گفتوگو با فرهاد بابایی، داستاننویس و رماننویس
ادبیات داستانی هنوز نفس میکشد
این هفته در صفحه کتاب، با هدف شناساندن مؤلفان معاصر ایرانی بهسراغ یکی از داستاننویسان و رماننویسان پرکار سالهای اخیر رفتیم تا بتوانیم از نزدیک با فضاهای ذهنی و رویکردش نسبت به داستان و داستاننویسی در آشفته بازار رماننویسی این روزها آشنا شویم. ما در ادبیاتمان، به دلیل محدودیت و سانسور نمیتوانیم از خیلی چیزها حرف بزنیم. یعنی میتوانیم حرف بزنیم اما برای چاپ دچار مشکل خواهد شد ایده همه چیز را با خودش میآورد و در ذهن تجزیه میشود. نگاه من به این طبقه، برمیگردد به شرایط زیستی مؤلف. اینکه کجای این کهکشان سیر میکند و دغدغههایش چیست و خودش از چه طبقه اجتماعی میآید
افسانه فرقدان، روزنامه نگار
تمام آثار فرهاد بابایی مثل پدر پشه، پدر عزرائیل، بزرگبابای آنتندار، جناب آقای شاپور گرایلی به همراه خانواده و حتی برج که نمادی مردانه را در خود پنهان دارد، با نام پدر، بابا، نام یک مرد یا نمادی مردانه گره خورده است، پرسشی بود که دلم میخواست پاسخش را بدانم که آیا آگاهانه بوده؟ آیا ممکن است تسلط اندیشه مردانه یا مردسالارانه در داستانها باشد؟ که فرهاد بابایی با پرسش من تازه متوجه این اتفاق در عنوان رمانها و داستانها شده بود و خود او را هم
به فکر انداخت. «نمیتوانم بگویم آگاهانه بوده، اینها در زمانهای مختلف نوشته شده و البته مردان در داستانهای من هیچ قدرت خاصی ندارند و حتی در رمان جناب آقای شاپور.گرایلی به همراه خانواده،.زنسالاری حاکم است و عمدی برای شاخص کردن مردان در کار نبوده. در برج هم تفسیر شما از برج مردانه است. در پایان داستان برج، تصویر چرک و تاریکی از برج میبینیم که از بیرون بزرگ و شکستناپذیر است، مثل کارآکتر مرد داستان، اما با ورود زنان به داستان، مرد داستان در مقام پوچی و نقطه ضعفهای خودش قرار میگیرد و در پایان، هم مرد و هم برج شکست میخورند».
شرایط زیستی مؤلف
دلم میخواست بدانم ایده رمانهایش را چگونه پیدا میکند، با وجود شباهتها اما تفاوت در روایت و ایده وجود دارد و برعکس. از این جهت با وجود اینکه رمانهای امروزی بسیار از فضاهای روشنفکری یا فقرزده استفاده میکنند، اما او به این دام نیفتاده. «ایده را در تعبیر کلاسیکش الهام میگویند، اما ایده ناخودآگاه میآید و به همه چیز بستگی دارد و به هیچچیز بستگی ندارد. درست مثل نطفه است که بهتدریج شکل میگیرد. ایده همه چیز را با خودش میآورد و در ذهن تجزیه میشود. نگاه من به این طبقه، برمیگردد به شرایط زیستی مؤلف. اینکه کجای این کهکشان سیر میکند و دغدغههایش چیست و خودش از چه طبقه اجتماعی میآید. من همیشه در محیطی متوسط رو به پایین زندگی کردم. پس دغدغه انسانهای اطرافم، لباس و ماشین نبوده و بهطورجدی درگیر خود زندگی بودند؛ نفسکشیدن برای انجام فعل مهم زندگی. درصد زیادی از جامعه اکنون ما، اینگونه زندگی میکنند. پس ذهن تولیدکننده هنرمند و داستاننویس نمیتواند از اینها عبور کند و چهبسا داستانی ترکیبی از خانواده خودم و چند خانواده دیگر بودهاند. این قشر برای من سرمایه نوشتن بوده است. اگر اینها را نمینوشتم چیزی جز یک دروغگو نبودم. البته گاهی فضاهای داستانم از من دور بودند، اما اگر لازم بوده وقت گذاشتم و مثل یک بازیگر تجربهاش کردم تا تمام شرایط را تجربه کنم».
