فقر فرهنگی موجب شده است:
بازیافت هویت فردی در لاکچریگرایی
در جامعه ما رشد همهجانبه چه از لحاظ اجتماعی چه از لحاظ فرهنگی وجود نداشته است. در جامعه ما رشد اخلاقی و انسانی اتفاق نیفتاده است و به جایی رسیدهایم که آدمها به ظاهر توجه بیشتری دارند و خودشان را با درگیرشدن به مادیات تعریف میکنند. مردم جامعه ما با لوکسگرایی و زندگی لاکچری واستفاده از بهترین و شیکترین کالاها خود را تعریف میکنند و این سبک را به رخ دیگران میکشند.
آذر فخری، روزنامهنگار
سینا، مردی شصت و چندساله است. اما نسبت به سنش خوب مانده، در نگاه اول و دوم و سوم و... او همچنان مردی جذاب و خوشتیپ و البته پولدار است. سینا مجرد نیست. او همسر و یک دختر 28 ساله مجرد دارد. اما به گفته دخترش و به اعتراف همسرش، سینا از سال دوم ازدواجش، پایبندی به خانواده و حفظ حریم آن را کنار گذاشته و بنا به خاصیت شغلش، که مدام باید در سفر میبود، همه امور خانه و خانواده را به همسر وفادارش میسپارد و امروز، بعد از گذشت اینهمه سال از زندگی مشترک، نه همسرش به او به چشم شوهری که باید شریک همه مشکلات و خوشیها و درد و رنجهای خانواده باشد، نگاه میکند و نه دخترش از او انتظار پدری دارد. اما آنچه در مورد سینا میخواهیم بگوییم هیچکدام از اینها نیست؛ داستان امروز ما در باره «کلکسیون» ساعتها و دوربینهای سیناست؛ ساعتهایی که آخرینش را به قیمت سی میلیون تومان خریده است و دوربینی که همین چند ماه پیش 150 میلیون تومان به پایش ریخت. سینا عاشق شیکپوشی و نمایشدادن ساعتهای مچیاش است، طبعا هر لباسی که بخواهد بپوشد باید با ساعتی که به مچ میبندد، «ست» باشد.
یک داستان دیگر هم داریم؛ اگر بخواهیم زنانه مردانهاش کنیم، باید به سراغ شهناز 45 ساله برویم که از هیچ مناسبت ملی-میهنی و جهانی نمیگذرد، چه برسد به تاریخ تولد و ازدواج وحتی فوت نزدیکانش و شرکت در همه این مراسم با رعایت نکات لازم برای این مراسم. او متخصص این است که در هر مراسم و بسته به مضمون آن چه بپوشد و چگونه آرایش کند و چه کادویی تهیه کند. او مدام خود را بهروز میکند؛ خانم دکتری که میداند وقتی قرار است از اتومبیل سفارشی ارغوانی رنگش استفاده کند و به جشن ازدواج دختر خالهاش برود، چه لباسی را از کجا تهیه کند و پیش کدامیک از چندین آرایشگرش برود. او در جمع نزدیکان و آشنایانش، ستارهای درخشان است که با تلالواش همه را خیره میکند.
ناامید از سابقه!
سینا و شهناز، همیشه اینطوری نبودهاند. آنها مثل همه ما، گذشتهای دارند و عکسهایی از آن گذشته. سینا بهعنوان یک عکاس-رزمنده عکسهایی از جبهه دارد.او را در لباسی معمولی و گاه خاکی دیدهایم که در کوچه و خیابان، به دنبال سوژههای اجتماعی مختلف بوده و کارنامه خوبی در این زمینه دارد.
شهناز هم با وجود تحصیلات و مطب پردرآمدش، روزگاری بهشدت دست بهخیر بود؛ عکسهایی از او داریم که در حال کمک به نیازمندان و امداد به سیل یا زلزلهزدگان است.
اما هر دوی اینها، امروز در باره آن گذشته حرف نمیزنند. اگر پایش بیافتد حتی انکارش میکنند. آنها ترجیح میدهند کسی در مورد آن گذشته چیزی نداند و فقط با شکل و شمایل مکشمرگمای امروز در ذهنها جاودانه شوند. با لباسها و اکسسوار لاکچری که بر تن خود حمل میکنند اتومبیلهای میلیاردیشان، مهمانیها و سفرهای لوکسشان.
یک خبر بد!
گزارش روزنامه شهروند از کاخنشینی در چهار برج لاکچری تهران : «برای زندگی در این کاخها باید شان اجتماعی ویژه داشته باشید، تحصیلکرده باشید. خوشنام و بدون حاشیه باشید و جمعیت خانوادهتان کم باشد تا بتوانید خانههای لاکچری برجهای معروف تهران را بخرید.برجهایی که باند فرود هلیکوپتر اختصاصی دارند، پزشک ویژه و حرفهایترین مربیهای ورزشی را برای اهالی ساختمان استخدام کردهاند و کارواش اختصاصی و باغهای عمودی جزو دیگر آپشنهایشان است !»
