تاییدطلبی، خودسانسوری و سکوت برهها!
من را نبین، من نیستم!
در جامعه امروز ما، تعداد افراد تاییدطلب، رو به افزایش است، چون شرایط اقتصادی به نحوی است که فرد میترسد با کوچکترین اعتراضی، کارش را از دست بدهد. با افزوده شدن بر چنین رفتارهای منفعلانهای، جامعه، خواه ناخواه، به سمتی میرود که از تعداد افراد موثر و توانمند و متفکر و خلاق آن کم میشود و زمینه و راه برای سودجوییهای اخلاقی و اقتصادی، باز میشود. کرامت انسانی ما در گرو قدرت اراده و انتخاب شخصی خودمان قرار دارد. قدرت و اراده ای که نباید تحت هیچ شرایطی آن را به دیگری واگذاریم تایید طلبی که در نهایت به خودسانسوری رسیده است، حتی نمی خواهد دیده شود. اگر اتفاقی عملی انجام دهد، آن را به حساب اشتباه خود میگذارد؛ جایی اگر کارش درست باشد، آن را به خود نمیگیرد. معتقد است که تحت تاثیر دیگران این کار را انجام داده است
آذر فخری، روزنامه نگار
یک رسم قدیمی بین ما زنها رواج دارد که هر کار میکنیم، هر جور زندگی میکنیم، با هر سطح از سواد و مدرک و پست هم ، از سرمان نمیافتد، این است که چند نفری، با دوستان یا خواهرانمان میرویم خرید. البته اگر نخواهیم و نشود که همسر یا مادرمان، همراهمان باشند.
داستان اینطور خریدها هم، آنطور که همهمان میدانیم و حسابی تجربه کردهایم، خیلی آسان نیست. چون وقتی تعدادمان زیاد است و چندنفری افتادهایم به جان بازار، با تداخل و تقابل سلیقهها مواجه می شویم . خوب هر کسی هم به خودش حق میدهد که در مورد خرید آن دیگری، نظر بدهد، سلیقهاش را اعمال کند و حتی در نهایت رایش را بزند و از خرید منصرفش کند؛ چون یا قیمتش مناسب نیست یا این لباس اصلا به دیگری نمیآید. معلوم نیست با وجود این همه مشکلات و دردسرهایی که خرید دستهجمعی دارد و با زمان زیادی که میبرد، چرا هنوز عده زیادی، ترجیح میدهند هنگام خرید، تنها نباشند. این بماند، اگر تنها خرید کنند، معمولا از خرید خود ناراضیاند و اگر در خانه یا محل کار، یکی از خرید شان، ایرادی بگیرد، به طور کلی از آنچه خریدهاند، دلزده میشوند و آنرا یا پس میدهند و یا به کناری میاندازند و دیگر استفاده نمیکنند.
تایید طلبی؛ گمگشتی فردیت
برای خیلی از ما تایید شدن و تایید گرفتن از سوی دیگران، اهمیت حیاتی دارد. و این البته چندان هم تقصیر خودمان نیست؛ ما اگر بچه خوبی بودیم (انگار که ذاتا بچه بدی به دنیا آمده بودیم!) اگر کارمان را درست انجام میدادیم، اگر نمره خوبی میگرفتیم، آنوقت از طرف پدر و مادر و بزرگترهایمان، دوستداشتنی بودیم و تایید و حتی جایزه میگرفتیم. این خیلی طبیعی است که الان هم آدمهایی باشیم که سعی میکنیم دیگران به سبک زندگیمان نگاه تاییدآمیز داشته باشند. آن را بپسندند و از آن خوششان بیاید. این که بالاخره «من» چه میخواهم و چه دوست دارم، چندان مهم نیست. مهم این است که من چهطور «به نظر» میرسم؛ دیگران در مورد من چه نظری دارند و آیا من و سبک زندگیام و شیوه لباس پوشیدنم مورد تایید و پسند دیگران هست یا نه؟
درست است که تاییدطلبی و اهیمت دادن به نظر دیگران، میتواند زمینه بررسیهای روانشناختی قرار بگیرد، اما بهعنوان یک پدیده آسیب اجتماعی نیز مورد توجه است، چرا که تاییدطلبی ، در نهایت به خودسانسوری و حذف خود، منجر میشود؛ جایی که در نهایت «فردیت»، «نظر» و «شخصیت» فرد، از نظر خودش و حتی از نگاه دیگران، نه تنها مهم نیست که گاه به حساب هم نمیآید. دکترعبدالحمید مصطفایی، آسیبشناس اجتماعی معتقد است، چنین فردی، در قالب یک والد؛ پدر یا مادر، در نقش یک کارمند، یک دوست و همسر، هرگز نمیتواند آنچنان که از او انتظار میرود نقشهای اجتماعی خود را ایفا کند. این فرد، انسانی است منفعل، که میگذارد دیگران برایش تصمیم بگیرند و خود را با این بهانه که در عوض مسئولیتی به گردن ندارد و قرار نیست پاسخگو باشد، دلداری میدهد. در واقع چنین فردی، عملا در تصمیمگیریهای اطرافیانش، حضور فعال ندارد، حتی اگر به رایش بهعنوان یک عدد، اهمیت داده شود، او همواره طرف آن عدهای قرار میگیرد که قدرت اقناع دیگران را دارند و مسئولیت او را نیز به عهده میگیرند. مصطفایی، فرد تاییدطلب را، موجودی میداند که مدام در حال سانسور و حذف کردن خود از تمام فعالیتها و تصمیمگیریهای جمعی است و اجازه نمیدهد چهره واقعیاش، نه به خودش و نه به دیگران، نشان داده شود.