عینی شدن کاراکترهای داستان
از رمان بزرگبابای آنتندار، یک بازنویسی نمایشنامهای شده و دو بار روی صحنه رفته، باید زنده شدن شخصیتهای ذهنی نویسنده برایش جالب باشد؟ یک احساس تعریفنشدنی است که چهقدر مخلوقات ذهنی یک نویسنده با عینیت آنها روی صحنه میتواند همخوانی داشته باشد؟ اینکه چهقدر همانطوری که نوشته شده بودند، تصویر شدند؟ «طراحی کارکترها و شخصیتپردازی من در رمان بسیار زیاد روی صحنه و در نسخه نمایشی موفق بودند. همانطور بودند که آنها را نوشته بودم. چون کارگردان خودش زمان داستان و فضا را تجربه کرده بود، بنابراین من دخالتی در بازنویسی نکردم و محمد زارعی بهتنهایی بازنویسی کرد و موفق بود. راستش در ابتدا با خواندن نمایشنامه کمی توی ذوقم خورد و کمی برایم گنگ بود و خواستم که تمام بازیگران اصل رمان را بخوانند. رمان با اسم «چشم برهم زدن» به روی صحنه رفت. در روز افتتاحیه فضای سالن گاهی سکوت محض بود و سنگین و گاهی قهقه خنده. نوعی پارادوکس وجود داشت و من راضی بودم که وجوه دیگری از کار برای خودم کشف میشد. حتی از آن به بعد من دچار نوعی وسواس شدم که با نوشتن هر رمان فکر میکنم، شاید روی صحنه وجه دیگری بیابد که خودم هنوز ندیدم». رمان برج در میان آثار فرهاد بابایی از ویژگی خاصی در سهل و ممتنع بودن برخوردار است و فرهاد بابایی نشان داد که یک روزمرگی ساده میتواند قصه جذابی داشته باشد و روایت خوبی به دست بدهد، پس حرف را به برج کشاندم تا از آن حرف بزنیم.
«بلی. ایده رمان برج درباره گرفتاری آدمها بر سر چیزهای پیشپاافتاده و معمولی است که به تراژدی میانجامد و هیولای زندگی ما همین اتفاقات ساده است که فاجعه میآفریند. نیاز به اتفاقات عجیب و غریبی نیست تا دچار هیجان شویم. یادم است که سال86 هیچ ایدهای درباره مکان داستان نداشتم. بعد پلان خانه و برج را در کامپیوتر کشیدم و تبدیل شد به خانه خودم و موقعیتها برایم کاملا ملموس شد. روایتش پیچیدگی ندارد، چون فاجعه جای دیگر اتفاق میافتد. بسیار معتقدم که نباید بیهوده خواننده را گیج کرد».
