بازدید از خانه سالمندان، نمایشی که هر سال نو، تکرار میشود
شوآفی برای بیداری وجدان خفته جامعه
رسانه امروز با تکرار نمایشهای پرسوزوگداز از خانه سالمندان، مسئله را برای مردم عادی کرده و قبح آنرا از بین برده است؛ همینکه خانوادهها میبینند سالمندان در یک آسایشگاه دور هم جمع شدهاند با کتابها و وسایل مورد علاقهشان و با دوستانی که آنجا پیدا کردهاند، سرگرمند، تشویق میشوند شانه خود را از فشار این مسئولیت سبک کنند. از قضا مردم با دیدن اشک و حسرت سالمندان در برابر دوربین به این نتیجه میرسند که در خانه سالمندان، افرادی دور هم جمع شدهاند که حوصله شنیدن درد دل همدیگر را دارند و ساعتها میتوانند با هم حرف بزنند و گوشهای شنوای خوبی برای هم هستند، چیزیکه خانواده و فرزندان و نوهها به آنان نمیدهند.
آذر فخری
اغلب ما چنین فکر میکنیم که قبر و گور خانه آخر است و همه ما روزی دور یا نزدیک گذرمان به آنجا خواهد افتاد.
اما حقیقت تلخ برای بسیاری از سالمندان، این است که خانه آخر، خانه سالمندان است؛ زمانیکه آنان توان از دست داده، از جامعه و خانواده جدا و طرد میشوند و در محیطی محدود با همسنوسالان گاه درمانده و بیمار و از توان افتاده خود یکجا جمع میشوند و در انتظار مرگ مینشینند. و در طول سالیانی که اینچنین بر آنها میرود، افسردهتر و پژمردهتر میشوند. آنان در خانه سالمندان بدون ارتباط با جامعه پویای آن بیرون که مردمانش مشغول کارند، که ازدواج میکنند، که زاد و ولد میکنند، هر روز را با دیدن چهرههای تکیده همدیگر آغاز میکنند. در حالیکه بله جسمشان شاید ناتوان شده باشد اما تمام روح و ذهنشان، برای خود تاریخ و تجربهای نانوشته است که بیشک راهگشای جوانان خواهد بود. اما چرا جوانان چنین از پیران و هم صحبتی با آنان دوری میکنند، آنها را از خانههای جدا و به سرا و خانههای سالمندان میسپارند؛ اما مدام درباره آنان جملات حکیمانه به کار میبرند و در ایام عید، با طمطراق و نمایشی به دیدار و ملاقاتشان میروند. انگار که این تنها یک تکلیف اجتماعی است که باید در موعد مقررخود انجام شود و در روزهای دیگر سال کلا به فراموشی سپرده میشود. برناردشاو طنزنویس انگلیسی در جایی گفته است هر ارزشی که بمیرد برایش یادبود و مجسمه میسازند و البته او در این کلامش طعنهای به مجسمه آزادی در آمریکا دارد؛ اما وضعیت کنونی جامعه ما هم در مناسبتهایی مثل عید که مردم و رسانه به خانه سالمندان رفته و با هر ضرب و زوری که شده اشکی از آنان درمیآورند و به ملت نمایش میدهند تا دلشان بسوزد و به رحم آید، هم چندان بیشباهت به این سخن شاو نیست. سالمندان ما گاهی در متن و بستر واقعی خانواده و جامعه حرمت و کرامتی ندارند، اما در مناسبتهایی مانند عید؛ مورد تکریم قرار میگیرند.
باور کنیم آنها هنوز زندهاند!
