لمپنیسم نقاب‌دار!

بیایید خیلی ساده و روراست از این‌جا قدم به میدان جامعه‌ای بگذاریم که تحت‌سیطره پیرسالاران، دچار لمپنیسمی شده که دارد تاروپود علم و دانش، و فرهنگ و هنر ما را فرسوده می‌کند؛ در چنین بستر فرسوده‌ای، که از آبشخور تملق و چاپلوسی و مریدپروری تغذیه می‌کند، چگونه می‌توان امید ظهور نوآوری در علم و هنر، دانشمند و هنرمند و جریانی پیشرو و متعالی داشت؟ لمپن‌های روشنفکرنما که دهان جز به ناسزا باز نمی‌کنند و اجازه حرف‌زدن به دیگران نمی‌دهند خلف همان کلاه مخملی‌هایی هستند که تا همین چندی پیش، منفور همین مدعیان بودند.

آذر فخری، روزنامه‌نگار

خیلی راحت و بی‌خیال می‌گوید: «هر کاری که کردند و هر چه که گفتند، علیه خودشان تمام شد و صدای هشدار و اعتراض جمعی بسیاری علیه ابتذال، اخلاق‌فروشی و ارزش‌فروشی فراگیر در سینما و تلویزیون، به گوش همه رسید. خسارتش هم برای من، بسیار ناچیز بود.» این‌ها حرف‌های آدمی است که مدت‌ها از تریبون سیمای ملی، هر چه به دهانش آمد، نثار جامعه سینمایی؛ از کارگردان و فیلم‌نامه‌نویس گرفته تا بازیگر کرد. همین آدم وقتی با رفتاری مشابه رفتار خودش با دیگران مواجه می‌شود، تاب تحمل ندارد و صحنه را ترک می‌کند. البته که چنین رفتارهایی را کم نمی‌بینیم و این تنها جنابان مجریان تلویزیون نیستند که به‌واسطه قرار گرفتن در برابر دوربین، دچار خودشیفتگی کاذبی شده‌اند که دیگرانی از اعوان و انصار خودشان، مدام بر حباب این خودشیفتگی می‌دمند. مجریان خودشیفته کم‌سوادی که با حفظ کردن چند جمله، با یک نگاه سرسری و سرپایی به چند پاراگراف یا عنوان کتابی در فلان کانال یا شبکه مجازی، ناگهان احساس می‌کنند علامه دهرند و می‌توانند در هر زمینه‌ای اظهارنظر بکنند و کسی هم حق اعتراض ندارد.

اگر از همین طیف سینمایی بخواهیم مثال بیاوریم کافی است شما را ارجاع بدهیم به انواع و اقسام کلاس‌های بازیگری، کارگردانی و فیلم‌نامه‌نویسی که 90 درصد وقت کلاس، به ناسزا گفتن و تحقیر فلان کارگردان و نویسنده و بازیگر می‌گذرد. گویی که استاد محترم خود تافته جدابافته‌ای است در این میان و حسابش از حساب سینمای ایران جداست و چه ظلم‌ها که بر او نرفته است.

این منش و رفتار، با فرهنگ گفتاری چاله‌میدانی که در کلاس‌های آموزشی هنری و بدون احترام به شان کلاس و هم‌نشینی دختران و پسران هم اتفاق می‌افتد در جامعه ما در حال تبدیل شدن به موجی فراگیر است و قرار است جانشین آن روشنفکر و جریان روشنفکری شود که به دست همین موجوداتی که از این پس از آن‌ها با عنوان «لمپن» نام خواهیم برد به انزوا کشیده شده‌اند. جامعه‌ای که افراد آن، به‌خصوص جوانان برای به‌دست آوردن امکان حضور در یک فیلم یا نمایش و یا قبولی در فلان آزمون دانشگاهی، باید حتما در کلاس و کارگاه این جنابان خودشیفته شرکت کنند، تملق‌شان را بگویند، وارد بازی مراد و مریدی شوند و درنهایت با پرداخت هزینه وارد جریان هنری! شوند. جامعه ما درگیر یک پیرسالاری لمپنی شده است؛ پیرهایی که بدون توجه به شان و احترام ریش و گیس‌سفیدی خود، بدون به‌روز کردن سواد و اطلاعات خود و بدون آگاهی از آن‌چه در دنیای بیرون درزمینه فرهنگ و هنر می‌گذرد، راه را بر جوانان مستعد سد کرده‌اند و بنا به قول مشهور قرار است صندلی تصدی‌گری خود را به گور ببرند، اما آن‌ را به جوانان و افراد باسواد و به‌روز و کارآمد، نسپارند.

