یادداشتی بر روزگار مورچههای کوبایی
بازخوانی دیگر از استحاله و مسخ
روزگار مورچههای کوبایی نوشته باسط زندی که نشر کتاب مس به چاپ رسانده، داستانی بلند است در دوازده بخش به هم پیوسته. روایت نه به شیوه خطی که با بزنگاه حادثه آغاز میشود. با فلاشبک و واگویی و منولوگ محوری در برخی از بخشها و در چند بخش با گردش ظاهری راوی از اول شخص به سوم شخص ذهنیت مرکزی چرخش دارد.
داستان در فضایی خاکستری و بیرمق و گس اتفاق میافتد؛ فضایی کافکایی که در خدمت تم داستان قرار میگیرد تا داستانی شگفت را برای خوانندهاش باورپذیر کند. داستانی با روایت تنها پسر خانوادهای که چهاردیواریی با بوی بنزین و نفت، تکهپارههای آن را در خود نگه داشته است. داستان اگر چه در اولین فصل، با مرگ پدر راوی آغاز میشود، اما فلاشبکهای ذهن راوی، او را تا اواسط داستان نگه میدارد و در واقع اوج داستان آن جاست که مرگ پدر، راوی را با مادری روانپریش که از او نشانی جز بوی نفت و تینر نمیشناسد، تنها میگذرد و آنها در این تنهایی رو در روی هم قرار میگیرند تا نقطه اوج داستان بزنگاهی را رقم بزند که پایانبندی متفاوتی را پیشروی خواننده قرار دهد.
شخصیتهایی که نویسنده میآفریند؛ مادر که تا انتهای داستان تنها چند جمله کوتاه درباره گرسنگی بیشتر نمیگوید، اما سایه قدرتمند خودش را بر تمامی داستان میاندازد. نگار، دختر بچهای که به خلاف تمامی دختربچههای نقشآفرین داستانی، زشت و کثیف است و دوستداشتنی نیست و با همه اینها راوی و البته خواننده را به دنبال خودش میکشاند. هیولای داخل زیرزمین با حفرهای پر از مایع سبز رنگ لزج، روی صورتش و دستی نیمه و کوتاه روی کتفش، شخصیتی منحصر به فرد است و تصویری مانا در ذهن خواننده به جا میگذارد و میتوان گفت به گونهای پیشگویی عنصر استحاله و مسخ است که در فصل پایانی خواننده با آن روبه رو میشود.
در نهایت، پدر که احتمالا خودکشی میکند، هر چند زندگی و مرگ او پر از پرسشهای بیپاسخ است تا خواننده را همراه خود نگه دارد. شخصیتهای فرعی در داستان دو دستهاند؛ دستهای که در خدمت داستان قرار میگیرند و دستهای که علاوهبر نقشآفرینی در قصه راوی، خود قصهای مجزا و مختص بهخود، دارند. شخصیتهای داستان هر کدام قصهای دارند که ناگفته میماند تا تعدد شخصیت در وجود راوی را بسازند که مسخ تدریجی و تکثر او را در این شخصیتها نشان دهد. روایت با لحن و زبانی واحد در دو راوی به ظاهر مجزا که یکی پسر خانواده و دیگری کیف چرم همین شخصیت است که نویسنده و در واقع نویسنده همین داستان میشود. فصل پایانی گره گشای معمای مسخ، میراث کافکا در ادبیات داستانی مدرن است. البته با این تفاوت که در چرخشی مدرن برخلاف مسخ کافکا، آگاهانه فضایی خاکستری و کافکایی ایجاد میکند و در تمام طول داستان تمامی زمینههای این دگرگونه شدن را در ذهن خواننده شرقی ایجاد میکند تا به نوعی منطق روایی برسد. بنا بر آنچه گفته شد میتوان نتیجه گرفت؛ راوی این داستان، راوی غیرقابل اعتماد مدرن است. البته فقط در قسمتهایی که خود راوی واگویه میکند و اتفاقا به روایت کیف چرمی با توجه به مشاهدهها و تأویلهای آن، میشود، اعتماد کرد. روزگار مورچههای کوبایی داستانی موجز و بدون اطناب است. داستان پر است از تعلیقهایی که جواب قطعی به آنها داده نمیشود. هویت راوی، چگونگی تولدش، رابطه پدر و مادرش، که گویا به خاطر جنینی که سقط نشده و تمام طول روایت در ذهن راوی تکرار میشود، خودکشی بیمقدمه پدر که البته با وجود خطوط روی بدنش در هنگام مرگ، هم رابطه او با مادر راوی و هم مرگش در ابهام باقی میماند. البته این تعلیقها را میتوان به عنوان برگ برندهای برای داستان در نظر گرفت که خوانندهاش را برای واکاوی و کشف ناگفتهها، با خودش نگه و به سفیدخوانی وامیدارد.
روزگار مورچههای کوبایی از معدود داستانهای موفق ایرانی با عنصر مسخ شخصیت در داستان مدرن است.
دیدگاه تان را بنویسید