در خانه سالمندان، بهخصوص اگر خصوصی باشد و یا خانواده سالمند توان مالی خوبی داشته باشد، رسیدگیهای خوبی به سالمند میشود و او خدمات مختلف بهداشتی، پزشکی، غذایی و حتی ورزشی دریافت میکند. اما پرواضح است که بسیاری از افرادی که ناچار میشوند والدین سالمند خود را به خانه سالمندان دولتی یا خیرمحور بسپارند به قشر متوسط جامعه تعلق دارند؛ خانوادههایی که هر دو والد مشغول کارند تا چرخ خانواده بچرخد. چنین خانوادهای فرصت رسیدگی به فرزندان خود را ندارد، چه برسد به والدین پیر و گاه ناتوان. و اینگونه است که سالمندان به نهادهایی سپرده میشوند تا وظیفه نگهداری از آنان را به عهده بگیرند و طبعا در چنین خانههایی امکانات محدود و نیرو کم است. اتاقها چند نفرهاند و همه هم البته اغلب پیر و ناتوان و بیمار هستند و تصور کنید سالها زندگی کردن در چنین فضایی را. بدون اینکه این افراد بتوانند با جامعه بیرون ارتباط مستمر و سازنده داشته باشند، صبح تا شب را به تکرار خاطرات خود برای یکدیگر میگذرانند بی آنکه این واگویهها و یادآوریها برای خود آنان سودی جز درد و آه و افسوس داشته باشد.
بسیاری از جوانان امروزی، سالمندان را افرادی میدانند که تنها هستند، در برابر تغییرات جدید اجتماعی، اخلاقی و تکنولوژرک مقاومت میکنند و نیروی بدنی و ذهنی خود را از دست دادهاند. امروز حتی والدین هم به فرزندان خود چهره مطلوبی از سالمندان ارائه نمیدهند
مشکل بزرگ ما در ارتباط با سالمندان این است که فکر میکنیم آنها عمر مفید خود را کردهاند و حالا بهتر است مطلقا استراحت کنند و با هم سنوسالهای خودشان حشر و نشر داشته باشند، زیرا نقش مهم پدربزرگها و مادربزرگها را در تربیت کودکان و راهنمایی نوجوانان و جوانان از یاد بردهایم. از یاد بردهایم که اینان، با خرد و حکمتی که در طول سالیان عمر درازشان کسب کردهاند، چه ذخایر گرانبهایی از صبر و حوصلهاند و به راحتی میتوانند در دل نوادگان خود جا باز کرده و نقش ویژه تربیتی خود را ایفا کنند، زیرا آنان هم قصهگوهای ماهری هستند و هم قصههای زیادی از زندگی بلدند که تعریف کنند.
ما باسپردن آنان به خانه سالمندان، عملا به خودشان و فرزندانمان چنین القا میکنیم که تاریخ مصرف این افراد گذشته است و باید کنار گذاشته شوند تا نوبت مرگشان فرا برسد، داستانی که حتما در خوشبینانهترین حالت، برای خودمان تکرار خواهد شد.
نمایشی که هر سال
تکرار میشود
یکی دوربین روی شانهاش گذاشته و دیگری میکروفون در دست دارد و در میان سالمندان میچرخند تا خوشسخنترین و دوستداشتنیترین آنان را انتخاب کنند و با پرسشهای جهتدار خود آنان را وامیدارند از درد و اندوه و تنهایی و حسرت رهاشدگیشان در مقابل دوربین«اعتراف» کنند. حتی این سالمندان نازکدل با یادآوری خاطراتشان، اشک هم میریزند و خوراک مناسبی برای رسانه میشوند. اما رسانه بجز نشان دادن چنین تصاویر ترحمانگیزی رسالت دیگری در مورد این افراد ندارد؟ آیا نباید با دعوت از آسیبشناسان، جامعهشناسان و روانکاوان، رواج چنین رویکردی در جامعه را واکاوی کنند، چنان جذاب واکاوی کنند که به همان اندازه اشک و آه گرفتن از سالمندان برای بینندگان جذاب و تاثیرگذار باشد و آنان را متحول کند؟ در حالیکه تکرار هر ساله نمایش تحویل سال و عید دیدنی سالمندان، دیگر به سوژهای بیتاثیر و نخنما بدل شده است.