فرهاد بابایی از ژانرهایی که دوست دارد بنویسد گفت: «راستش من این اواخر کاری را شروع کردم و میخواستم در ژانر وحشت بنویسم، اما زود متوجه شدم که فکر کردن به ژانر خلاقیت را از بین میبرد و داستان هم به سمت دیگری رفت». خواندن تقریبا تمام آثار فرهاد بابایی یک شاخص را برای من پررنگ کرده بود؛ قشری معمولی که ما نمیبینمشان و از کنارشان عبور میکنیم، در رمانهای فرهاد بابایی شاخص میشوند، یعنی فضاها، کارکترها، موقعیتهای اقتصادی و اجتماعی، لحن و زبان و تکیه کلام کارکترها، تراژدی را با طنز از حالت ناله بیرون میآورد و به فانتزی نزدیک میشوند و این طنز موجب میشود که جمع بزرگتری از خوانندهها را داشته باشد. «من دو نکته را باید یادآوری کنم که برای خودم بسیار مهم است. دو سال قبل در مصاحبهای درباره رمان جناب آقای شاپور گرایلی به همراه خانواده که متأسفانه مجوز چاپ دومش باطل شد، گفته بودم چیزی که شما میخوانی و برایت طنزآمیز است و به آن میخندی، این برای شخص شماست. هیچکدام از اعضای آن خانواده به موقعیتهای زندگیشان نمیخندند. چون در عمق فاجعه هستند. رفتار آنها از برون برای ما خندهدار و از درون برای خود کارکترها تراژدی است. در نتیجه مقداری از مطلق بودن خارج میشویم. نکته دوم اینکه رئالترین داستانهای من مثل کیفیت نیما، از گروتسک و فانتزی توأمان با هم به این نوع رئالیسم رسیدند. البته عکس این هم ممکن است، درست مانند رمانی که اکنون دارم مینویسم به نام مُردن قحطی خان در پسکوچههای یوش.
رئالیسم کثیف
پرداختن به خصوصیترین و جزئیترین روابط آدمها و فضای فکری و اجتماعی آدمها که در کیفیت نیما به شکل دیگری پرداخت شده که پیچیده است و اینجا مجالش نیست، اما رمان جناب آقای شاپور گرایلی به همراه خانواده، مرا یاد عنوانی که منتقدان آمریکایی به آثار چالز بوکوفسکی داده بودند، یعنی رئالیسم کثیف، انداخت. عریانی زیاد واقعه و کارها و حرفها و ادبیات طبقهای که فرهاد بابایی تصویر میکند، ورژن تخفیفیافته همان است انگار. «راستش حالا که مثال زدید، من از خود همین واژه کثیف استفاده میکنم. ما در ادبیاتمان، به دلیل محدودیت و سانسور نمیتوانیم از خیلی چیزها حرف بزنیم. یعنی میتوانیم حرف بزنیم اما برای چاپ دچار مشکل خواهد شد. ما اینجا خیلی نمیتوانیم از کثافت حرف بزنیم؛ از روابط، جامعه و.... من تا جایی که توانستم در شخصیتها و دیالوگها و نوع زندگی خانوادگی و نه حتی روابط خصوصی، روابط خانوادگی و در چارچوب آپارتمان... برای چاپ استفاده کردم اما این بیشتر در رمان پدر پشه نمود پیدا کرده است. کمی آنسوتر رفتم تا از رمانهای چاپنشدهاش حرف بزنیم؛ «شرط بهرام برای ناهید، دیوکده، پدرپشه که ایران چاپ نشد و کیفیت نیما که فعلا از صرافت چاپشان افتادم. هم به دلیل شرایط زندگی و هم اینکه هدف نهایی و غایی من لزوما چاپ کردن نیست. نوشتن برایم جذاب است و چاپ مقولهاش جداست. الان هم مشغول نوشتن رمان مردن قحطی خان در پسکوچههای یوش هستم که باز هم بر خلاف اسمش کارکتر زن در آن بیشتر است». کم و بیش از ترجمه برخی آثار خبر داشتم، اما میخواستم دقیقتر بدانم: «بزرگ بابای آنتندار در حال ترجمه به زبان انگلیسی است و پس از آن احتمالا برج. قبلاً در فستیوالی در استرالیا داستانهایی از انگلستان، تاسمانی و ایران حضور داشتند که داستانی از من به همراه چند نویسنده ایرانی دیگر در مجموعه خط سوم ترجمه شد. و در نهایت اگر چه دلم میخواست درباره نشر کتاب و ناشران شرایط و بسیار وخیم حاکم بر ادبیات بگویم، اما چون میدانم که بیفایده است، بهتر میدانم که حرفی نزنم.»
دیدگاه تان را بنویسید