نقش ترس در زندگی روانی-اجتماعی انسان
فائزه ناصح، دکترای روانشناسی عمومی
ترس یکی از مهمترین مفاهیمی است که آدمی در طول زندگی برای بقا و مصون نگه داشتن خویش از خطرات احتمالی محیطی به کررات تجربهاش میکند. ازاینرو همه انسانها در طول حیات با انواع مختلفی از ترسها دست به گریبان هستند؛ به بیانی دیگر آدمی هرگاه از فرصتی استفاده کند و به قلمروی ناشناختهای قدم گذارد و یا به طرز جدیدی با دنیایی بدیع برخورد کند، هراس را تجربه مینماید. در بسیاری از مواقع این هراس مانع از آن میشود تا آدمی بتواند با زندگی خود به پیش حرکت کند. ازاینرو ترسهای افراد گاها ممکن است مانعی برای دستیابی به موفقیتهای آنان تلقی شوند؛ ترسهایی که همچون خوره ذهن و روان فرد را درگیر میکنند و سبب میشوند تا فرد شکست را تجربه کند و از دستیابی به اهداف و مقاصد خویش باز بماند. بنابراین هرکسی حداقل یکبار با ترسهایی همچون ترس از مرگ، تنهایی، ترس از تغییر، ترس از دوستداشتتنی نبودن، ترس از دست دادن، ترس از قضاوت شدن، ترس از نرسیدن به موفقیت و ... روبرو شده است و چهبسا برخی از افراد هستند که با این ترسهای مختل کننده روزگار میگذرانند و زندگی میکنند. درواقع وقتی این مدل از ترسها بر روح و جسم آدمی نفوذ پیدا میکنند، وی را از انجام اعمال و رفتارهای روتین زندگی باز میستانند به طوریکه در چنین شرایطی فرد توانایی خویش را برای عملکرد مثبت و حرکت روبهجلو از دست میدهد.
روانشناسان معتقدند «ترس» میتواند به عنوان تنها دشمن درونی انسان تلقی شود که در ضمیر ناخودآگاه جا خوش کرده و با نفوذ در زندگانی شخص، سبب تضعیف روحیه وی میشود، بهگونهای که فرد نمیتواند هیچ کنترلی بر اعمال و رفتار خویش داشته باشد، زیرا خود را تسلیم ترسهایش میکند. بنابراین به لحاظ روانشناسی میتوان گفت ریشه بسیاری از مسائل و مشکلاتی که آدمی با آنها دستوپنجه نرم میکند، در مفهوم «ترس» نهفته است. برایناساس شناختن ترسها و ریشهیابیکردن عللی که سبب پدیدآیی این احساس ناخوشایند و مختلکننده شده است نخستین گام برای مواجهه و روبرو شدن فرد با ترسهایش محسوب میشود.
«ترس» درحقیقت یکی از سازوکارهای حیاتی بقاست که در زمره یکی از چند احساس بنیادین و فطری انسانی قرار دارد؛ «ترس» معمولا احساسی ناخوشایند اما طبیعی است که در واکنش به خطرات واقعی و یا پاسخ به یک محرک منفی خاص ایجاد میشود تا بهاینترتیب فرد بتواند از خود در برابر خطرات پیشرو محافظت نماید؛ ولی اگر به این احساس ناخوشایند بیشازحد بها داده شود بهگونهای که عملکردهای اجتماعی، شغلی، تحصیلی فرد مختل شوند و شخص نتواند خود را با شرایط جدید وفق دهد، تبدیل به اختلال و بیماری میشود که برایناساس فرد باید درجهت پیدایش ریشههای اصلی ترسها و احساسات منفی خویش درصدد درمان باشد. باتوجه به تحقیقات و پژوهشهای روانشناسی میتوان گفت علت اصلی ایجاد «ترس» مربوط به اتفاقات و حوادثی که شخص در دوران کودکی ونوجوانی خویش تجربه کرده است که اغلب آنها براثر روشهای غلط تربیتی والدین، شکل گرفته است. بهگونهای که حتی در دوران بزرگسالی نیز آثار و پیامدهای منفی و ناخوشایند ترسهای دوران کودکی جسم، روان و ذهن فرد را تسخیر کرده و همچون سدِ معبر، مسیر حرکت به سمت موفقیت و پیشرفت را از وی سلب کرده است.
پیرو مطالب ذکر شده بجز روشها و الگوهای غلط فرزندپروری که والدین در تربیت فرزند خویش بهکار میبرند عوامل دیگری همچون تنبیههای نادرست، سابقه ژنتیکی و خانوادگی، اختلالات مغزی، عوامل عاطفی و روانی، بهرهگیری از موادمخدر، نداشتن اطلاع و آگاهی، عدم تسلط و کنترل بر موقعیتهای مبهم و ناشناخته و همچنین تجارب منفی دوران طفولیت و کودکی از اصلیترین مواردی هستند که سبب پیدایش و ظهور ترسهای بیمارگون در وجود فرد میشوند. روانشناسان باتوجه بر نتایج تحقیقات و پژوهشها معتقدند از بهترین راههای مقابله با هراسها در کنار تقویت اعتمادبهنفس، بازسازی تصورات ذهنی و تجربه عوامل ترسزا، تقویت ایمان، توجه کردن به نکات مثبت، ارائه الگوهای مناسب، ایجاد علاقه و انگیزه، آموزش مقابله و دفاع، تغییر محیط، از بین بردن زمینههای ترس، ایستادن در برابر ترسها و روبرو شدن با آنهاست.
البته نکته حائز اهمیت آن است که تلاش برای از بین بردن احساس ترس و سرکوب کردن آن امری بیفایده محسوب میشود، چراکه فرد باید در ابتدا ریشه اصلی و منشا ترسهای خویش را شناسایی کند. بنابراین راهکار مؤثر آن است که درگام نخست فرد با عزمی راسخ تصمیم بگیرد که با ترسهای خویش مواجه شود؛ سپس با مراجعه به متخصصان روانشناس در جهت ریشهیابی علل و عوامل بوجود آوردنده هراسهای خویش، گامی روبهجلو درجهت پیشرفت و بهبودی سلامتروان خویش بردارد که دراینصورت میتواند با بهکاربردن رهنمودهای روانشناسان و مشاوران بهتدریج از احساس یأس و درماندگی مختلکننده برخاسته از ترسهای خویش در زندگی رهایی یابد.
دیدگاه تان را بنویسید