پرسه روح سامورایی بر فراز جامعه ایرانی!
کابوس دنیای خیالی

هیکیکوموری (Hiki komori) واژهای ژاپنی است که به افراد به شدت گوشهگیر گفته میشود. هیکیکوموری در لغت به معنی کناره گرفتن و محصور شدن است. کسانی هستند که به طور کامل از جامعه خود بریدهاند و در تنهایی و انزوای اتاق خود به یک فعالیت سرگرمکننده مثل بازیهای کامپیوتری مشغولند. این افراد توسط یک پدر نسبتا ثروتمند و پولساز و یک مادر بیش از حد دلسوز پشتیبانی میشوند. «هیکیکوموری» در میان طبقات متوسط شایعتر است و افراد مبتلا اغلب در خانه میمانند و بهجای خارج شدن از خانه و تعامل با دیگران، وقتشان را به بازیهای کامپیوتری و خواندن کتابهای کمیک میگذرانند سرخوردگیهای عمیق و غیرقابل حل اجتماعی-اقتصادی، خواه ناخواه، تولید کننده این انزوا برای اکثریت افراد جامعه است. مردم این روزها، بیحال و کسل و خستهاند
آذر فخری، روزنامهنگار
خوب این روزها هر وقت بخواهیم درباره هر بیماری و معضلی که جوانان را درگیر کرده، حرف بزنیم، تمام راهها نه به «رُم» که به اینترنت و فضای مجازی ختم میشود، و هیچ مهم نیست که این بیماری، جسمی باشد، روانی باشد یا سایکوسوماتیک که همان روان-تنی است، باشد. البته که نمیتوان تاثیر مخرب استفاده بیش ازحد از اینترنت و حضور مفرط در فضای مجازی را انکار کرد، اما در عین حال، نباید فراموش کنیم که مشکلات جامعهای که اغلب جوانان آن، تا آن جا که توانستهاند، تحصیل کردهاند و مدرک دارند، اما بیکارند و نانخور والدین، یک علت واحد ندارد . نباید فقط از یک زاویه محدود به آن نگاه کرد و در نهایت انگشت اتهام را از سوی خود و همه بیمبالاتیها و بیمسئولیتهای مدنی و سیاسی و اقتصادی برگرداند و به سوی اینترنت و فضای مجازی گرفت.اما... آنچه امروز میخواهیم درباره آن صحبت کنیم، تا حدودی به اینترنت و فضای مجازی ارتباط دارد. البته نه به آن میزان که بخواهیم که از آنها، متهم و مقصر اصلی بسازیم. بلکه صرفا بهعنوان یکی از حاشیههای تقریبا پر رنگ حاضر در این ماجرا، به آنها نگاهی خواهیم انداخت.
از قبل با این روانشناس برای صحبت در اینباره، هماهنگ کردهام. میدانم که این روزها چنین جوانانی، برای مشاوره و درمان، مراجعه میکنند. در صحبت با جوانان مختلف، البته، فهمیدهام، که بیشتر آنان این حالت را اصلا بیماری نمیدانند. و طبق معمول، فقط میگویند: «خب، منم اینطوریام دیگه!» انگار که چنین حال و هوایی که گرفتارش شدهاند، یک ژن خاص باشد که به آنها رسیده است. هر چند ژنی نه از نوع خوب و یا حال خوب کن، بلکه ژنی که به شدت حال را بد و وضعیت روحی و ورانی جوان را به هم میریزد.
در سالن انتظار تمیز و خوشحس مطب این روان پزشک، نشستهام. یک مادر و پسر هم در سالن هستند که دارند فرمهایی را پر میکنند. چانه زدنهای پر سر و صدای جوان، توجهم را جلب میکند. اجازه نمیدهد مادرش در پر کردن فرم و پاسخ به پرسشها دخالت کند و مادرش از این موضوع دلگیر است. در نهایت، مادر نگاهی به من میاندازد و میگوید: «گیری افتادهایم به خدا... ما چه مشکلاتی داشتیم، اینها چه مشکلاتی دارند!» و با بیحوصلگی در صندلی راحتیاش فرو میرود.
یک تله اجتماعی
خانم دکتر در اتاقش را باز میکند و تا مرا میبیند بیرون میآید برای سلام و احوالپرسی. هم زمان جوان و مادرش هم برمیخیزند و با دکتر خوش و بش میکنند. خانم دکتر از من و البته از جوان دعوت میکند که به اتاقش برویم. وقتی مادر اعتراض میکند، میگوید باشد، با شما باید تنها صحبت کنم.