همین گزارش، پای ما را به داستان سینا و شهناز باز کرد. اینکه آدمهایی در این جامعه هستند که با وجود تورم و گرانی، با اینهمه آدمی که زیر خط فقر در حال زندهمانیاند و نه زندگانی و برای این زندهمانی، روز و شب تا کمر توی سطلهای زبالا شهر فرومیروند تا روزیشان را از آن بیرون بکشند، در حال وهوایی دیگر سیر میکنند.
سینا و شهناز، آدمهای دانشگاهدیده و تحصیلکردهای هستند و در برههای از زندگیشان، در میان همین مردم و همدرد آنها بودهاند، اما حالا با ورود به این برجها، حافظه طولانیمدت خود را دم در ورودی شیک برج گذاشتهاند و از طبقات بالا رفتهاند.
به نظر میرسد نمایشهای اینستایی در مورد ثروت مال آدمهایی باشد که به ضرب و زور قسط و اجاره لوازم لوکس میخواهند تماشاگران را دچار این توهم کنند که ما هم بله! اما داستان کسانی که وارد برجهای لوکس میشوند، آنقدر واقعی است که نمیشود آنها را در فضاهای مجازی پیدا کرد
نه! مسئله این دو نفربر خلاف آنچه برخی میگویند ربط چندانی به فضاهای مجازی ندارد که این دو اصلا در فضای مجازی نیستند و هیچ پیج یوتیوب و اینستایی هم ندارند. از قضا به نظر میرسد نمایشهای اینستایی در مورد ثروت، مال آدمهایی باشد که به ضرب و زور قسط و اجاره لوازم لوکس میخواهند تماشاگران را دچار این توهم کنند که ما هم بله! اما داستان کسانی که وارد این برجها میشوند، آنقدر واقعی است که نمیشود آنها را در فضاهای مجازی پیدا کرد.
فردیت گمشده؛ فقر فرهنگی
خوب، داستان سینا و شهناز، سطح تحصیلات و روش زندگیشان، دقیقا مصداق همان ضربالمثلی است که میگفت: «عینک سواد نمیآورد.» که حالا به این صورت تغییر مضمون داده: «سواد شعور نمیآورد!»
فقر فرهنگی این افراد را به سوی تجملگرایی سوق داده است.آنها با توجه به آنچه در جامعه و در میان مسئولان رده بالای مملکت رخ داده به این نتیجه رسیدهاند که کمالشان در داشتن مال و مکنت است و میزان ثروت و نحوه استفاده از آن، میزانشان و شخصیت آنان را تعیین میکند. یکی از«آقا» بودن و «آقازادگی»اش سود میبرد و یکی از دلالی و کارچاق کنی و فرار مالیاتی. نه! اصلا فکر نکنید که چنین ثروتهایی محصول تولید و کار است. همین دیروز یک تابلو و آگهی دیدیم که ما را دعوت میکرد به یاد گرفتن «دلالی علمی و نوین»! اگردر جاهای دیگر دنیا همه راهها به رم ختم میشود؛ در مملکت گل و بلبل ما همه راهها به آقازادهها و سلبریتیها و افراد دارای نفوذ در جامعه، ختم میشود! مردم از دارا و ندار، خود را به هر آب و آتشی میزنند مانند «آنها» شوند و در این میان الگو پذیران - مقلدان- به داشتهها و امکاناتشان فکر نمیکنند. بسیاری از اینان که الگوهای اجتماعی خود را از بین افراد نامبرده انتخاب کردهاند، درتله یک زندگی عاریهای افتادهاند: خریدهای لوکس و البته گاه نالازم، ادامه تحصیلهای بیمورد و گران در دانشگاههای پولی و پردیسهای گرانقیمت، ازدواجهای فول لاکچری و دوردورهای... همه قسطی!
یکی از «آقازادگی»اش سود میبرد و یکی از دلالی و کارچاق کنی و فرار مالیاتی. نه! اصلا فکر نکنید که چنین ثروتهایی محصول تولید و کار است. همین دیروز یک تابلو و آگهی دیدیم که ما را دعوت میکرد به یاد گرفتن «دلالی علمی و نوین»!
دکتر مهرداد فلاطونی، روانشناس به نکته قابل تاملی اشاره میکند: زمانی که میان هویت واقعی فرد و هویت آرمانی که در ذهنش دارد، اختلاف و فاصله معناداری وجود داشته باشد و فرد هویت اجتماعیاش را در زندگی لاکچری تعریف کند، آن وقت امکان دارد دست به رفتارهای فریبندهای بزند تا از خود واقعیاش فرار کند. لاکچریبازی و چنین نمایشهایی معمولا محصول خود کمبینی افرادی است که اعتماد بهنفس لازم برای روبهرو شدن با خود واقعیشان را ندارند.
