نقد نمایش «مارلون براندو» و واکاوی کیفیت پایین آن؛
فالشخوانی در برهوت مصرف
سیدحسین رسولی
این روزها نمایش «مارلون براندو» به نویسندگی، کارگردانی و تهیهکنندگی مهران رنجبر و حضور افرادی چون مهران امامبخش، سارا رسولزاده، یلدا عباسی، امین میری و علیپویا قاسمی در تماشاخانه سپند روی صحنه رفته است که به لحظه مرگ مارلون براندو در سال ۲۰۰۴ میپردازد. در این نقد تلاش میکنیم اشکالات اجرایی و دراماتیک این اثر را واکاوی کنیم.
مقدمه: تراژدی مصرفمتظاهرانه
به نظر میرسد، تئاتر و سینما یا به طور کلی «جامعه نمایش» که نفوذ فراوانی بر اذهان مردم دارد تبدیل به «بتی پستمدرن» شده است. به قول رولان بارت، برج ایفل و نوشیدنیهای فرانسوی تبدیل به اسطورههای مدرن شدهاند و از همین رو بازیگران سینما هم نوعی «شمایل فرهنگی» یا «اسطوره مدرن» هستند. مارلون براندو در زندگی هنری و شخصی خود حواشی فراوانی داشت و تبدیل به یکی از چهرههای اصلی رسانهها شد و نمایش رنجبر هم به این شمایل میپردازد. همانطور که داگلاس کلنر اظهار میکند: «کالاها کاربردهای گوناگونی دارند، بعضی از این کاربردها را نظامِ اقتصاد سیاسی مشخص میکند و برخیشان را مصرفکنندگان یا کاربران خلق میکنند». کاربردهای تئاتر نیز به واسطه اقتصاد سیاسی، کاربران و مصرفکنندگان شکل میگیرد. این سه گانه به خوبی شرایط اجتماعی تولید تئاتر در ایران را نشان میدهد. ماکس هورکهایمر و تئودور آدورنو صنعت فرهنگ را آنچنان که پیرامون مدل فوردیستیِ تولید انبوه شکل گرفته است شرح میدهند. «فوردیسم» نه فقط کالاهای مصرفی را همشکل و یکسان کرد، بلکه منجر به استانداردسازی و کالاییشدنِ محصولات فرهنگی پیشساخته شد. از این دیدگاه وقتی کالاهای مصرفی و فرهنگ تودهای دست به دست هم میدهند، هم ابزاری برای بازتولید نظم اجتماعی خواهند بود و هم برای بازتولید روابط طبقاتی. تئاترها و اجراها هم به خوبی مانند دستگاههای ایدئولوژیک جامعه سرمایهداری فعلی عمل میکنند و ابزاری برای بازتولید نظم اجتماعی و بازتولید روابط طبقاتی هستند. هربرت مارکوزه میگوید «آدمها خودشان را در کالاهایشان میشناسند؛ به تعبیری، کنترل اجتماعی در نیازهایی لنگر انداخته است که تازه ساخته شدهاند». تئاترها در بین نیازهای مازاد جا خوش کردهاند البته این نظریه دشمنانی دارد و گروهی دیگر «هنر را وسیلهای برای اهداف سیاسی» میدانند که نمونه بارز چنین متفکری هم اروین پیسکاتور است. نکته بسیار مهم این است که در فرهنگ کالایی، هویت از خود کالا سرچشمه میگیرد - شما آنچیزی هستید که میخرید- و هنر دیگر تعالیبخش نیست و به جای آن تسکینبخش است. در حقیقت، مبادله و جابهجایی «لذت لیبیدویی» با «بیگانگی» برای تولید سرمایهداری حیاتی است. جرج ریتزز مفهوم کلیدی «مکدونالدیشدن» را به میان آورده است و این نظریه در ادامه مفهوم عقلانیشدن (صوری) ماکس وبر است. مکدونالدیشدن آشکارا تغییر جهتی را از تمرکز روی دیوانسالاریها به تمرکز بر رستورانهای فستفود بهمنزله الگویی از عقلانیشدن نشان میدهد. اگر این نظریه را در تئاتر در نظر بگیریم با آثاری مواجه هستیم که مانند همبرگر عمل میکنند و سیری کوتاهمدتی را به ارمغان میآورند ولی باعث هزار و یک مرض بیدرمان دیگر میشوند. نمایشهایی چون «مارلون براندو» از این دسته هستند.