جامعه تحت‌سیطره این پیرسالاران، دچار لمپنیسمی شده که دارد تاروپود علم و دانش، و فرهنگ و هنر ما را فرسوده می‌کند. در چنین بستر فرسوده‌ای، که از آبشخور تملق و چاپلوسی و مریدپروری تغذیه می‌کند، چگونه می‌توان امید ظهور نوآوری در علم و هنر، دانشمند و هنرمند و جریانی پیشرو و متعالی داشت؟ لمپن‌های روشنفکرنمای ما که دهان جز به ناسزا باز نمی‌کنند و اجازه حرف‌زدن به دیگران نمی‌دهند، خلف همان کلاه مخملی‌هایی هستند که تا همین چندی پیش، منفور خود همین مدعیان بودند.

لمپنیسم از کجا می‌آید؟

لمپن، در مفهوم لغوی آن به کسی گفته می‌شد که به گروه یا طبقه خاصی وابسته نبود. این واژه معمولاً با پسوند «پرولتاریا» (Lumpen proletariat) به‌کار می‌فت و شامل کارگران فقیر و ژنده‌پوشی می‌شد که از طبقه و جایگاه خود بریده و بیکار بودند. پس درواقع «لمپن پرولتاریا» مترادف با «بیکاره» بود. این گروه از جامعه وازده، معمولاً ‌در حاشیه شهرهای بزرگ صنعتی زندگی می‌کردند و رابطه و اتصال خود را با طبقات فعال و مولد جامعه بریده بودند.

این روزها، لمپنیسم با آن‌چه که تعریفش در بالا آمد، و از نظریات مارکس گرفته شده، تفاوت‌هایی دارد؛ لمپن امروزی، هم‌چنان یک بیکاره است که تن به کار و تولید نمی‌دهد، اما چون سر نترس و گردن کلفتی دارد، اغلب مشغول چپاول دیگران است در کسوت دلال، تاجر و سرمایه‌داری که فقط سود پولش را می‌گیرد. به این ترتیب، لمپن دیگر کارگر بیکار حاشیه‌نشینی نیست که مارکس از آن یاد کرده است. مشاغلی که لمپن به آن روی می‌آورد، جنبه تولیدی ندارد. او اساسا یک گردنه‌گیر است؛ این گردنه ممکن است میدان تره‌بار باشد، کلاس دانشگاه باشد، بانک باشد، محفل یک کارگردان یا تهیه‌کننده سینما باشد یا هر جای دیگر. لمپن امروزی، یک باج‌خور است و برای امرار معاش و گذران زندگی غالباً به کارهای ناشایست و ضدانسانی تن می‌دهد. چه بسیار دانشجویان و هنرجویان بااستعدادی که حاضر نشده‌اند به این لمپن‌ها که اغلب هم در راس امورند، باج بدهند و از عرصه دانشگاه و هنر، حذف شده‌اند و چه بسیار خوب‌رویان و پول‌دارانی که با استفاده از امکانات جسمی و مالی توانسته‌اند در جوامع دانشگاهی و هنری مطرح شوند. به همین سادگی لمپن فقط اهل معامله است و در این زمینه البته ادبیات خاص خودش را دارد: تحقیر و ناسزا که نامش را گذاشته است نقد و بررسی!

لمپنیسم و جامعه‌شناسی

دکتر طهمورث شیری، ‌جامعه‌شناس و عضو هیئت علمی دانشگاه می‌گوید: اگر بخواهیم نگاه جامعه‌شناختی در این زمینه داشته باشیم باید نخست به این نکته توجه کنیم که لمپنیسم محصول جوامع پیشرفته است و آن چیزی که به‌عنوان لمپنیسم در کشورهای در حال توسعه مثل ایران اتفاق می‌افتد درواقع جنبه تقلیدی و اقتباس دارد که در لایه‌های محدودی از جامعه رشد و نمو می‌کند، اما سعی دارد به هر ترتیبی با به دست آوردن فرصت مناسب، اوضاع را به نفع خود تغییر دهد. شیری لمپنیسم ایرانی را محصول افسردگی و یاس اجتماعی می‌داند؛ یاسی که در همه ادوار تاریخی در جامعه ایرانی وجود داشته و برای این ادعا به کتاب «مدینه فاضله» فارابی اشاره می‌کند که سند معتبری است، چراکه این دانشمند اسلامی نیز از لمپن‌ها به‌عنوان «علف‌های هرز» یاد می‌کند.

