گزارشی از وضعیت کودکان کار در سیستان و بلوچستان؛ اینجا عمر تحصیل تا پنجم ابتدایی است
تراژدی کودکان کار ماجرای پرتکراری شده که به راحتی از آن عبور میشود اما آنچه در برخی از مناطق بر سر این کودکان میآید از جنسی عجیبتر از آن چیزی است که تاکنون دیده و شنیدهاید.
یکی از این لوکیشنهای غمزده، در استان سیستان و بلوچستان است. بسیاری از پدر و مادرها در این منطقه برای گذران زندگی روزمره دغدغه زیادی دارند و گاهی این فشار به حدی است که پسربچه ۵ ساله یکباره تمام کودکی خود را رها میکند و وارد جنگ نان میشود.
مصطفی دشتی، عضو هیئت علمی دانشگاه ولایت در این باره میگوید: «متاسفانه هم در بحث مدارس و هم دانشگاه، مهمترین عامل بازدارند از تحصیل، بی پولی و فقر است. کودکان از مدارس باز میمانند تا کمک خرج باشند و دختران از دانشگاه تا به خانه بخت بروند و بار خرجشان از گرده خانوادهها برداشته شود».
اولین نیاز هر کودک ایجاد فضای امن و آرام است که بتواند زیر بنای رشد و تعالیاش را آرام آرام بگذراند. چیزی که سالهاست این رویای ساده و دست یافتنی برایشان به آرزویی مسدود تبدیل شده است. نبود شرایط خانوادگی مناسب و عدم تمکین مالی فرزندان جامعه را در دام فقر فرهنگی و علمی انداخته. عمده عمر تحصیل در سیستان تا پنجم ابتدایی است و پرونده تحصیلی برای همیشه مختومه میشود.
بغض پدران سیستان و بلوچستان
عثمان پدر خانوادهای ۷ نفره است و با سوختبری خانواده را میچرخاند. میگوید: «به جای اینکه پسرکم را برای گردش و تفریح از خانه بیرون ببرم هر روز دستش را میگیرم و راهی جاده مرگ میکنم. ترس اینکه این بچه فردا جا پای من نگذارد و اقبالش به سیاهی نکشد مدام توی خواب و بیداری اذیتم میکند. کدام پدری را دیدی فرزندش را برای یک لقمه، با خودش همراه جاده هلاکت کند». او میگوید: «فرزندان کوچکم در بارگیری سوخت کمک حالم هستند و بشکههای سوخت را در این گرمای طاقت فرسا پر میکنند و مدام سرفههای ناشی از گازهای خروجی گازوئیل و بنزین ریههایشان را درگیر میکند. این بار زدن بشکهها تنها فضا برای بازیهای نوجوانیشان است».
بسیاری از بچههای سیستان هیجانانگیزترین لحظات بچگیشان نه بازیهای روزمره که سرعت لرزهآور ۲۲۰ کیلومتر بر ساعت سوختبرهایی است که با قاچاقچیان سوخت و افغانکشیها همراه میشوند. گرمای سوزان و بادهای شلاقی پذیرای سفر مرگباری است که نبود آب خوردن جهنمی بی رحم برایشان درست کرده است.
اینجا تنها جایی است که برای فردایشان هم برنامهریزی نمیکنند، چون نمیدانند این ماموریت نفس گیر مجال ماندن فردا را میدهد یا نه؟ بسیار بچههایی بودند که طعم بزرگی را نچشیدند و این جاده پرخطر مهر خاموشی بر عمرشان انداخته است و مادرانشان چراغ شیدایی بر دور قبرشان آویزان کردهاند.
دیدگاه تان را بنویسید