بررسی دلایل «بیتفاوتی اجتماعی» در گفتوگو با وحید شاهرضا، روانکاو و تسهیلگر
احساس یتیمی مردم و بیمسئولیتی مسئولان
وقتی افراد یک جامعه وابستگی به کشور و محیط پیرامون خود نداشته باشند و بین منافع خودشان با منافع اجتماعی فاصله احساس کنند، دچار بیتفاوتی میشوند. اگر افراد جامعه به مشارکت گرفته شوند و در فرآیندها و تصمیمسازیهای کشور دخالت کنند، احساس میکنند خودشان دارند برای زندگیشان تصمیم میگیرند و در چنین شرایطی از حالت بیتفاوتی خارج شده و نسبت به اتفاقاتی که در سطح خرد و کلان در جامعه در حال وقوع است واکنش نشان میدهند. اما امروز میبینیم که عملا مردم ما در تصمیمگیریهای کلان نهتنها نادیده گرفته میشوند که حتی گاه طوری با آنها برخورد میشود که انگار وجود ندارند.
آذر فخری، روزنامهنگار
این روزها، رسانهها، NGOها و مسئولان به هردلیل موجه و ناموجهی از ما میخواهند به متکدیان از کودک تا کهنسال، کمک نکنیم.
این درست است که بسیاری از متکدیان و کودکان کار و زنان رها شدهای که سر چهارراهها میبینیم، وضع مالیشان، از وضع مالی خیلی از ماها بهتر است و این کاری که انجام میدهند در واقع شغلی است که به وسیله آن روزی کسب میکنند! و خوب البته از آنجا که هر شغلی وسایل و ابزاری دارد، ابزار این افراد هم استفاده از نقطه ضعفهای احساسی و عاطفی ماست. این بماند.
اما اکنون، در دورهای از روزگار به سر میبریم که برای کمک نکردن به دیگران، برای نادیده گرفتن نیازمندی و بیچارگی مردم، لازم نیست مسئولین و سمنها، توصیه کنند. ما مردمی شدهایم که تقریبا دیگر یکدیگر را نمیبینیم و نسبت به درد و رنج هم، بیتفاوت شدهایم. دیگر خیلی کم به کسی کمک میکنیم. گاهی اصلا متوجه درد و رنج دیگران نمیشویم.
جامعهشناسان و آنانی که تغییرات حسانی و روانی جامعه را رصد میکنند، با آمار و ضریب گرفتن، به این نتیجه رسیدهاند که مردم ما دچار «بیتفاوتی اجتماعی» شدهاند. آنها میگویند مردم ما نهتنها نسبت به مسائل پیرامون خود و جامعه و سیاست و دولت بیتفاوتاند که حتی گاهی این مرزهای بیتفاوتی را رد کرده و وارد فاز «بیرحمی» شدهاند. آنها در صفها (که دوباره موریانهاش به جان جامعه افتاده)، در یک تصادف کوچک، در پرداخت کرایه تاکسی و... در هر جا که به ذهنتان برسد یا نرسد، با کوچکترین تلنگری آمادهاند گلوی هم را بدرند و از قضا میدرند! حتما خوانندگان صفحات مجازی و واقعی حوادث، متوجه شدهاند که مردم اخیرا چه به راحتی همدیگر را میکشند.
سوال این است که مردم جامعه ما، در این چندسال تا چه حد به تامین و خدمات اجتماعی دست یافتهاند؛ شرایطشان در این زمینه بهتر شده یا بدتر شده؟ پاسخ به این پرسشهاست که ما را به دلایل بیتفاوتی اجتماعی میرساند
یک پیشآگاهی لازم!
شاید تا حدی عجیب به نظر برسد که برای تحلیل یک مسئله اجتماعی، به سراغ یک روانکاو برویم. اما مهم است بدانیم در ذهن و روان مردم یک جامعه چه اتفاقی میافتد که آنها بیتفاوت و منفعل میشوند. چه میشود که در طول کمتر از یک دهه، مردمی که حاضر و آماده کمک کردن به همدیگر در هر زمینهای بودند حالا حتی به خانواده و نزدیکان خودشان هم اهمیتی نمیدهند و مشکل آنها را مشکل خود نمیدانند.
برای پیدا کردن پاسخ این پرسش نزد وحید شاهرضا، روانکاو و تسهیلگر میروم. روزگاری شاهرضا در جلسهای گفته بود مردم ما «یتیم» شدهاند. و این یتیمشدگی را پیشدرآمد بیتفاوتی اجتماعی دانسته بود. از او میخواهم درباره این «یتیمشدگی» بیشتر توضیح بدهد تا برسیم به بیتفاوتی مردم نسبت به مسائل دیگران و جامعه و دولت و حتی گاه خودشان.