این جامعه‌شناس می‌گوید لمپنیسم در غرب بر پایه نیازهای اجتماعی موجود شکل گرفته است، اما در ایران لمپنیسم هرگز اصالت و ریشه حقیقی نداشته‌ است. لمپن‌ها افرادی تحول‌گرا نیستند و هرگز مانند یک توده و حزب همگام عمل نمی‌کنند؛ اما با خوار شمردن ارزش‌ها و خصلت‌های نیک در جامعه باعث بی‌نظمی اجتماعی می‌شوند. لمپن ایرانی دوست دارد زور بگوید، باج بگیرد، پرخاشگر است، توهین می‌کند، دعوا و جنجال راه می‌اندازد و به تعبیری، هوچی‌گر است و بویی از جوانمردی نبرده است و ممکن است با نامردی تمام آسیب بزند. آزار دیگران برایش لذت‌بخش و ارضاکننده است. لمپن ایرانی، ازنتیجه زحمت دیگران سود می‌برد و در کنش‌های اجتماعی و ارتباطی هم واژگان و اصطلاحات خاصی را به کار می‌گیرد که به زبان مخفی مشهور است. لمپن ما در گفت‌وگوهای روزمره از ادبیاتی استفاده می‌کند که امروزه تأثیرات نامطلوب و مخرب آن ‌را بر زبان و ادبیات محاوره جوانان‌مان می‌بینیم. سیطره لمپنیسم در جامعه ما باعث شده که احساس هویت اجتماعی کمرنگ شده و مانع رشد هنجارهای اجتماعی، انسجام فرهنگی، قومیتی و خانوادگی شده است. واگرایی فرهنگی، افزایش فاصله بین فرهنگ رسمی و غیررسمی، بی‌هویتی افسردگی‌های اجتماعی، بیم از آینده، افزایش مخاطرات شغلی و تحصیلی در بستر لمپنیسم رشد کرده و افزایش یافته و همین جا درست نقطه آغاز خطر برای جامعه ماست.

لمپن‌ از نتیجه زحمت دیگران سود می‌برد و در کنش‌های اجتماعی و ارتباطی هم واژگان و اصطلاحات خاصی را به کار می‌گیرد که به زبان مخفی مشهور است. لمپن ما در گفت‌وگوهای روزمره از ادبیاتی استفاده می‌کند که امروزه تأثیرات نامطلوب و مخرب آن ‌را بر زبان و ادبیات محاوره جوانان‌مان می‌بینیم

شما امروز افراد «لمپن» بسیاری را می‌بینید؛ گروهی که از جریان زندگی عادی به‌دورند. اغلب اهل دزدی و تقلب‌اند، دروغ می‌گویند، جعل می‌کنند، کش می‌روند و دست به اختلاس می‌زنند. با این تفاوت که وقتی افراد بهنجار دزدی و تقلب می‌کنند آن‌ها را مجرم و اعمال‌شان را جرم می‌خوانند  اما لمپن ایرانی با تکیه بر امکانات خاصی که با همان شگردها به دست آورده، نه‌تنها مجرم شناخته نمی‌شود، بلکه دار و دسته‌ای هم دارد که به‌شدت از در حمایت از او درمی‌آیند!

لمپن‌های ما از آینه بدشان می‌آید!

دکتر ناصر فکوهی در مورد منشأ این لمپن‌ها می‌گوید: «اینان کنشگران و فرآیندهایی هستند که دوست ندارند کسی آینه در برابرشان بگیرد و دردها و آسیب‌های‌شان را رودررو به آن‌ها بنمایاند؛ دانشگاهیانی که تصور می‌کنند حرفه خود را باید در اتاق‌های دربسته و مجلات بدون خواننده «علمی» دنبال کنند و کاری به عرصه‌های واقعی جامعه خود ندارند، در کنار دیگرانی به ظاهر بسیار متفاوت اما به‌شدت متشابه: «روشنفکران خودساخته‌ای» که امروز زبان لمپنیسم کوچه و خیابان را به زبان خود تبدیل کرده‌اند و ازجمله عرصه بی‌خطر«کامنت»‌های ناشناس وبسایت‌ها یا مقالات صفحات روزنامه‌ها و جلسات «روشنفکرانه» را، به افتخاری برای به نمایش گذاشتن استعداد خود در توهین و تهمت‌زنی بدل کرده‌اند و آسیب‌شناسی در حق خود را به حساب کل روشنفکران و دانشگاهیان می‌گذارند و خود را به انسان‌های شریفی مربوط می‌کنند که هیچ سنخیتی با آن‌ها ندارند: «تازه به دوران رسیدگی» و «پولی شدن» اکثریت فرآیندها و رفتارها و حرکت به سوی نئولیبرالیسم و نوکیسه‌گی اقتصادی و فرهنگی که در حال تخریب همه ارزش‌های جامعه ماست؛ گرایشی که امروز با گستاخی تمام از سرمایه‌داری در بدترین الگویش یعنی سرمایه‌داری آمریکایی متأخر دفاع می‌کند. فکوهی معتقد است تخریب نظام‌های ما به وسیله این سودجویان و نوکیسه‌گان اقتصادی فرهنگی و اجتماعی درحال‌حاضر متوجه نظام‌های رسانه‌ای آموزش‌وپرورش، دانشگاهی سلامت و بهداشت شده است و اثر خود را در رفتارهای بیمارگونه از رواج لمپنیسم در زبان، توهین و افتراهایی سطحی ولی بی‌پروا گرفته تا خریدوفروش مدارک دانشگاهی و از توهمات نژادپرستانه و ادعاهای بی‌معنا در عرصه اقتصادی گرفته تا بی‌اخلاقی‌ترین مبادلات پولی نظیر تجارت اعضای‌های بدن‌، گذاشته است.