این بسیار طبیعی است که یک پدر نخواهد سربار فرزندانش باشد، اما این طبیعی نیست که فرزندان هم باورکنند و بپذیرند والدینشان واقعا سربار و باعث زحمت در زندگی آنان شدهاند
پیرمرد خوشصحبتی که با واکر راه میرود میگوید: «دلم میخواست کنار خانوادهام بودم اما شرایطش را ندارم. وضعیت جسمیام نیاز به رسیدگی دائم دارد و فرزندانم از عهده آن بر نمیآیند. هر کدام مشکلات خودشان را دارند.» این بسیار طبیعی است که یک پدر نخواهد سربار فرزندانش باشد، اما این طبیعی نیست که فرزندان هم باورکنند و بپذیرند والدینشان واقعا سربار و باعث زحمت در زندگی آنان شدهاند. این پیرمرد رو به دوربین اعتراف میکند فرزندانش ثمره زندگیاش هستند، اما حالا که از آب و گل در آمدهاند سری به او نمیزنند و رهایش کردهاند، اما بنا به گفته مجید ابهری آسیبشناس و رفتارشناس اجتماعی، «هنگامی که دانش و بردباری و خرد و تجربه با هم بیامیزند، میتوانند پایهگذار داوریهای عادلانه باشند. استفاده از داوری پیرانی که تجربههای بسیار اندوختهاند و میکوشند در زندگی، استوارتر گام بردارند، در بازکردن گره مشکل مردم و حفظ و دوام جامعه، اهمیت زیادی دارد. مسائلی در خانواده و جامعه اتفاق میافتند که اگر داوری یک فرد ریش یا گیسسفید باتجربه نباشد، کار به دادگاه میکشد و حل شدن آن، هزینههای سنگینی برای دولت و جامعه و خود مردم دارد. در حالیکه تا همین چندسال پیش این سالمند خانواده بود که نقش داوری و حکمیت رابه خوبی انجام میداد و باعث بهبود روابط خانوادگی میشد و نمیگذاشت کار به دادگاه و در نهایت به دعوا و یا طلاق بکشد.»
ابهری معتقد است رسانه امروز با تکرار چنین نمایشهای پرسوزوگداز اتفاقا مسئله را برای مردم عادی کرده و قبح آن را از بین برده است: «همینکه خانوادهها میبینند سالمندان در یک آسایشگاه دور هم جمع شدهاند با کتابها و وسایل مورد علاقهشان و با دوستانی که آنجا پیدا کردهاند، سرگرمند، تشویق میشوند شانه خود را از فشار این مسئولیت سبک کنند. از قضا مردم با دیدن اشک و حسرت سالمندان در برابر دوربین به این نتیجه میرسند که در خانه سالمندان، افرادی دور هم جمع شدهاند که حوصله شنیدن درد دل همدیگر را دارند و ساعتها میتوانند با هم حرف بزنند و گوشهای شنوای خوبی برای هم هستند، چیزیکه خانواده و فرزندان و نوهها به آنان نمیدهند.»
جامعه امروز
و نگاه غلط به سالمند
ابهری در نهایت به یک آسیب مهم اشاره میکند: «در جوامع انسانی امروز برخلاف گذشته، نگاه مثبتی نسبت به سالمند و پدیده سالمندی وجود ندارد. بیشتر مردم، سالمندان را از نظر بدنی و عقلی، افرادی ناتوان، دمدمی مزاج، لجوج و خرافاتی میدانند که مصرف کننده محض هستند.
بسیاری از جوانان امروزی، سالمندان را افرادی میدانند که تنها هستند، در برابر تغییرات جدید اجتماعی، اخلاقی و تکنولوژرک مقاومت میکنند و نیروی بدنی و ذهنی خود را از دست دادهاند. امروز حتی والدین هم به فرزندان خود چهره مطلوبی از سالمندان ارائه نمیدهند. در این میان، نقش رسانه در تقویت این برداشت و نگاه نادرست، کاملا محسوس است. رادیو و تلویزیون با نمایش تصویرهای نازیبا از سالمند- تنها، گریان، ناتوان، غرغرو و ... بر نگرش افراد جامعه نسبت به سالمندان، تأثیر منفی گذاشتهاند. در اغلب سریالها و فیلمها، مردان سالمند، افرادی یکدنده، لجباز و مالدوست و زنان سالمند، انسانهایی خرافاتی و اهل ورد و جادو، نشان داده میشوند.
اینگونه برخوردها، دیواری از بیاعتمادی میان سالمند و جامعه پدید میآورد و سالمند را زیر فشارهای روانی فراوانی قرار میدهد». چنین است که درنهایت هر دو سوی این ماجرا ترجیح میدهند در دو طرف این دیوار بمانند و هنگام نو شدن سال طی یک مراسم فرمالیته و نمایشی، وجدان خفته خود را تسلا دهند و تمام.
دیدگاه تان را بنویسید