احمد بخارایی، جامعهشناس در گفتوگو با «توسعه ایرانی»:
مردم چارهای جز مطالبهگری ندارند
پنج ماه از ماجرای تلخ مهسا امینی میگذرد. دختر جوان سقزی که در بازداشتِ گشت ارشاد جان باخت. مرگی که بهانه آغاز اعتراضاتی شد که به عقیده صاحبنظران، برخاسته از سالها بیتوجهی و عدمپاسخگویی به مطالبات قشر پرشماری از جامعه بود. در هفتههای اخیر و پس از چند ماه کشوقوس و برخورد بین معترضان و حاکمیت و در حالی که انتظار میرفت، آتش اعتراض فروکش کند؛ قوا و نهادهای مختلف در حرکاتی هماهنگ، نهتنها سختگیری در حوزه حجاب-که یکی از مشخصترین دلایل اعتراضات اخیر بود- را شدیدتر از قبل در دستور کار خود قرار دادند، که سازِ وضع قوانین جدید برای برخوردهای فلجکنندهتر از گذشته با افراد بیحجاب و بدحجاب را کوک کردند. رفتاری که نه تنها رنگی از اجابت خواست و مطالبات بخشی از جامعه در آن دیده نمیشود که احتمالا آتش در نیستان هم هست! هرچند مدافعان وضع این قوانین و برخوردهای سختگیرانه، سعی دارند تا این مطالبه و اعتراضات را ساخته و پرداخته عوامل و رسانههای خارجی بدانند و اساسا شهروندان داخلی معترض را به رسمیت نشناسند یا مشتی فریبخورده و آلتدست بیگانگان بنامند؛ منتقدان و صاحبنظران فراوانی هم این رویه را تقابل هر چه بیشتر حاکمیت با مطالبات عمومی ارزیابی کرده آن را زخم دوباره و چند باره بر پیکر ناسور جامعه در آستانه فروپاشی ایران و «کبریت بر هیزم نیمسوز» میدانند. در این باره با دکتر احمد بخارایی، جامعهشناس و مدیر گروه جامعهشناسی سیاسی در انجمن جامعهشناسی ایران گفتوگویی انجام دادهایم. او با اشاره به آثار و تبعات زیانبار تقابل حاکمیت با مردم معترض و مطالبهگر، بر این نکته تاکید دارد که در حال حاضر جامعه چارهای و راهی جز مطالبهگری ندارد و در صورت عدم بازنگری رویه موجود از سوی حاکمیت، اعتراضات ادامه خواهد داشت و میتواند منجر به شورش شود.
سعیده علیپور
آنچه در ماههای اخیر در ایران رخ داد، به نظر رونمایی از شکافی بسیار عمیقتر از گذشته بین مردم و حاکمیت است. تفسیر شما از این وضعیت چیست؟
در حالی که انتظار میرود نظام حکمرانی متکفل امر مردم باشد و گوش شنوا و چشم بینایی در مقابل خواست آنها داشته باشد؛ در چند ماه گذشته همچون نیروی متخاصم با معترضان برخورد شده و به مردم معترض و مطالبهگر که تاکنون انواع فشارهای اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را تحمل کردهاند؛ برچسب اغتشاشگر زده است. این وضعیت ناشی از نگاه نظام حکمرانی به مردم است. متاسفانه شاهد تثبیت این نگاه هستیم و این موضوع اسفبار است، چرا که نتایج خشونتبارتری به دنبال خواهد داشت.
به نظر میرسد این روند، آسیب جدی به استحکام جامعه وارد خواهد آورد. شما در گفتوگوهای مختلف بارها از موضوع «فروپاشی اجتماعی» سخن گفتهاید. این ترکیب چه مفهومی در جامعه ایران دارد و باید منتظر چه آسیبهای جدی دیگری باشیم؟
زمانی که یک جوان ناامید میشود؛ به امید رهایی از این استیصال، رفتارهای مختلفی از خود بروز میدهد؛ به اعتیاد روی میآورد، اقدام به خودکشی میکند، دچار افسردگی میشود یا حتی وقتی تحت فشار زیادی است به خروج از کشور به هر قیمتی تن میدهد. اسم این شیوه خروج از کشور دیگر مهاجرت نیست، بلکه فرار است. رفتارهایی که در سالیان اخیر به کرات شاهدش بودهایم و روندی تصاعدی داشته است. اما شیوه دیگری از بروز رویکرد خروج از این وضعیت استیصال هم دیده میشود. افراد به کف خیابان میآیند و سینهشان را در مقابل گلوله قرار میدهند.
