«احترام به خود» تقریبا در بین افراد جامعه فراموش شده است
در «تله بیارزشی» افتادهایم!
مسئله «احترام به خود» و «خود ارزشانگاری» تقریبا، موردی فراموش شده در بین افراد جامعه ماست. در جامعهای که مردم به راحتی به هم «فحش» و ناسزا میگویند و بر سر کوچکترین مسئله، تمام وجود همدیگر و خانوادههایشان را به فضاحت میکشند، مشخص است که اتفاقات ناهنجار روانی و فرهنگی رخ داده است. جامعه زیستی ما درست نقطه مقابل جوامعی است که لبخند زدن به کسی که از روبهرو میآید نشان احترام به خود و رعایت کردن نوعی آداب اجتماعی است. فرهنگ ما ایرانیها، فرهنگ «چهل همسایه» است! فردگرایی و گلیم خود را از آب کشیدن، ربطی به فرهنگ ایرانی ندارد، اما متاسفانه این اتفاق در بین ما افتاده؛ چون در جامعهای هستیم که پراز تعارض است همه آدمها به دنبال احترام همنوعانشان هستند؛ این مسئله کاملاً ذاتی است. وقتی حس میکنیم هیچکس به ما احترام نمیگذارد، خیلی سخت است که مثبت و موفق باشیم. وقتی ما به خودمان احترام نگذاریم، طوری رفتار خواهیم کرد که با خواست و علایقمان همخوانی ندارد
آذر فخری، روزنامهنگار
ماجرایی که میخواهیم وارد آن شویم، کمی پیچیده و سردرگمکننده است. ماجرایی که هم رشتههای دراز دارد و هم ریشههای عمیق. رشتههای درازی که در زندگیمان و به دست و پای احساسات و عواطفمان میپیچند و ریشههایی که ما را تا اعماق پوچ و هیچانگاری فرومیبرند.
همه ما با برخورد نامناسب برخی از رانندگان با هم و در هنگام رانندگی یا پارک کردن، مواجه شدهایم. همه ما دیدهایم که برخی از این افراد، در برخوردهایی که بینشان پیش میآید و از قضا کاملا قابل چشمپوشی است، همدیگر را به باد فحش و ناسزا میگیرند و البته از ناسزاهای زشت و رکیکی که حواله هم میکنند، ککشان هم نمیگزد؛ یعنی به خاطر ناسزایی که از اسمش پیداست ناسزا و نارواست، ناراحت نمیشوند، به آنها برنمیخورد، همانطور که در حال رانندگی یا انجام هر کار دیگری هستند چیزی میگویند و چیزی میشنوند و با این بدگفتاریها و زشتسراییها، چیزی به شخصیت و خودارزشانگاریشان اصابت نمیکند. حتی دست از کاری که انجام میدهند، نمیکشند، پیاده نمیشوند که به ناسزا و ناروایی که شنیدهاند، اعتراض کنند. میگذرند و میروند.
مسئله «احترام به خود» و «خودارزشانگاری» تقریبا، موردی فراموش شده در بین افراد جامعه ماست. در جامعهای که مردم به راحتی به هم «فحش» و ناسزا میگویند و بر سر کوچکترین مسئله، تمام وجود همدیگر و خانوادههایشان را به فضاحت میکشند، مشخص است که اتفاقات ناهنجار روانی و فرهنگی رخ داده است. جامعه زیستی ما درست نقطه مقابل جوامعی است که لبخند زدن به کسی که از روبهرو میآید نشان احترام به خود و رعایت کردن نوعی آداب اجتماعی است. تصورش را بکنید اگر یکی از ما، زن یا مرد، به زن یا مردی که از روبهرو میآید، لبخند بزنیم باید چه مکافاتی را متحمل شویم!
به خودمان احترام نمیگذاریم
احـترام به خود، درک وقار و ارزش ذاتی «خود» است. احترام گذاشتن به خود، به داشتن هیچ توانایی یا رسیدن به هیچ موفقیتی بستگی ندارد: هر انسانی در این کره خاکی محترم به دنیا آمده است. اما در عمل این احترام همیشه به همه افراد داده نمیشود؛ خیلی مهم است بدانیم برای «احـترام به خود» نیاز به رسیدن به هیچ ایدهآل خاصی نیست. دکتر محمد عباس زاده جامعهشناس، در ادامه چنین میگوید: ما باید در ارتباطهای خانوادگی و اجتماعیمان، مرزهایی سالم تعیین کنیم. به خودمان اجازه ندهیم از احساس دیگران نسبت به خودمان سوءاستفاده کرده یا میزان احـترام به خودمان را بر مبنای آن پایهگذاری کنیم.