جنگ چریکی مصرف تئاتر
اندیشههای گئورگ زیمل به کار روزگار مصرفزده ما میآید. تحلیل زیمل درباره فلسفه پول در مدرنیته را در نظر بگیرید که میگوید اقتصاد پولی ما را مجبور میکند تا هر چه بیشتر به آدمهایی تکیه کنیم که به طور روزافزونی از ما دور و دورتر میشوند؛ بهعلاوه، مصرفکنندگان روحیهای کلبی و نگاهی خاکستری پیدا میکنند، چون همه ارزشهای انسانی را به زبان پول تقلیل میدهند. آثار تئاتری مانند «مارلون براندو» تنها عارضه زندگی پولی ماست که توانایی حتی خلق یک دقیقه کارآمد را ندارند. نویسنده تلاش میکند اسطوره براندو را خرد کند و حتی سگی را روی صحنه میآورد که روی بدن براندو میشاشد تا لبخند ملیحی روی لبان برخی از تماشاگران هم نقش ببندد. یکی از پرسشهای اساسی این است که چه تماشاگرانی پای این نمایشها مینشینند؟ پاسخ را باید در نظریه «طبقه تنآسا»ی تورستین وبلن جستوجو کرد. دغدغه اساسی وبلن تولید بود؛ با اینحال شهرت نظریه طبقه تنآسا به این است که مدلی تاریخی از تغییر تنآسایی متظاهرانه (اتلافِ وقت و فراغت رادیکال) به مصرف متظاهرانه (اتلافِ پول و عمر) ارایه میکند. وبلن بر نیاز انسانها برای تمایزات اجتماعی حسادتبار از راه نمایش کالاهای مصرفی تمرکز میکند. اغلب تماشاگران تئاترهای فستفودی هم چنین هستند و برای آنان تفاوتی نمیکند که ۵۰ هزار تومان پول بلیت بدهند یا ۲۰۰ هزار تومان. این طبقه تنها به دنبال فراغت و تمایز و مصرف متظاهرانه است و تئاتر بستر بسیار مناسبی به منظور این رفتار اجتماعی است. کاسبکاران تئاتر مورد توجه این تماشاگران هم با «تولید جلوهفروشانه» و «رزومهسازی» پایگاهی اجتماعی برای خود ایجاد میکنند. ریتزر مینویسد: «میلِ به تقلید منجر به اثرِ «نشت به پایین» میشود که طی آن طبقه بالا نبض مصرفی که در طبقات پایینتر انجام میشود به دست میگیرد.» رادیکالترین نظریه در باب مصرف هم بیان میکند: «مصرفکنندگان در حال اشغال جای کارگران (به عنوان گروهی که بیشترین توانایی را برای تهدید سرمایهداری و نظام مصرفی آن ایجاد کنند) هستند.» مصرفکنندگان تشویق میشوند و آنان را به پاساژگردی، تئاترگردی، رستورانگردی و جهانگری ترغیب میکنند. دوسرتو اعتقاد دارد که نوعی «جنگ چریکی» در راه است که شاید در آن واژه «مصرفکنندگان خطرناک» تاکید شود. زیگمونت باومن اعتقاد دارد که بخشی از خطر این گروه به این دلیل است که آنان به اندازه کافی مصرف نمیکنند. اینگونه است که هر شب بین ۷۰ تا ۱۲۰ اجرای تئاتری در شهر تهران داریم که تنها یک یا دو اثر قابل تامل هستند.
