می‌دارد. 

از کتابخانه‌ها تا فضای مجازی 

فضای مجازی قرار بود به اطلاع‌رسانی درباره خوب و بد کتاب‌ها و آگاهی از چاپ و انتشار کتاب‌های تازه بپردازد و به کتاب‌خوانی کمک کند تا همچون دیگر کارکردهایش به خدمت انسان مدرن درآید، اما قصه وارونه شد و انسان امروزی به خدمت فضایی مجازی که اتفاقا در اختیار افکار عوامانه و بنجل قرار گرفت، درآمد. مردم، به‌ویژه مردم جهان سوم که ما هم از صدرنشینان آن هستیم به سرعت تن به این تنبلی جسمی،  روحی و فکری دادند ونه تنها به‌جای سفر و ایجاد روابط واقعی اجتماعی، که در کتاب‌خوانی هم به مواد زباله‌ای بنجل و خالی از اندیشه اکتفا کردند و کتاب‌ها جای خود را به انتشار مطالب در روزمره و اغلب با ارجاعاتی اشتباه دادند. تعارفات و لایک‌های زیر خاطره‌نویسی‌ها، توهم نویسنده بودن و خواننده داشتن را به شدت همه‌گیر کرد تا مطالبی که نه داستان بودند ونه قابلیت ورود به ادبیات را داشتند، وارد انتشاراتی‌ها شوند و ناشران به طمع فروش کتاب کسی که افراد زیادی دلنوشته‌های اینستاگرامی و توییتری او را دنبال می‌کنند، هوس چاپ آن‌ها را بکنند و این‌گونه شود که بعد از سقوط شعر اکنون نوبت به ادبیات در تمام ابعادش رسیده است.

حرف‌های ناشر درباره چاپ رمان زرد

درباره رمانی با ناشر مربوطه تماس گرفتم که این کتاب در قالب رمان نمی‌گنجد و چنان ایرادات اساسی‌ دارد که قابل‌معرفی نیست، چطور ناشر اقدام به چاپ کتابی کرده که حتی در حد و اندازه‌های رمان بازاری فهمیه رحیمی هم نیست؟ ساختار و حوادث و شخصیت‌ها چنان ایراداتی داشتند و روایت چنان از منطق خالی بود و گاف‌های بزرگی در آن بود که صفحه کتاب آن را غیرقابل معرفی تشخیص داد. حالا چرا ناشر باید چنین متن پرایرادی را زیر چاپ ببرد، در حالی که بسیاری از نویسندگان توانا در محاق مانده‌اند و قادر به چاپ کتاب‌هایشان نیستند؟ پاسخ ناشر به صفحه کتاب این بود که «به هر حال ایشان دنبال‌کننده‌های بسیاری در فضای مجازی دارند و هرچه بنویسند فروش می‌رود و با توجه به مشکلاتی که ناشران با آن روبه‌رو هستند، گاه با اینکه از ایرادات باخبرند، مجبور به چاپ کتابی می‌شوند که از ایراد خالی نیست». پاسخ ناشر قانع‌کننده نبود، اما به هر حال ایراد کار را به جایی دیگر ارجاع داد و از آن عبور کرد.

قهر مردم با ادبیات ایران

در نتیجه این بی‌مبالاتی‌ها در چاپ کتاب‌های ‌نامعتبر و با این چنین معیارهایی، شمار خوانندگان کم شده  و در نتیجه شمارگان کتاب هم به زیر هزار نسخه سقوط می‌کند، یعنی از هزار و 600 نسخه در دهه 80 اکنون با سیطره فضای مجازی و عوام‌گرایی به 500 نسخه برای یک کشور 80 میلیون نفری رسیده است. از طرفی اعتماد خوانندگان به ادبیات ایران کم شده و کتاب‌های ترجمه‌ای را ترجیح می‌دهند، چراکه در غرب و کشورهای پیشرفته به‌طورکلی، همچنان شرایط سختگیرانه‌ای برای چاپ یک کتاب وجود دارد و هر کسی نمی‌تواند به جرگه نویسندگان وارد شود و همچنان خلاقیت و نوآوری حرف اول را می‌زند، اما از طرف دیگر رشد روزافزون مترجمان بی‌دانش که احاطه‌ای به زبان مبدأ و زبان مقصد ندارند موجب شده تا اعتماد به کتاب‌های ترجمه شده نیز کاهش یابد. آمار تولید کتاب زیاد است، آمار نویسندگان و مترجمان بیشتر و آمار خوانندگان هر روز رو به کاهش می‌رود. نویسندگان و مترجمانی که کتاب‌های یکدیگر را نیز نمی‌خوانند. پس پرسشی که مطرح می‌شود این است که ما چه نیازی به صرف این همه هزینه و انرژی برای تولید کتاب بد داریم؟ چرا تعداد کتاب کمتری با کیفیت بیشتری وارد بازار کتاب نمی‌کنیم و به این بی‌سر و سامانی در ادبیات و فرهنگ هزاران ساله دامن می‌زنیم؟ 

رشد قارچ‌گونه نویسندگان

درواقع رشد قارچ‌گونه تعداد نویسندگان، چاپ کتاب‌های بدون ارزیابی مناسب، فقدان نقد علمی، توزیع نامناسب، شهوت چاپ کتاب و سندروم سلبیریتی شدن و دیده شدن، موجب سقوط جایگاه نویسندگان به‌عنوان گروه روشنفکر جامعه شده است. 