ما باید از خودمان خوب مراقبت کنیم؛ هم در خوراک، هم در پوشاک، هم در رفتار متقابل با دیگران و هم در رابطه با رفتار دیگران نسبت به خودمان. شاید عجیب به نظر برسد؛ اما واقعیت این است که کسی که خوب میخورد و مواظب رژیم غذایی خود است، خوب میپوشد و مراقب تناسب رنگهایی که انختاب میکند هست، کسی که مراقب وسایل خودش هست، کسی که از چراغ قرمز عبور نمیکند و منتظر میماند بیآن که غر بزند، کسی که نوبتش را میپذیرد در جایی که باید در نوبت بماند و صبورانه انتظار میکشد، این فرد کسی است که به خودش احترام میگذارد و کسیکه به خود احترام میگذارد، در پیرامون خود، فضایی از اعتماد و امنیت ایجاد میکند. اغلب مردم به چنین افرادی با دیده احترام و تحسین نگاه میکنند، به آنها با احساس امنیت و اعتماد نزدیک میشوند و میدانند که با چنین فردی چند چند هستند؛ تکلیفشان روشن است که با این آدم تا کجا میشود جلو رفت و از کجا به بعد باید دست نگه داشت. اما افرادی هم هستند که دقیقا برعکساند، به خوراک و پوشاک خود اهمیتی نمیدهند، کلا به همه چیز بیاعتنا هستند. گاهی خیلی گرماند و گاهی خیلی سرد با این ادعا که «خاکی»اند. و برای همین نه تکلیف خودشان با «خود»شان روشن است و نه تکلیف دیگران با آنها. برای همین این افراد قابل اعتماد نیستند و نمیشود رویشان حسابی باز کرد و از آنها انتظار داشت. راز «احترام به خود» همین است؛ فردی که برای خودش احترام قائل است، میتواند در مشارکتهای اجتماعی و در فعالیتهای سیاسی موثر واقع شود. نتیجه طبیعی احترام به خود، «اعتماد به نفس» است.
جلب احترام دیگران
در سایه احترام به خود
عباسزاده چنین ادامه میدهد: به اعتقاد من، احترام به خود، درک وقار و ارزش ذاتی خود است.
خیلی مهم است بدانیم وقتی به خودمان احترام بگذاریم، متوجه میشویم که به دست آوردن احترام دیگران آسانتر میشود و در موقعیتهایی شأن و منزلت ما را حفظ خواهد کرد. درست است که همه انسانها محترم به دنیا آمدهاند اما کسانی هستند که از این قاعده مستثنی هستند و احترام بیشتری را به خود جلب میکنند. دلیل آن میتواند موفقیتهای آنها، تواناییهای ذاتی، زیبایی و یا قهرمان بودنشان باشد.
برای اینکه احترام دیگران را جلب کنیم لازم نیست در دنیا معروف و مشهور باشیم. در محافل کوچکتر هم کسانی هستند که دیگران برای آنها احترام ویژهای قائلند و این در محدوده قدرت ماست که به یکی از این افراد تبدیل شویم. همه آدمها به دنبال احترام همنوعانشان هستند؛ این مسئله کاملاً ذاتی است. وقتی حس میکنیم هیچکس به ما احترام نمیگذارد، خیلی سخت است که مثبت و موفق باشیم. وقتی ما به خودمان احترام نگذاریم، طوری رفتار خواهیم کرد که با خواست و علایقمان همخوانی ندارد.
افرادی که احساس بیارزشی میکنند، برای مقابله با این مشکل دست به دامن شیوههای متفاوتی میشوند. برخی اعتماد به نفس خود را از دست میدهند، یعنی تسلیم اوضاع پیش آمده میشوند. برخی ظاهری طبیعی و موجه دارند و بهنوعی از این مسئله فرار میکنند و برخی چنان رفتار میکنند که انگار اصلا دچار احساس بیارزشی نیستند و ظاهری بسیار عالی، قوی و آسیبناپذیر دارند. البته باید حواسمان باشد انتخاب روشهای مواجهه با مسائل بهصورت ناخودآگاه است و فرد از انتخاب آن آگاهی ندارد. مثلا وقتی که ما تسلیم «تله بیارزشی» میشویم، دوستان انتقادگر و طردکننده انتخاب میکنیم، خودمان را تحقیر میکنیم و در موقعیتهایی که زیردست و فرمانبر باشیم قرار میگیریم.اما اگر بخواهیم از تله ناخوشایند بیارزشی اجتناب کنیم، احساسات و افکار واقعی خودمان را بیان نمیکنیم و اجازه نمیدهیم دیگران به ما نزدیک شوند تا مبادا به عیب و نقصهای ما پی ببرند. واکنش سوم به «تله بیارزشی» زمانی است که خود ما واکنشهای افراطی از قبیل انتقاد و طرد دیگران را انجام میدهیم، به گونهای که انگار خود ما هیچگونه عیب و ایرادی نداریم و رفتاری انتقادگرایانه یا برتریطلبانه نسبت به دیگران انجام میدهیم تا خودمان را بینقص جلوه بدهیم. حتی آدمهای خیلی مهربان هم نمیتوانند با کسانیکه علاقه و احترامی برای خود قائل نیستند همدردی کنند. در چنین شرایط درونی، روح خلاقیت نابود میشود و امکان ورود به صحنههای جدید و نو از بین میرود. اعتماد به نفس زمینه بروز خلاقیتها و ظرفیتهای درونی را فراهم میکند. در برخی مواقع افراد از توانایی و استعداد بالایی برخوردارند اما جرأت، شهامت و اعتماد به نفس ندارند. فکر میکنند نظر آنها اشتباه است و حتی از بیان آن خودداری میکنند.