خانم دکتر فرناز امیراصلانی، روانپزشک و تسهیلگر، به جوان میگوید که بدون توجه به حضور من، صحبت کند و فرمها را از جوان میگیرد. مرد جوان مکث میکند. نگاهی به من میکند و میپرسد میتواند اعتماد کند؟ میگویم من هیچ نامی از او نخواهم برد. میگوید با اسمم مشکلی ندارم. با مادرم مشکل دارم و هر سه میخندیم.
مدتهاست که از خانه بیرون نمیرود. با اغلب دوستانش قطع رابطه کرده. تمایلی به دیدار با کسی ندارد. با آن یکی دو نفری هم که ماندهاند، شبها یکی دوساعتی چت تلگرامی میکند. بیشتر وقتش را در رختخواب میگذراند و اگر حال تکانخوردن داشته باشد، بازی و یا در فضای مجازی سیر و سیاحت میکند. ترجیح میدهد مدام تنها باشد. خیالبافی میکند و اکثر بازیهایی که به سراغشان میرود، بازیهایی هستند که به او مجال اجرای تخیلاتش در فضای مجازی میدهند.
با ادامه توضیحات و توصیفهایی که از خودش میکند، بالاخره متوجه میشوم که او فردی است بهشدت منزوی، که مدتهاست از اتاقش بیرون نیامده. اما بالاخره با اصرارها و گریههای مادرش، حاضر شده، سری به روانپزشک بزند و مشکلش را مطرح کند. هر چند که این حالت از نظر خودش اصلا مشکل نیست. خیلی هم راحت است. اینرا که بالاخره توانسته ارتباطش را با دنیای شلوغ و پراضطراب بیرون قطع کند، یک موفقیت محسوب میکند. اما البته دکتر اصلانی نظر دیگری دارد. او میگوید مرد جوان در یک تله گیر افتاده. یک تله اجتماعی، که اتفاقا بهجای اینکه او را با جامعه پیرامونش مرتبط کند، بین او و افراد خانواده و دوستانش، فاصله میاندازد. او خود را راحت و آسوده میداند، زیرا درگیر هیچ نوع رابطه عاطفی و حسّانی نمیشود و لاجرم آزار نمیبیند و به کسی هم پاسخگو نیست. اینها را برای خودش و شکل زندگی که در پیش گرفته یک امتیاز میداند.
هیکیکوموری
بیماری ساموراییها!
خانم دکتر، توصیههایی به جوان میکند و او را همراه مادرش میفرستد که بروند. اما برای من سوالهای بسیاری پیش آمده. پرسشهایی که از نظر دکتر امیراصلانی، هنوز برای پاسخ دادن به آنها زود است، چون این پدیده یا بیماری، تازه است و تحقیقات در مورد آن هنوز ادامه دارد و نتایج خیلی روشن و مشخصی در مورد آن به دست نیامده.
این بیماری نخستینبار، در ژاپن مورد توجه قرار گرفت. که البته، از ابتدا، یک بیماری شمرده نمیشد و این رفتار انزواجویانه و حبس کردن خود در یک اتاق، ریشه در سنتها و آیینهای سامورایی دارد؛ در این آیین، یک سامورایی، از آنجا نتوانسته به روح و قوانین سامورایی، عمل کند و شجاعت و جسارت از خود نشان دهد و یا در کاری که باید انجام میداده موفق نبوده است، خود را دریک اتاق حبس میکند. حبسی که در نهایت، به هاراگیری، یا خودکشی سامورایی میانجامد!
چنین است که با وجود شیوع بسیار زیاد این بیماری در بین جوانان ژاپنی، هنوز مردم ژاپن، این رفتار را بیماری نمیدانند بلکه غلبه روح سامورایی به حساب میآورند! این بیماری، عموما در بین جوانانی دیده میشود که در تحصیلات خود بسیار موفق بودهاند، اما این موفقیت، تحت فشارهای زیاد خانواده و سرزنشها بهدست آمده. در واقع خود جوان، از موفقیت تحصیلی خود چندان رضایتی ندارد. و همین سرخوردگی، موجب میشود که او یا نتواند شغل دلخواه خانواده و خود را بیابد و یا نمیتواند در شغلی که بهدست آورده، دوام بیاورد و خیلی زود، از کار و زندگی و جامعه پیرامون خود، زده و دلگیر میشود و چون از سوی خانواده مدام مورد سرزنش قرار میگیرد، در نهایت تصمیم میگیرد به شیوه یک سامورایی، خود را منزوی و پنهان کند. انزوایی که در نهایت به خودکشی میانجامد. ژاپن در خودکشی، رتبه اول جهان را به خود اختصاص داده است. جایی که فعلا و خوشبختانه ما در آن غایبیم!