همه اینها به یک جامعه که باید در آن استحکام برقرار باشد و شهروندان با هم تعامل و امید به آینده داشته باشند، ضربات جبرانناپذیری وارد میکند. متاسفانه آنچه امروز رخ میدهد؛ آینده جامعه را به شدت متاثر میکند و به فروپاشی اجتماعی منجر میشود. آسیبی که حتی با شکلگیری یک نظام سیاسی جدید هم به آسانی قابل ترمیم نخواهد بود.
در حالت فروپاشی اجتماعی در واقع جامعه مثل بدنی است که خسته و فرتوت شده و دیگر قادر نیست به راحتی خود را ترمیم کند. هر چند گذر زمان سبب میشود که جوامع خود را بازیابند، اما باید پرسید به چه قیمتی؟ با چه هزینهای؟ طی چه پروسهای و چندین نسل باید در این میان قربانی شوند؟
در حالی که کشورهای عربی حوزه خلیج فارس، عنوان میکنند که به زودی نقش اروپا را ایفا خواهند کرد. یعنی در مسیر رشد و توسعه جدی قرار دارند و از جنبههای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی در حال رشدند، جامعهای مثل ایران درگیر چه مسائلی است و چه خسارتهایی میبیند؟ این زخمها تداوم خواهد داشت و مقصر این موضوع چشمها و گوشهای بستهای است که نمیخواهند شمار قابلتوجهی از شهروندان را به رسمیت بشناسند و صدای آنها را بشنوند و خواست آنها را درک کنند.
پیش از آغاز اعتراضات اخیر، مدتی بود که در جامعه فشار درمورد حجاب به شکل محسوسی به طرق مختلف بیشتر شده بود. نگاهی به رسانههای اجتماعی نشان میداد جامعه نسبت به این موضوع بسیار حساس شده و میشد حدس زد این اعتراض به هر بهانهای شکل بگیرد. چرا حاکمیت به جای کم کردن سختگیریها در این حوزه، فشارها را افزایش میدهد؟
دقیقا در چنین شرایطی ماجرای فوت مهسا امینی به نوعی جرقه به بشکه باروت بود. واقعیت این است که بخشی از مطالبات، جنسیتی و شاخص آن حجاب بود. در حالی که بنا بر مفروضات گروهی تصمیمگیر در نظام، این مطالبه از بیخ و بن اشتباه بود و مردم خطا میگفتند؛ بعد از سه ماه، رهبری اعلام کردند که بدحجابان ضد انقلاب نیستند یا رئیس مجلس به نوعی همان سخنان رهبر را درخصوص حجاب تکرار کرد و انقلاب را تنها متعلق به افراد محجبه ندانست. چطور این مقابله صورت میگیرد و از سوی دیگر همان حرف مردم گفته میشود؛ این حرف را که سه ماه پیش مردم هم کف خیابان گفتند که پایبند اسلام و انقلاب بودن به حجاب نیست. خیلیها ممکن است مسلمان و مومن باشند یا دلشان درگرو انقلاب باشد، ولی روسریشان افتاده باشد؛ اما با برخورد خشونتآمیزی که شد، این افراد هم تحریک شدند.
در حالی که انتظار میرود نظام حکمرانی متکفل امر مردم باشد و گوش شنوا و چشم بینایی در مقابل خواست آنها داشته باشد؛ در چند ماه گذشته همچون نیروی متخاصم با معترضان برخورد شده است
در چنین شرایطی شاهدیم که مجلس هم در پی وضع قوانینی است که حس ناامنی روانی مردم را بیشتر میکند و موارد جرمانگاری را افزایش میدهد. مثل طرح اخیر بهارستان برای برخورد با بیحجابی.