مشاغلی که لمپن به آن روی می‌آورد، جنبه تولیدی ندارد، او اساسا یک گردنه‌گیر است. این گردنه ممکن است میدان تره‌بار باشد، کلاس دانشگاه باشد  بانک باشد، محفل یک کارگردان یا تهیه‌کننده سینما باشد یا هر جای دیگر

لمپنیسم مدرن یا لاکچریسم

ما امروز با یک جامعه مصرف‌گرای نوپدید نوکیسه‌ مواجهیم، که در سیستم اقتصادی ما، انباشت سرمایه از طریق رانت را جایگزین انباشت سرمایه از طریق تولید کرده است. ویژگی این جامعه نوکیسه علاوه بر مصرف، نمایش مصرف هم هست و به دنبال همین نمایش مصرف است که در سال‌های اخیر، هنجارهایی تحت‌عنوان لاکچری در کشور تولید و تکثیر شده است. هنجارهای موجود در لاکچریسم بیشترین تشابه و تناسب را از لحاظ فهم اجتماعی با لمپن‌های فرودست دارد. جامعه مدنی ما با شاخص‌ها و ادعاهای شدیدا سنتی و عرفی چه جایگاهی برای این طبقه از شهروندان خود که با ارزش‌های مصرفی و لذت‌جویانه منطبق شده‌اند، قائل است؟

لاکچریسم یک لمپنیسم مدرن و مضاعف است. که توانسته است جامعه ما را به این شکل بی‌روح و بی‌محتوا کند. مصادیقی مانند سهل‌انگاری‌های پزشکی و برخوردهای خصمانه و عصبی در سطح اجتماع و در میان مردم برخاسته از این لمپنیسمی است که شاخص‌های زندگی اخلاقی را رو به زوال برده، فضای مجازی را جولانگاه کاربرانی کرده که فحاشی می‌کنند و میزان اعتماد اجتماعی را به حداقل رسانده و هزاران هزار آسیب دیگر از این دست.

لمپن؛ روشنفکرنمای قلدر!

 لمپن با نقابی از تحصیلات و مدارک دانشگاهی اغلب تقلبی، با عناوین رسمی و غیررسمی که با پول یا رانت به‌دست آورده، درواقع و درعمل یک قلدر زورگوست: کسی که مردم را علنا و مستقیم تهدید می‌کند و دیگران را مورد آزار و اذیت قرار می‌دهد، فشار می‌دهد، هل می‌دهد، از قدرت خود برای سرکوب دیگران استفاده می‌کند و داد و هوار راه می‌اندازد. حالا که به این‌جا رسیدیم، خوب است دوباره گریزی بزنیم به ماجرای دو مجری اخیر و هماوردی شرم‌آورشان در صحنه عمومی که تلویزیون ما برای‌شان فراهم کرده بود؛ هر دو مجری از یک تیپ و از یک جنس و سنخ بودند؛ هر دو نمونه‌ای بارز از لمپنیسم حاکم بر جامعه امروز ما هستند، منتها یکی سال‌دیده و پیرسالار که تحمل رفتاری مشابه و عین به عین با رفتار خودش با دیگران را نداشت، آن رفتار را در مورد خودش به حساب توهین گذاشت و سلانه سلانه صحنه را چنان ترک کرد که گویی سردار سرافراز یک میدان نبرد واقعی بوده است!