نویسنده‌ای که قرار بود متفکر و اندیشمند باشد، شد سلبریتی. و در نتیجه آنچه ناشر به دلیل پرطرفدار بودن یک کاربر فضای مجازی منتشر کرد، اعتماد خوانندگان را سلب کرد و خوانندگان به تدریج با ادبیات ایران قهر کردند. و این نتیجه تعریف و تعارفات پوچ و توخالی رفیقانه و عوامانه عده‌ای در فضای مجازی  بود که توهم نویسنده بودن را به برخی القا کرد و ناشری که به پول، بیشتر از فرهنگ تعهد داشت در این نزول ادبیات اهرم قدرت شد تا امروز نفس‌های به شماره افتاده ادبیات ایران را ببینیم. 

یک بار هم که شده تقصیر ررا به گردن ممیزی نیندازیم

اینجا دیگر قصور بر گردن ممیزی و ارشاد نیست. ممیزی مسئول بی‌استعدادی، بی‌ذوقی، بی‌سوادی و سطحی‌نگری نویسنده نیست. بلکه دیوار ادبیات کوتاه است و هر کسی از راه برسد می‌تواند از آن بالا برود. دلیل نگارش این یادداشت هم همین است که صفحه کتاب با حجم عظیمی از سهل‌انگاری، نانویسندگی و سودجویی مواجه است و تعهد در برابر خواننده و اعتماد او موجب می‌شود که حجم زیادی از کتاب‌ها از دور نقد و معرفی  خارج شوند.

 کتاب‌هایی که ارزش پرداخت بودجه‌ای اندک در سبد ماهانه قشر متوسط ایران امروز را هم ندارند اما با ترفند ناشر که دستی بر آتش دارد و از قضا دست اصلی را هم دارد، با شیوه همان تفکرات عوامانه فضای مجازی به جامعه قالب می‌شوند. 

اما نکته مهم و اساسی این‌جاست که جامعه بدون کتاب خوب و ضروری و چیزی که بتواند بر بار فرهنگ بیفزاید، پایه‌هایش از درون می‌پوسد و این اتفاقی غیرقابل جبران است. جامعه به کتاب‌خوانی نیاز دارد و بدون کتاب جامعه از تفکرخالی می‌شود، بی‌منطق می‌شود و توان تحلیلش کاهش می‌یابد و اگر خواننده حرفه‌ای با کتاب و ادبیات قهر کند و اعتمادش را به دلیل چاپ کتاب بی‌کیفیت و بی‌ارزش از دست بدهد، بازگرداندن دوباره او کاری به غایت دشوار و گاه نشدنی است. 

ناشر، بازبین و کارشناس ناشر و سیاست‌های نشر در فیلتر کردن نویسندگان و جدا کردن سره از ناسره بزرگ‌ترین نقش را بازی می‌کنند. گیریم که شهوت شهرت در جان برخی بیافتد و سودای نویسنده شدن را در سر بپرورانند اما این ناشر است که باید سر فیلترش را تنگ‌تر کند و آرام و حساب‌شده دست به انتشار بزند. 

راه بی‌راهه بی‌بازگشت است

جنگل‌ها رو به پایانند. ایران چه از نظر واردات کاغذ و چه از نظر جنگل در شرایط بحرانی است.

 طبق پیش‌بینی کارشناسان ایران تا ده سال آینده دیگر جنگلی نخواهد داشت. امروز کتاب‌هایی را چاپ می‌کنیم که قابلیت یک بار خوانده شدن را هم ندارند چه برسد به اینکه بخواهیم چیزی را برای آیندگان باقی بگذاریم. پس لازم است که اکنون خطر را احساس کنیم و زنگ خطر را جدی بگیریم. 

فردا می‌تواند دیر باشد و این بی‌راهه آمده دیگر راه بازگشتی نداشته باشد. خالی شدن جامعه از نویسنده و مترجم واقعی، از ناشر متعهد، از خواننده حرفه‌ای، از اندیشه و تحلیل و منطق، عواقبی به مراتب جبران‌ناپذیرتر از سقوط ادبیات به تنهایی دارد.