دکتر مصطفایی مراجعی را مثال میزند که همیشه دفتری با خود دارد و نظریات و آرزوها و رفتارهای را که دوست دارد خودش و برای دل خودش انجام دهد، در آن دفتر یادداشت میکند. اسم این دفتر را هم گذاشته است: «دفتر خودم» و نه حتی دفتر «آرزوها». او «خود»ش را در این دفتر مینویسد و حفظ و پنهان میکند. خود او در این دفتر، زندگی پنهانی و زیرزمینی دارد که هیچکس دیگری از آن خبر ندارد جز خودش. این مراجع میگوید اگر این دفتر را نداشت، و از آرزوها و رویاهایش نمینوشت، هرگز نمیتوانست به زندگیاش ادامه دهد. چون تمام زندگیش، صرف راضی کردن دیگران میشود. او بهشدت از اینکه مورد انتقاد قرار بگیرد و یا کسی به او اعتراض کند، میترسد. ترس در حد کابوس!
«من» نبودم، دستم بود!
تایید طلبی که در نهایت به خودسانسوری رسیده است، حتی نمی خواهد دیده شود. اگر اتفاقی عملی انجام دهد، آن را به حساب اشتباه خود می گذارد؛ جایی اگر کارش درست باشد، آن را به خود نمیگیرد. معتقد است که تحت تاثیر دیگران این کار را انجام داده است. آنوقت شما حساب کنید با چنین پدر یا مادری مواجه هستید و قرار است در مدرسه با او درباره رفتار و درس فرزندش با او مشورت کنید.
دکترمصطفایی می گوید کنارآمدن با چنین والدینی خیلی سخت تر از راه آمدن با دانشآموز است! بالاخره میتوان با فرزند اینها به یک توافقی رسید. اما با این نوع والدین اصلا نمیتوان حدف زد. مدام از آنها میشنوید که به شما میگویند، هر طور که شما صلاح میدانید. میگویند: شما کارشناسید! شما درک بهتری دارید. شما سوادتان بیشتر است. این والدین حتی برای فرزندانشان هم وجود ندارند. وقتی از دانشآموز میخواهیم که والدینش را به مدرسه بیاورد، اصرار دارد که هر چه هست به خودش بگوییم. در این حال است که متوجه میشویم چنین دانشآموزی در حال تجربه کردن نوعی «یتیمی» است!
در واقع، تاییدطلبی و خودسانسوری منجر به وقوع رشتهای از آسیبهای روانی و اجتماعی گسترده می شود.
همین فرد را ببینید در کسوت یک کارمند، که مدام در حال تایید رئیس و مدیر خود است، و به هر نحوی باج میدهد که بماند، چون از ابتدا، برای ماندن و دوام آوردن و دوست داشته شدن، باج داده است و خود را پنهان کرده است.