این روزها، بر خلاف یک دهه پیش دغدغه جوانان ما دیگر یافتن پاسخ برای پرسشهای اساسی هستی و پاسخ به نیازهای هستیشناسانهشان نیست. معیار آنان برای خودنمایی، تغییر کرده است و طبیعی است که دخترو پسر سینا و شهناز، با دیدن رفتار والدین خود، بیشتر در پی کسب ثروت باشند و جلو زدن از دیگران در این مسابقه نمایش ثروت و فاصله گرفتن از طبقات معمولی جامعه. اینها هیچ تشابه و نقطه اشتراکی با نسلی که مدام کتاب میخواند و در بحثهای فرهنگی و ادبی و سیاسی شرکت میکرد، ندارند؛ چون خود آن نسل هم امروز تغییر رویه داده و هویت خود را در طبقات چنان برجهایی جستوجو میکند.
ما درجا زدهایم عقبگرد کردهایم!
امیرمحمود حریرچی، جامعهشناس چنین توضیح میدهد: در جامعه ما رشد همهجانبه چه از لحاظ اجتماعی چه از لحاظ فرهنگی وجود نداشته است. در جامعه ما رشد اخلاقی و انسانی اتفاق نیفتاده است و به جایی رسیدهایم که آدمها به ظاهر توجه بیشتری دارند و خودشان را با درگیرشدن به مادیات تعریف میکنند. مردم جامعه ما با لوکسگرایی و زندگی لاکچری واستفاده از بهترین و شیکترین کالاها خود را تعریف میکنند. لوکسگراها آدمهایی هستند که به رشد فردی اهمیت نمیدهند و خود را با ثروت و زندگی لاکچری تعریف میکنند. و این تعریف جدیدی از «انسان ایرانی» است: هرکسی که شیکپوشتر باشد از ماشین شیکتری استفاده کند و خانه لوکستری داشته باشد، بالاترازاقشار جامعه قرار میگیرد. این لوکسگرایی گاهی به تغییر ظاهر افراد نیز میانجامد. تغییر ظاهر و عملهای جراحی زیبایی در ایران بهشدت افزایش یافته و میزان مصرف لوازم آرایشی در ایران قابلمقایسه با کشورهای توسعهیافته نیست.
حریرچی میگوید: فردی که بینیاش را دوست ندارد میتواند با یک جراحی آن را به حالت طبیعی و دلخواه دربیاورد. این اتفاق بسیار طبیعی است و مشکلی ندارد. اما اگر این عمل بهصورت یک مد رواج پیدا کند و باعث ایجاد رقابت در بین افراد شود، صحیح نیست. اگر توجه کنید میبینید بسیاری از خانمها در جامعه ما شبیه هم شدهاند.
این مسئله شامل ماشینهایی که در سطح شهر تهران تردد میکنند هم میشود. در کشورهایی مانند آلمان و ایتالیا تعداد ماشینهای لوکسی که در سطح خیابان دیده میشود کمتر از ایران است. درحالیکه این کشور خودشان تولیدکننده ماشینهای لوکس هستند، اما در کشور ما برخی افراد با ماشینهایی مانند پورشه و لامبورگینی در خیابانها مانور میدهند. افرادی که سوار این قبیل ماشینها میشوند، چه چیزی را میخواهند ثابت کنند؟ این افرد در پی ارائه تعریفی از خودشان هستند که متاسفانه جامعه نیز آن را پذیرفته است. لوکسگرایی خانواده را نیز تحتتاثیرقرار میدهد زیرا درآمدها تحت هر شرایطی محدود است. هزینههایی که باید برای لوکسگرایی صرف شود، میتواند زمینه به فساد کشیدن اشخاص را فراهم کند. این روزها شاهد این هستیم که هرچه در جامعه تورم بیشتر میشود، اختلاس هم بیشترمیشود. زندگی لوکس مستلزم صرف هزینههای گزافی است.این هزینهها باید از کجا تامین شود؟ طبیعی است که این افراد به بیراهه و فساد کشیده خواهند شد و بر زندگی سایر افراد جامعه تاثیر منفی خواهند داشت. افرادی که از وضعیت مالی خوبی برخوردار نیستند و نمیتوانند مانند افراد لوکسگرا زندگی کنند، هنگامی که این نابرابری را مشاهده می کنند نسبت به جامعه احساس مسئولیت نمیکنند. آنها معتقدند جامعه حق آنها را پایمال کرده و با خود تکرار میکنند من چه مسئولیتی در این جامعه دارم؟چرا من نباید دزدی کنم؟
دیدگاه تان را بنویسید