هیکیکوموری (Hikikomori) واژهای ژاپنی است که به افراد به شدت گوشهگیر گفته میشود. هیکیکوموری در لغت به معنی کناره گرفتن و محصور شدن است. کسانی هستند که بهطور کامل از جامعه خود بریدهاند و در تنهایی و انزوای اتاق خود به یک فعالیت سرگرمکننده مثل بازیهای کامپیوتری مشغولند. این افراد توسط یک پدر نسبتا ثروتمند و پولساز و یک مادر بیش از حد دلسوز پشتیبانی میشوند. تعداد مردان هیکیکوموری بسیار بیشتر از زنان است.با اینحال، «هیکیکوموری» هنوز بهعنوان یک اختلال رسمی طبقهبندی نشده و هیچ درمانی برای آن توصیه نشده است. پزشکان معتقدند ترکیبی از تأثیرات روانی و تفاوتهای فرهنگی در برخی از جوانان این احساس را در آنها بهوجود میآورد که نیاز به عقبنشینی و پنهانشدن از دیگران دارند. «هیکیکوموری» در میان طبقات متوسط شایعتر است و افراد مبتلا اغلب در خانه میمانند و بهجای خارج شدن از خانه و تعامل با دیگران، وقتشان را به بازیهای کامپیوتری و خواندن کتابهای کمیک میگذرانند. «تاماکی سایتو»، روانشناس ژاپنی این شرایط را تحت عنوان «عذاب در ذهن» توصیف کرده است.
این روح سامورایی و جوانان ما!
دکتر اصلانی، با اینکه معتقد است شکل چنین انزواگزینی، در میان جوانان ایرانی، به همان شکلی است که در میان جوانان ژاپنی اتفاق میافتد، اما معتقد است دلایل بیماری جوانان ایرانی، و گرایش آنان به این خلوتگزینی متفاوت است. جوانان ما سرخوردگیهای عمیقتر و دردناکتری را تجربه میکنند. مشکل آنها فقط انتظارات زیاد خانواده و سرزنشهای آنان نیست. مشکل جوانان ما، شکستهای پیدرپی آنان در جامعه است؛ آنان حتی اگر تحصیلات خود را تکمیل کنند، نمیتوانند شغل مناسب و یا اصلا شغلی بیابند. این جوان، با مردک بالای تحصیلی و با تخصصی که در یک رشته فنی خاص دارد، تنها کاری که توانست پیدا کند، کار در یک کافه، آنهم در شیفت شب بود. البته مدتی به این کار مشغول بود، اما این کار، برای او که یک تخصص خاص و کمیاب داشت، یک کار «بیمعنی» بود؛ کاری که جز درآمد بسیار ناچیزش، هیچ سودی نداشت و هیچ معنایی به زندگیاش نمیداد. دوندگیهای مداومش برای پیدا کردن شغل مناسب، برای برقراری ارتباط با جنس مخالف و ادامه دوستیهایش، همهوهمه به شکست انجامید و او در نهایت، به اتاق خود پناه برد و در را بست. او گاهی چند روز مداوم در اتاقش میماند و مادرش غذا را پشت در میگذارد و جرات ورود به اتاق او را ندارد. این البته وضع جوانی است که والدینش، از نظر مالی میتوانند او را تامین کنند. اما مگر چه تعداد از جوانان مبتلا به این بیماری، از سوی خانواده درک و حمایت مالی میشوند و یا برای درمانشان اقدامی صورت میگیرد؟! اینطور است که آخر و عاقبت اغلب این جوانان منزوی، به خودکشی ختم میشود. آنها در تلهای گیر افتادهاند، در جامعه ما، پیر و جوان نمیشناسد؛ مشکلات و سرخوردگیهای عمیق و غیرقابل حل اجتماعی-اقتصادی، خواه ناخواه، تولید کننده این انزوا برای اکثریت افراد جامعه است. مردم این روزها، بیحال و کسل و خستهاند. اخیرا یکی از مراجعانم خودش را این طور توصیف میکرد: سوسکی که پیفپاف رویش اسپری کردهاند و به پشت افتاده و در اغما فرو رفته!
یک پیام خاص!
از مطب بیرون میآیم. پلهها را آرام آرام پایین میروم و با همان حال بد، وارد خیابان میشوم. جوان، همان مرد جوانی که با هم در مطب بودیم جلویم را میگیرد. در حالیکه پکی به سیگارش میزند میگوید:« من که خیلی وقته هیکیکوموری گرفتم، راضی هم هستم! از مسئولین هم بابت هیکیکوموری که به من هدیه کردن تشکر میکنم. کلا هیکیکوموری خیلی خوبه! ایشاالله قدم بعدی هم هاراگیری !»
دیدگاه تان را بنویسید