یادداشتی بر رمان ساندویچ ژامبون چالز بوکوفسکی
خندیدن به خرد شدن استخوانها زیر چرخدندههای مدرنیته
آبان مصدق
ترجمه علی امیرریاحی منتشر کرده است.
به ساندویچ ژامبون چارلز بوکوفسکی میتوان دو رویکرد متفاوت داشت؛ در نگاه نخست بیتردید با یک اتوبیوگرافی روبهرو هستیم. تنها نام چارلز هنری بوکوفسکی به هنری چیناسکی تغییر پیدا کرده است.اما بوکوفسکی علاوهبر تغییر نام، در شیوه روایت و عدم جانبداری یا نشانه گرفتن انگشت اتهام به هیچ سمت و سویی، تنها، روایت میکند. در نگاه دوم، با رمانی از ژانر رئالیسم کثیف، آن گونه که منتقدان آمریکایی تفسیرش کردهاند، روبهرو هستیم.
آنچه درخشان است در رمان، پرداخت شخصیتها در جملات کوتاه و ریتم تند داستان بدون زیادهگویی و اطناب است.
داستان با صحنهای از مخفی شدن راوی در کودکی در زیر میز آغاز میشود تا با درایت و هوشمندی موقعیت قهرمان داستان را از همان آغاز مشخص کند. توصیف صحنه از محدوده تاریک و تنگ زیر میز، اولین نشانههای تنهایی و مورد بیمهری قرار گرفتن هنری چیناسکی را به خواننده نشان میدهد قهرمان داستان جملهای از زبان مادربزرگش میشنود؛«من همه تونو تو گور میکنم» که گویای حقایق بسیاری است. این جمله طنزآمیز و به راستی تلخ با بار خشونت بسیار زیادی بر ذهن کودک حک میشود. آغازین پارادوکسها در خانوادهای مهاجر در زبان آنها نمود پیدا میکند. خانوادهای که آلمانی حرف میزنند درجامعه آمریکا که زبان انگلیسی را به شکل آمریکاییاش ترویج میدهد و به آن میبالد. فامیلی از هم گسیخته در جامعهای بیگانه، روابط راوی را به پدری خشن و مادری بیفاوت محدود میکند.
رمان روایتی خطی و ساده دارد و بدون درگیر شدن با فرم گرایی داستانهای مدرن، وضعیت انسان مدرن را محور شکلگیری رمان قرار میدهد. رویدادها پشت سرهم میآیند و با منطق پیش میروند، پی در پی؛ از آغازین تصویرهای گنگ و جملاتی بدون تأویل که از زیرمیز میشنود، زاویه دید و روایت را با محدوده ذهن کودک آغاز میکند اما شاید بتوان گفت درپی این، در تأویل ذهنی نوجوانی هنری چیناسکی، منطق روایت دچار ایراد میشود، چرا که تحلیلها و شکل روایت از سن راوی بزرگتر به نظر میرسد.
راوی آرام آرام، پا به جامعهای میگذارد که شعار «آمریکا، سرزمین فرصتهاست» را در مدرسه و دستگاههای دولتی به مردم یادآور میشوند و تناقضی در دیدهها و شنیدههای راوی به وجود میآورد که قابل چشمپوشی نیست؛ درحالیکه پدرش از شغل کم درآمدش اخراج شده و مادرش برای حقوقی ناچیز در خانههای اشراف به شغل خدمتکاری مشغول است. ساندویچ ژامبون روایت دهه سی و چهل میلادی در آمریکاست؛ سالهای ویرانی بعد از جنگ جهانی دوم و ناکامی مهاجرت خانوادهای آلمانی به سرزمینی بدون قاعده و آزاد را به تصویر میکشد که برای رسیدن به آرزوها زیر چرخدندههای بیرحم مدرنیته قرار گرفتهاند. فقر از والدینی سرخورده و وامانده که مصرانه میخواهند نشان دهند، همه چیز خوب است. رمان پدر و مادری خشن، بی تفاوت و بدون احساس مسئولیت میسازد که تنها راه بروز ناکامیشان، خشونت بیامان و پایانناپذیر بر سر تنها فرزندشان است.
جملههای کوتاه و ریتم تند روایت، انسانی را به تصویر میکشد که به سرعت به ورطه نابودی میرود؛ فقر، مهاجرت و بیکاری در اقتصادی بحرانزده، تبعیض طبقاتی را در پی دارد که راوی را در محاصره مجموعهای از خشونتها و بیرحمیها قرار میدهد. پسرکی بیدفاع و مرعوب که واکنشی غریزی او را آرام آرام به فرار و دفاع و در نهایت حمله و انتقام وادار میکند. خشنونت با آکنههای نازیبایی در پوست راوی، او را به تنهایی و انزوا میکشاند و در نهایت، جنگ دوم جهانی، سرزمینی که در آن زندگی میکند با زادگاهش(آلمان) مقابل هم قرار میدهد تا هنری چیناسکی را به پارادوکس و تعلیق سوق دهد و در نهایت به جرم «نوشتن» از خانه و خانواده طرد میشود تا بدون اینکه بتواند روزهای جوانیاش را در روشنایی ببیند، همه را در الکل بخیساند. هر کسی در چنین جامعهای میتواند به شکلی با آن روبهرو شود و واکنش دهد اما قهرمان ساندویچ ژامبون، قهرمان چارلز بوکوفسکی یا به تعبیری خود اوست. واکنشی که قهرمان داستان از خود بروز میدهد عصیان، طغیان و سرکشی و بیاعتبار کردن تمامی قواعد و قوانین جامعه، است. ترک دانشگاه، خانه به دوشی و اعتیاد به الکل، به نوعی اعتراض اوست، این راهی است که برمیگزیند و از این جهت به نوعی بی همتاست. پسری که نمیداند از زندگی چه میخواهد و روزگارش را در خیابان و نوشیدن الکل سر میکند. مدام اشتباه میکند. زندگی پریشاناش جانش را به لبش میرساند و تبدیل به خشونتی عنان گسیخته در محله پایین شهر لس آنجلس میشود. به هوش سرشارش بیتوجه میشود و حتا برای نویسنده شدن نه تلاشی میکند و نه آن را طلب میکند
ساندویچ ژامبون از خاطرهنویسی فاصله گرفته و به داستانی پرکشش و مستقل تبدیل شده است. با وجود راوی اول شخص، به قضاوت یا ناله و شیون در واگویهها نمیپردازد. بلکه سرد و بیاحساس و خونسرد با وقایع و اطرافیانش روبهرو میشود. تند است، بیپرواست و خوانندهاش را وادار میکند بپذیردش و با او همذاتپنداری کند. اما راوی این رمان، راوی غیرقابل اعتماد رمان مدرن است و تنها میتوان او را محصول بحرانزدگی دانست.
دیدگاه تان را بنویسید