ما ایرانی جماعت!
سبک زندگی ما، تحت تاثیر جهانی شدن و شتاب فناوری بهطور شگفتانگیزی به سمت فرد گرایی میرود. جامعه ایرانی به عنوان یک جامعه شرقی، به طور سنتی، یک جامعه جمعگراست. اما این وضعیت درحال تبدیل شدن به جامعهای است که هر کسی فقط مشکل خود را میبیند و بهتدریج مسایل دیگران را فراموش میکند. هرچند بهدلیل حضور پررنگ و قوی فرهنگ دینی و سنتهای دیرینه ایرانی، جامعه ما رنگ جمعگرایی خود را تا حد زیادی حفظ کرده و طبیعی این است که با حفظ این ارزشها، جامعه ما به راحتی به سمت فردگرایی افراطی نرود؛ اما رشد آن در شرایط امروز بهویژه بین نسل نو، نگران کننده است. فرهنگ ما ایرانیها، فرهنگ «چهل همسایه» است! فردگرایی و گلیم خود را از آب کشیدن، ربطی به فرهنگ ایرانی ندارد، اما متاسفانه این اتفاق در بین ما افتاده؛ چون در جامعهای هستیم که پراز تعارض است.
دکتر عباسزاده میگوید بنا ندارم بحث را بغرنج و پیچیده کنم. به رفتارهای داخل خانه توجه کنید. در شهرهای بزرگ، هرکسی به آپارتمان وارد میشود، بلافاصله به اتاق شخصی خود میرود و در آنرا بر روی دیگران میبندد و حریم بسیار خصوصی برای خود ایجاد میکند. متاسفانه، کمتر سفره غذا پهن میشود. هر کسی هرساعت بخواهد غذا میخورد. آنانی هم که غذای مادرشان را میل میکنند، به کمک ماکروفر آنرا گرم میکنند. اگر به نقش همین ماکروفر فکر کنیم، خواهیم دید که این دستگاه به مخربترین دستکاه برای واگرایی اهالی خانه و پهن نشدن سفره، تبدیل شده. در اکثر خانهها، کتاب پیدا نمیشود، اما یک دستگاه ماکروفر با نشانهای معروف حتما در آشپزخانهها حضور دارد.
در نمایی دیگر، زمانی هم که اهالی خانه دور هم جمع میشوند، کمترین گفتوگو بین آنها رد و بدل میشود. حتما در مهمانیها دیدهایم که از میان ده نفر حاضر، حتما پنج شش نفر با تلفنهای همراه خود درحال بازی، بلوتوث کردن، ارتباط واتساپی و... با یکدیگر و یا با دیگران هستند. همه کنار هم نشستهاند اما در واقع با تلفنهای خود حرف میزنند.
از طرف دیگر به تهران نگاه کنید: بدقوارگی تهران به دلیل معماری بیهویت آن است. بناهای تاریخی و فرهنگی یکی پس از دیگری تخریب و به بناهای به ظاهر مدرن اما بیهویت تبدیل میشوند. برخی مناطق آنقدر تغییر موضوع کاربری دادهاند که واقعا شگفتانگیز است و نتیجه آن فشردگی روحی و کشیدن آه از نهاد شهروندان است. تصورکنید که اگر روزی راسته کتابفروشیها کم کم به مراکز تجاری تبدیل شوند چه میشود؟
پروژههای شهری ما بدون در نظر گرفتن مسائل روانی و درونی انسان ایرانی، تربیت و بهداشت روح و روانش اجرا می شود؛ بدون آنکه به نتایج انسانی آن توجهی شود. پروژه تعریض نواب را در نظر بگیرید. این پروژه مصداق کامل یک فاجعه شهری و انسانی است که منجر به کوچ اجباری مردم محلات چهار راه اناری، سینا، مرتضوی، و... شد و شنیدم برخی از قدیمیهای این محلهها، به نوعی افسرده شدند. علاوه بر کوچ مردم، سبک محلهای این منطقه اصیل کاملا بههم خورد. کاش فقط تعریض خیابان صورت میگرفت. اما خانهها را خراب کردند، محلهها را به هم زدند، بافت اجتماعی و عاطفی را نابود کردند و نهایتا، ساختمانهایی علم کردند که روح و روان انسان را میفشارد؛ به زبانی رساتر، احترام به انسان و ارزشهای ذاتی او در این معماری و شهرسازی به هیچ گرفته شده است.
دیدگاه تان را بنویسید