تلاش نوجوان کولبر برای خرید گوشی هوشمند با سقوط از کوه ناتمام ماند
مانی حتی پول درمان هم ندارد
مانی هاشمی، کولبر ۱۴ سالهای که ۱۶ شهریورماه هنگام فرار از ترس تیراندازی مأموران سقوط کرده و دچار جراحتهای عمیق شده بود، حال برای انتقال به مراکز درمانی تهران هم پول کافی ندارد.
درمانهای اولیه این کولبر نوجوان که اهل روستای شمشیر از توابع پاوه در کرمانشاه است، در بیمارستان محلی انجام شده، اما جراحتهای عمیق سر و چشم او نیازمند درمان در مراکز درمانی مجهزتر است. خانواده مانی هاشمی برای انتقال او به تهران و پیگیری درمانش از مردم درخواست کمک کردهاند.
خبرگزاری ایلنا دلیل سقوط این کولبر نوجوان را «به هم خوردن تعادل از ترس دستگیری و بازداشت» و همشهری آنلاین دلیل کولبری مانی را «تهیه پول برای خرید یک گوشی موبایل» برای دسترسی به شبکه شاد برای ادامه تحصیل عنوان کرده است.
مادر مانی میگوید: «پسرم سال گذشته معدلش ۱۸.۹۳ شد و همه نگرانیاش مدرسه رفتن بود. کولبری میکرد که بتواند موبایل بخرد و از درس و مشقهایش عقب نیفتد، اما حالا با وضعیتی که پیدا کرده نهتنها نتوانست موبایل بخرد، بلکه از درسهاش عقب افتاد. از طرفی مخارج درمان او برای ما که هیچ پولی نداریم کمرشکن است».
مادر و پسر کولبر
به گزارش همشهری آنلاین، روناک زن ۳۸ساله روستایی، همراه پسر ۱۴سالهاش مانی و دختر ۱۰سالهاش مونا در روستای شمشیر، در چند کیلومتری پاوه زندگی میکنند. مدتی است که روناک بعد از جدایی از شوهرش، همانند بیشتر مردمان روستا کولبی میکند، اما از ۲ سال قبل وقتی مانی بزرگتر شد به مادر پیوست.
وقتی مدرسهها باز شد مانی باید به مدرسه میرفت. او پسر درسخوانی بود و مادرش میخواست به هر قیمتی که شده مانی درسش را ادامه بدهد، اما کرونا کلاسها را غیرحضوری کرده بود و دانشآموزان باید با نرمافزار شاد و از طریق موبایل و تبلت در خانه درس میخواندند. به همین دلیل بود که این بار مانی با انگیزه جمع کردن پول برای خریدن گوشی به کولبری میرفت.
جزئیات حادثه
بر اساس این گزارش کولبران روستای شمشیر معمولا نیمههای شب به طرف مرز عراق روانه میشوند. آنها باید مسافتی را با ماشین به طرف مرز بروند، اما از آنجا به بعد باید با پای پیاده به دل کوه و کمر بزنند. چند شب قبل روناک و مانی ۴بسته ۲۵کیلویی لوبیا را که در عراق مشتریان خوبی دارد با خود به نقطه صفر مرزی بردند.
از ساعت ۲صبح راه رفته بودند تا به آنجا برسند. کمی مانده به مرز همراه چند کولبر دیگر استراحت میکردند تا آسمان روشن شود. اما وقتی سپیده زد مأموران سر رسیدند و بار همهشان را توقیف کردند. کولبران که بارهایشان را از دست داده بودند، به طرف روستا به راه افتادند. وضعیت روناک و مانی اما فرق میکرد. وقتی مأموران از آنجا دور شدند و بقیه کولبران هم رفتند، مانی به مادرش گفت که دو بسته از بارها را کنار سنگی مخفی کرده است. مانی از کوه بالا رفت و خودش را به بارهایی که مخفی کرده بود رساند اما همین که میخواست بستههای لوبیا را پایین بیاورد ناگهان یک خودرو سر رسید و ماموری از آن پیاده شد.
او به مانی گفت بارها را زمین بگذار و برو اما پسر کولبر همراه بارها شروع به دویدن در سراشیبی کوه کرد. همین که چند گام برداشت، پایش پیچ خورد و به پایین پرتاب شد. پسر با بارش در سراشیبی کوه غلت میخورد و با تخته سنگها برخورد میکرد. صدایش در کوه میپیچید که میگفت: «مادر جان، مادر جان، به دادم برس...» زن، پسرش را میدید اما جز فریاد زدن کاری از او ساخته نبود. وقتی خودش را بالای سر او رساند، سر و صورت مانی غرق خون بود. با رفتن مامور، روناک مانده بود و پسر مجروحش و یک دنیا دلواپسی.
دیدگاه تان را بنویسید