وقتی در یک نظام حکمرانی مردم درجه دو بوده و «ملت» به «امت» تقلیل پیدا کند، فرآیند نادیده گرفته شدن لایههای مختلف جامعه کلید میخورد بخشی از این ملت با عناوین: غیرمسلمان، غیرخودی، غیرشیعه و غیرمرید حذف میشوند. در مرحله بعد کسانی که به حوزه قدرت و ثروت نزدیکترند باقی میمانند و سایرین حذف میشود. بنابراین مردم در مقام «امت» به مجموعهای از اعوان و انصار تقلیل یافتهاند که به نحوی در دایره قدرت و ثروت هستند. وقتی اینگونه دیده شود دیگر مردمی از نگاه حاکمیت به معنی واقعی وجود ندارد که بخواهد قانون در خدمت آنها باشد. در چنین شرایطی اساسا صدای بخشی از جامعه شنیده نمیشود یا اگر شنیده شود، آن را دروغی از سوی رسانههای خارج از کشور دانسته و به این شکل درصدد حذف و نشنیدن آنها برمیآیند. اما واقعیت فرای این ذهنیت در جامعه نفس میکشد و نسبت به رفتارهایی که حاکمیت هر روز بر آنها پافشاری و حتی آنها را تندتر از قبل تکرار میکند، واکنش نشان میدهد. واکنشی که به عناد و تخاصمی دائمی منجر شده و به فرسودگی و فروپاشی میانجامد.
همه کسانی که معیشتشان دچار مشکل است، خودکشی نمیکنند، معتاد نمیشوند یا از کشور نمیروند. گروهی هم دست به مطالبهگری میزنند و مطالبهگریها تداوم پیدا خواهد کرد
در چنین شرایطی جامعه به چه سمتی حرکت میکند و پیشبینی شما درخصوص واکنشهای آینده مردم چه خواهد بود؟ آیا اعتراضات ادامه خواهد داشت یا همانطور که بخشی از حاکمیت بر آن پای میفشارد باید آن را تمام شده فرض کرد؟
مردم راه دیگری غیر از مطالبهگری ندارند؛ نمیتوانند برگردند، مردم محکوم به جلو رفتن هستند. همه کسانی که معیشتشان مشکل دارد، خودکشی نمیکنند، معتاد نمیشوند یا از کشور نمیروند. گروهی هم مجبور به اعتراض و مطالبه هستند. بنابراین مطالبهگریها تداوم پیدا خواهد کرد. در این میان هر چه نظام حکمرانی چغرتر و انعطافناپذیرتر باشد و بخواهد با همین فرمانی که تاکنون رانده است، براند؛ قطعا رویاروییها شدیدتر خواهد شد و ممکن است به شورش بینجامد. از دل شورش نیز معلوم نیست که چه چیزی بیرون بیاید.
مایه نگرانی و تاسف اینکه نظام حکمرانی نمیخواهد خطاهای خود را بپذیرد و یک بازنگری و تحول ساختاری و نه صرفا اصلاحات ساختاری انجام دهد. بازنگری ساختاری به این معناست که اگر کسی اشتباه کرده است باید کنار رود و محاکمه شود. این درست و منصفانه و انسانی نیست که عدهای در حاشیه امن قرار گیرند و به طور مستقیم و غیر مستقیم به حوزه قدرت و ثروت نزدیک شوند و جامعه را آنچنان شکاف طبقاتیای دربرگیرد که جبران این فاصله طبقاتی دشوار باشد و عدهای دیگر در حسرت معیشت و رفاه باشند!
این درست و انسانی و دینی نیست که افراد یک جامعه از صبح که سر از خواب برمیدارند تا شام در اندیشه خرید دلار و ماشین نیمه دولتی باشند تا اندکی سود کنند و از قافله اهالی ثروت عقب نمانند! تاسفبار است که اعضای جامعه را حاکمیت به این سمت سوق داده است و شوق دیگرخواهی را کاهش داده و انسانها را درگیر مسائل درجه سه کرده است. این همان فروپاشی اجتماعی است که سالهاست نسبت به تحقق آن هشدار دادهام.
معنای زندگی در جامعه ایران با التهاب ثروتاندوزی دچار خلل محتوایی شده و بر همین اساس است که هنرمندان واقعی و نویسندگان و اساتید و معلمان دردمند و فهیم به حاشیه رفتهاند و به جای آنها افراد کمتر فهیم و بیشتر خودخواه به عرصه مدیریت ورود کردهاند. موضوع مهم این که همه این ناملایمات ریشه در ساختارها دارند و بنابراین راهی برای برون رفت از این بنبست بجز تحول ساختاری وجود ندارد و بهتر انکه این تحول از سوی نیروهای «عدالتخواه» در داخل رقم بخورد.
دیدگاه تان را بنویسید