در کتاب «تئاتر سیاسی» اروین پیسکاتور میخوانیم: «مسئله او مسئله زمان حال است، خواه زور مطرح باشد و خواه نباشد.» یا در جای دیگر آمده است: «نوآوری پیسکاتور تئاتر را از فرهنگ موزهوار برورژوایی نجات داد». حالا پرسش ما از نویسنده نمایش «مارلون براندو» این است که کجای نمایش شما پیسکاتوری است؟
تکپردهای تاریک: مارلون را به خاک و خون بکش
محمدرضا مقدسیان، منتقد سینما، نوشته است: «مهران رنجبر در نمایش «مارلون براندو» این سوال اساسی را مطرح کرده است که ما چقدر مارلون براندو واقعی را میشناسیم؟ وقتی از مارلون براندو حرف میزنیم از چه کسی حرف میزنیم؟» و در جای دیگری میگوید: «رنجبر سمت انتقادی نگاهش را به سوی جریان ستارهسازی و ستارهکشی در هالیوود نشانه گرفته و با زیر سوالبردن جریان تولد ستارههایی مثل مارلون براندو، ماریا اشنایدر و مریلین مونرو و مرگ و نابودی همین ستارههای مثالی تلاش میکند تا ملزومات و تصمیمات بعضا نامنطبق بر میل باطنی ستارهها برای زندهبودن و در جریان فیلمسازی جهانی باقی ماندن را به چالش میکشد». این نوشته دقیقا نماد بارز کالایی شدن نقد و تئاتر در دوران مکدونالدیسم است. هیچ نشانی از انتقاد و تحلیل اجرا نیست و نویسنده به مفاهیم بنیادین متن پرداخته است و حتی به کیفیت پایین اجرای بازیگران و طراحی صحنه اشاره نکرده است. چنین نقدهایی باعث نوعی خودبزرگبینی و توهم در بین اهالی تئاتر و سینما میشود. ایده مهران رنجبر جذاب است و شخصیت پیچیدهای را هم برگزیده است ولی در فرم شکست بزرگی میخورد. درام در زمان حال میگذرد ولی نمایش رنجبر در زمان گذشته سیر میکند و اغلب شخصیتهایی که روی صحنه حاضر میشوند خاطرات خود با مارلون را به شکلی کاملا پیشپاافتاده برای مخاطب توصیف کنند!
تئاتر نشاندادنی است و از توصیف و تعریف فراری. کارگردان نمایش «مارلون براندو» یک شخصیت اصلی به نام «مارلون» دارد که از ابتدا تا انتهای نمایش روی صحنه است و او از همان آغاز بیان، بدن و جانی بحرانی دارد و این خطای بزرگی است که در پراخت شخصیت رخ میدهد. شخصیت باید چرخه توحل مشخصی را طی کند که برای بررسی بیشتر آن میتوانید به کتاب «قهرمان هزار چهره» جوزف کمپبل رجوع کنید. در واقع، شاهد روایتی از رنج، فشار و گناهان براندو هستیم که دچار بیگانگی شده است. این موضوع در رابطه براندو و مریلین مونرو نمود بیشتری دارد. در حقیقت، رنجبر دست روی خیانتها گذاشته است و این خیانتها را به رابطه «خانواده/هنرمند» و «ستاره/طرفدار» هم تعمیم داده است که این امر هم خطای بزرگی در پرداخت درام است؛ زیرا نویسنده میتوانست یک پیرنگ اصلی و چند خردهپیرنگ را انتخاب کند که باز هم برای آشنایی بیشتر در این زمینه مثلا به کتاب فیلمنامهنویسی رابرتمککی رجوع کنید.
طراحی صحنه نمایش «مارلون براندو» یکی از معضلات اساسی است و در آن صحنهای عریان را شاهد هستیم. شخصیت اصلی، روی تخت فلزیای به سر میبرد که گاهی پدرش او را در آنجا شلاق میزند و گاهی هم معشوقهها و افراد دیگر وارد میشوند و خلوت تاریک او را بر هم میزنند که هیچ منطق دراماتیکی ندارد. کارگردان در یادداشت خود از اروین پیسکاتور و سبک و سیاق گروتسک نام برده است که هیچ نشانی از این دو رویکرد هم در اجرا مشاهده نمیشود و این امر نشان از خالیبودن عریضه و تهی بودن شیوه اجرایی دارد. در کتاب «تئاتر سیاسی» اروین پیسکاتور میخوانیم: «مسئله او مسئله زمان حال است، خواه زور مطرح باشد و خواه نباشد.» یا در جای دیگر آمده است: «نوآوری پیسکاتور تئاتر را از فرهنگ موزهوار برورژوایی نجات داد». حالا پرسش ما از کارگردان نمایش «مارلون براندو» این است که کجای نمایش شما پیسکاتوری است؟ اصلا کجای نمایش شما به مسئله روز میپردازد و چگونه از تئاتر موزهوار بورژوایی رهایی یافتهاید؟!
دیدگاه تان را بنویسید