شاهرضا یتیمی را چنین توضیح میدهد: «در تعریف متداولش یتیم، کودکی است که هیچکس به نیازهایش رسیدگی نمیکند و پاسخ نمیدهد. او بزرگسالی است که در چنگال ضعفهای درونی، وقایع اسفناک، اشخاص ستمگر، یا بیماریهای جسمی گرفتار شده است. این افراد اغلب بدگمان میشوند و ستمدیدگی خود را توجیه یا از اطرافیان خود سوءاستفاده میکنند. »
شاهرضا معتقد است یتیم جامعه ما در دو سطح ابتدایی گیر افتاده است: «سطح اول فرد درگیر نیازهای اولیه خودش است و چون نمیتواند و امکانش را ندارد که آنها را برطرف کند، احساس یتیمی میکند. جامعه را نگاه کنید، اغلب مردم از نظر مالی و تهیه رزق روزمرهشان دچار مشکل شدهاند و این مشکلات هر روز وخیمتر میشود، مردم بیکارتر و فقیرتر و در نتیجه گرسنهتر میشوند. از آن طرف میبینند مسئولان جامعه، افراد بالادستی که دقیقا با رای همین مردم به بالا رسیدهاند، بهعنوان «مسئول/پدر» تدبیر خاصی برای حل این مشکلات نمیاندیشند و گاه حتی از این مشکلات خبر ندارند و یا از همین مردم گرسنه و نیازمند میخواهند تحمل کنند در حالیکه خودشان، وضع بهتری نسبت به مردم دارند و در این تحمل کردن، همراه مردم نیستند.»
جامعهشناسان به این نتیجه رسیدهاند که مردم ما دچار «بیتفاوتی اجتماعی» شدهاند. آنها میگویند مردم ما نهتنها نسبت به مسائل پیرامون خود و جامعه و سیاست و دولت بیتفاوتاند که حتی گاهی مرزهای بیتفاوتی را رد کرده و وارد فاز «بیرحمی» شدهاند
شاهرضا چنین ادامه میدهد: «این یتیم صرفا برای خوراک و پوشاک روزانهاش یتیم شده است. یعنی به اندازهای انرژی میگیرد که برای غذای همان روز تلاش کند و بعد از سیرشدن- اگر سیر بشود- انرژیاش تمام میشود. طبیعی است که چنین فردی که میخورد انرژی بگیرد، انرژی میگیرد که دنبال خوراک وعده بعدش برود، و مدام در این سیکل معیوب میرود و میآید و میبیند که مسئول/پدر جامعه، هیچ قدمی برای بهبود وضع او برنمیدارد، اول دچار ناامیدی و سپس بیتفاوت و منفعل میشود. او اول باید بتواند سرپای خود بایستد، انرژی اضافه برای توجه به اطراف داشته باشد، بعد میتواند از این بیتفاوتی خارج شده و اطرافیان خود را هم ببیند. داستان ماسکزدن هواپیما را تصور کنید؛ وقتی سوار هواپیما میشویم، همان اول میگویند اگر مشکلی پیش آمد، اول ماسک اکسیژن را به خودتان وصل کنید، بعد سراغ کمک کردن به کنار دستیتان بروید. کسی که خودش دچار بحران و تنگی نفس است، اصلا نمیتواند بفهمد که کنار دستیاش هم دچار مشکل شده. کسی میتواند به دیگران کمک کند و منفعل و بیتفاوت نباشد که از سطح نیازهای اولیه زندگی عبور کرده باشد و در حد معقولی در این زمینه تامین باشد. حالا سوال این است که مردم جامعه ما، در این چند سال تا چه حد به تامین و خدمات اجتماعی دست یافتهاند؛ شرایطشان در این زمینه بهتر شده یا بدتر؟ پاسخ به این پرسشهاست که ما را به دلایل بیتفاوتی و یا به قول جامعهشناسان که اخیرا میگویند«بیرحمی» اجتماعی میرساند.
سطح دوم یتیمی و ارتباط آن با جامعه
شاهرضا در پاسخ به اینکه «سطح دوم یتیمی چیست و آیا ربطی به جامعه پیرامون فرد دارد؟»، میگوید: «در سطح دوم یتیمی، فرد نسبت به خود و محیط و حوزه پیرامونش احساس مسئولیت میکند تا زندگی مناسبتری را برایشان فراهم کند. حالا او در مقام پدر/ مسئول و یا سرپرست خانواده، از آن جا که نمیتواند به نیازهای آنها پاسخ درست و کافی بدهد، از درون میشکند و احساس یتیمی و رهاشدگی میکند. و این سطح دوم، بر سطح اول بار میشود و آن احساس یتیمی و بیکسی و بدون حامی بودن را در او تشدید میکند و باعث طغیانهای عجیب و غریبی در او میشود. چنین فردی، در معرض انواع آسیبهای مختلف قرار دارد؛ ممکن است همسر یا فرزندانش مدام او را سرزنش کنند، ممکن است اصلا از سوی خانواده طرد شود و خانوادهاش از هم بپاشد، چون او بهعنوان مسئول تامین خانواده، از این کار ناتوان است. شما به آمار طلاق و اعتیاد در این چند سال دقت کنید. این دو آمار با بیکاری سرپرست خانواده ارتباط مستقیم دارند. خانواده، از هم میپاشد، فرد یا افراد خانواده در هیچ جایی برای خود تسکینی نمییابند و لاجرم به مواد مخدر روی میآورند. پس عجیب نیست که بین بیکاری و فقر از یک سو، و طلاق و اعتیاد از سوی دیگر رابطه مستقیمی وجود داشته باشد. اینها کاملا به همافزایی هم کمک میکنند. فردی هم که همهچیزش را از دست داده و درگیر اعتیاد است، طبیعی است که دچار بیتفاوتی که سهل است، دچار بیرحمی هم میشود و حتی برای لقمهای نان و مقدار کمی مواد، آدم میکشد. این فرد، حتی سرنوشت خودش هم برایش مهم نیست؛ او دچار یک جور سر شدگی وحشتناک شده است.»