متاسفانه، در جامعه امروز ما، تعداد چنین افرادی، رو به افزایش است، چون شرایط اقتصادی به نحوی است که فرد میترسد با کوچکترین اعتراضی، کارش را از دست بدهد. با افزوده شدن بر چنین رفتارهای منفعلانهای، جامعه، خواه ناخواه، به سمتی میرود که از تعداد افراد موثر و توانمند و متفکر و خلاق آن کم میشود و زمینه و راه برای سودجوییهای اخلاقی و اقتصادی، باز میشود؛ پدیدهای که در چند سال اخیر بهشدت با آن مواجهیم؛ با کنارهگیری افرادی که میترسند موقعیت شغلی و اجتماعی خود را از دست دهند، افرادی ظهور میکنند که جامعه را از نظر اقتصادی و اخلاقی، غارت و چپاول میکنند و اگر به آنها اعتراض شود، خود را محق و مستحق چنین رفتارهایی میدانند و نظامهای جزایی مختلف نیز دیگر نمیتوانند بازدارنده چنین افراد و رفتارهایشان باشند.
این است که تاییدطلبیِ منجر به خودسانسوری، کل جامعه را به آشوب و فساد میکشاند و از قدرت نهادهای مدنی و قضایی میکاهد.
کرامت ذاتی«من» کجاست؟
دکتر عبدالحمید مصطفایی چنین ادامه می دهد: امانوئل کانتِ فیلسوف، یک پادزهر برای این طرز فکر ارائه کرده است. او میگوید ما نباید ارزش خود را بر اساس راضی کردن دیگران بسنجیم. وقتی چنین کاری میکنیم در واقع خود را کوچک و ناچیز کردهایم. مانند این است که چیزی برای ارزشش کاملا بستگی به استفاده خاصی است که از آن میکنند. وقتی دیگر آن فایده و ارزش را نداشته باشیم، با ما چهکار میکنند؟ دور میاندازندمان! درست است؟ چون ارزش و کرامتمان، وابسته به اهداف خارجی از مثل دوست داشته شدن یا تایید دیگران است. اگر برایشان معمولی شویم یا نتوانیم فرد مورد نظرمان را تحت تاثیر قرار دهیم، باید خود را آماده سطل زباله کنیم! شما به روابط خانوادگی و دوستانه، به روابط شغلی و کاری که امروزه در جامعه ما رایج است دقت کنید؛ درست همین الگو را میبینید. آدمها تا وقتی در کنارهم قرار دارند، که نفعی از دیگران میبرند، یا امید منفعتی از آنان میرود. همین که این امید و آن نفع منتفی شد، آدم ها از رابطه خارج می شوند، دوستیها و رابطههای کاری قطع میشود، مهریهها به اجرا گذاشته میشود، والدین به خانه سالمندان سپرده میشوند، اسباب و اثاثیه به خیابان ریخته میشود و ...
گاهی باید جلوی کسانی که میخواهند روحتان را بفروشید بایستید. کسانی هستند که به خود واقعی شما کسی که اصول عقلانی دارد و درست قضاوت میکند احترام نمیگذارند.
در محل کار، خود کسی باشید که به درستی و راستی شناخته میشود نه کسی که به خاطر محبوبیت هر کاری میکند.
نتیجه تاییدطلبی، اطاعت کورکورانه است. این نوعی بردگی است که میتواند فرد را از نظر ذهنی، معنوی، احساسی و جسمی تحت کنترل در آورد و زندگیاش را دچار اختلال و اضطرابی بیامان کند.
کرامت انسانی ما در گرو قدرت اراده و انتخاب شخصی خودمان قرار دارد. قدرت و اراده ای که نباید تحت هیچ شرایطی آن را به دیگری واگذاریم. این واگذاری، و سپردن اراده به دیگران، بهخصوص به مجموعهای که به هر طریقی، میخواهد به جای یگ گروه تصمیم بگیرد، در نهایت، مثل کرمی عمل میکند که سیب را از درون میخورد؛ سیب در ظاهر سرخ و سفید و سالم است، اما با یک برش و یا با یک گاز کوچک، کرمها سر بیرون میآورند و آنوقت شاید برای هر اقدام موثری دیر باشد. فرد تایید طلبِ خودسانسور، بیآنکه بخواهد جامعه پیرامون خود را به تباهی میکشاند. چرا که جامعه معوولا از افراد تاییدطلب، به عنوان فدایی و قربانی استفاده میکند. برای جامعهای که اساس آن سودجویی آنی و منفعتطلبی اقتصادی در کوتاهترین مدت است، فرد تاییدطلبِ خودسانسور، گوشت دم توپی است که میتوان به نامش، هر کاری کرد بیآن که نگران اعتراض او بود. در واقع چگونه میتوان نگران کسی بود که خودش هیچ ارزشی برای خودش قائل نیست؟ چگونه میتوان برای چنین فرد بیارزشی، حقی برای حرف زدن و اعتراض کردن قائل شد؟!
دیدگاه تان را بنویسید