بیتفاوتی همان بیتعلقی است
بزرگترها همیشه به ما توصیه میکنند: «سرتو بینداز پایین و زندگی خودتو رو بکن»! این یکجور انتقال تجربه غلط است. والدین ما حالا به هر دلیلی مدام به ما توصیه میکنند سرمان توی کار خودمان باشد. میخواهم بگویم حتی وقتی که وضع یک عدهای از ما جور است و نیازهای اولیهمان برطرف شده، باز خودمان را از دخالت در امور اجتماعی کنار میکشیم. نه فقط در مورد کمک به دیگران و نادیده گرفتنشان، بلکه حتی در مودر مسائل سیاسی و ... هم دچار بیتفاوتی شدیم. به نظرم وقتی که افراد جامعه احساس کنند دولتمردان و مسئولان کشور قانون و عدالت اجتماعی را رعایت نمیکنند، ناخودآگاه احساس ناکامی میکنند و نسبت به مسائل اجتماعی و سیاسی و اقتصادی جامعه بیتفاوت میشوند.
شاهرضا میگوید: «نکته این است که مردم اغلب گرفتار روزمرگی هستند و به همین دلیل فرصت نمیکنند نقش فعالانه در جامعه بازی کنند. مهمترین دلیل برای افزایش بیتفاوتی اجتماعی، بعد از احساس یتیمی، این است که فرد گمان میکند اگر موضعگیری، مداخله یا اعتراضی کند با مشکل و گرفتاری مواجه میشود، پس خودش را درگیر وقایع نمیکند. در حالی که انسانی که آگاهی اجتماعی دارد باید جرات داشته باشد. اما گاهی آگاهی هست، جرات هم هست، اما فرد هیچ اقدامی نمیکند. چرا؟ چون بیتفاوتی اجتماعی او را به عدم تعلق رسانده است. وقتی افراد یک جامعه به کشور و محیط پیرامون خود وابستگی نداشته باشند و بین منافع خود با منافع اجتماعی فاصلهای احساس کنند، طبیعتا دچار بیتفاوتی میشوند. واضحتر بگویم اگر افراد جامعه به مشارکت گرفته شوند و در فرآیندها و تصمیمسازیهای کشور دخالت کنند، احساس میکنند خودشان دارند برای زندگیشان تصمیم میگیرند و در چنین شرایطی از حالت بیتفاوتی خارج شده و نسبت به اتفاقاتی که در سطح خرد و کلان در جامعه در حال وقوع است واکنش نشان میدهند. اما امروز میبینیم که عملا مردم ما در تصمیمگیریهای کلان نهتنها نادیده گرفته میشوند که حتی گاه طوری با آنها برخورد میشود که انگار وجود ندارند.
خوب طبیعی است که وقتی دولت و مسئولان به مردم، خواست و نظرشان اهمیت نمیدهند، بسیاری دیگر به هم اعتماد نمیکنند و در این فضای لبریز از بیاعتمادی ترجیح میدهند فقط گلیم خود را از آب بیرون بکشند و آدمهایی که در کنار آنها در اجتماع زندگی میکنند و سرنوشتشان، دیگر اهمیتی ندارد. این فرهنگ تهی مخرب، سرنوشت جامعه را عوض کرده و در کنارش مشکلاتی مثل بیکاری، فقر و سختی زندگی باعث شده هیچکس حواسش به روزگار و شرایطی که در آن هستیم نباشد. توسعه پایدار مهمترین شاخص رشد و پیشرفت یک کشور است و رشد مشارکت و همدلی اجتماعی یکی از مهمترین ابزارهای توسعه پایدار در جهان معاصر است، اما آنچه امروز در کشور ما به وضوح دیده میشود رشد «بیتفاوتی اجتماعی» است که یکی از مهمترین مسائلی است که گریبانگیر جامعه ما شده است.
دیدگاه تان را بنویسید