اغلب ما ایرانیان در انتقاد کردن ید طولایی داریم
ژست میهنپرستی در لوای اعلام نارضایتی
این روزها تنها چیزی که همگی بر سر آن توافق داریم این است که «همه ناراضی هستیم» از مردم عامه گرفته تا نخبگان و مسئولان همه در حال انتقاد هستند. ما در وضعیت مطلوبی به سر نمیبریم و با چالشهای بسیاری مواجه هستیم. اما در این فضا، این پرسش مطرح میشود که مخاطب این همه نقد چه کسی است؟ چه کسی باید پاسخگوی این نقدها باشد؟ به نظر میرسد که کسی مسئولیت وضعیت موجود را عهدهدار نیست و این اتفاق عجیبی است. از کسی پرسیدند که اوضاع چهطور است گفت: «اوضاع خیلی خوب است» به او گفتند: «همین که حالت خوب است به معنای این است که تو مریضی و در اولین فرصت خودت را به پزشک معرفی کن!» در جامعه هر کسی که بگوید اوضاع خوب است و مسائل خوب پیش میرود همه با سوءظن و به صورت منفی به او نگاه میکنند عادت به نارضایتی در بین ایرانیان، ریشههای تاریخی دارد و چیزی نیست که در عرض یکی دو روز در یک فرهنگی ایجاد شود و بماند. بخشی از این نارضایتی تاریخی، مربوط به عوامل ساختاری است. منظور از عوامل ساختاری آن رخدادها و پدیدههای تاریخی است که اتفاق میافتادند و ساختار حکومت و ساختار اقتصاد موجود، محصول تعامل این دو مورد بوده است
آذر فخری، روزنامهنگار
دخترها، سه نفرند و با خنده و سر و صدای زیاد، با هل دادن و لگد کردن پای دیگران، خود را به هر ضرب و زوری که هست میچپانند توی قطار لبالب پر از مسافر مترو. نق میزنند، از بیفرهنگی مردم گلایه میکنند که خوب کمی جمعتر شوید، همه میخواهیم زود به مقصد برسیم... اینها را با طعنه و خنده میگویند و با صدای بلند. مسافران دیگر ساکتاند. کمی در صورت هم نگاه میکنند که خوب اگر قرار است همه همدیگر را رعایت کنیم اینهمه سر و صدا برای چیست؟ در بین صحبتهای این دختران که با صدای بلند هم رد و بدل میشود، میشنویم که یکیشان میگوید: «فکر میکنم اون لکلکی که من رو آورد ایران انداخت، قطب نماشو گم کرده بود وگرنه عمرا لکلکی از آسمون ایران رد بشه!» این میزان از خودشیفتگی، در عین رعایت نکردن حقوق دیگران، احتمالا نتیجه اهمالکاری همان لککلی است که این دخترها را در آسمان ایران رها کرده.
بگذارید از همین ابتدا، نخواهیم حسابمان را با این دخترها و ایرانیانی از این دست جدا کنیم. اغلب ما با همین میزان از خودشیفتگی با مسائل برخورد میکنیم و در انتقاد و گله کردن از دیگران و رفتارشان، زبان دراز و ید طولایی داریم. این طور نیست که ما هم فرهیختهگانی باشیم که در فضای عمومی با صدای بلند حرف نمیزنیم، حالا با گوشی یا با همراهمان. اینطور نیست که ما آشغال توی خیابان نریزیم یا با نظم و ترتیب و بدون له کردن دیگران سوار مترو یا اتوبوس شویم. همهمان میزانی از این رفتارهای ناهنجار را داریم. همهمان، از اینکه در چنین مملکتی به دنیا آمدهایم، شکایت داریم و خود را شایسته چنین تقدیری نمیدانیم: خوش به حال اونایی که تونستن برن و خودشون رو نجات بدن. والا! اونایی هم که موندن پول ندارن برن... وگرنه تا حالا مملکت خالی شده بود!
اسم نارضایتی ما چیست؟
این که ما ایرانیها، دقیقا از چی ناراضی هستیم، خیلی مشخص نیست. این نارضایتی ابعاد خیلی زیادی دارد، بیشتر هم اغلب مربوط به کمبودهای اقتصادی میشود یا از آن نشات میگیرد. همینکه دخلمان، جواب خرجمان را نمیدهد، گلایههای «فرهنگی»مان اوج میگیرد! نوعی همبستگی عجیبی بین جیبمان و مغزمان وجود دارد! و البته نقش جیب در کنترل ذهنیتهایمان، موثرتر است و تعیین کنندهتر است!
خوب از همین نارضایتی فرهنگی که در بینمان خیلی شایع است شروع میکنیم. مرحوم دکتر قانعیراد در مورد نارضایتی فرهنگی چنین نظری داشتند که هم چنان مصداق دارد: نارضایتی فرهنگی به معنای این است که انسانها عادت کردهاند ناراضی باشند و تغییر دادن این عادتواره مشکل است.نارضایتی فرهنگی زمانی اتفاق میافتد که نارضایتی تبدیل به یک امر هنجاری و فرهنگی میشود و بنابراین به یک ارزش بدل شده و ارزش هم به معنای این است که چیزی مطلوب است و آن چیز راهنمای عمل مردم در جامعه است و مردم بر مبنای آن عمل میکنند و به دنبال این نیستند که آنرا تغییر دهند و اگر کسی سعی کند آنرا تغییر دهد، مردم مقاومت نشان میدهند.
نارضایتی از یک بعد با مقوله بدبینی ارتباط دارد. اگر بخواهید مردم را نسبت به افقهای بهتری امیدوار کنید و در آنها رضایت ایجاد کنید، آنها به صورت آگاهانه و ناخوداگاهانه در برابر تغییر حتی در جهت مثبت هم واکنش نشان میدهند و بر آن بدبینی و نارضایتیشان اصرار دارند. بهگونهای که گویا ناراضی بودن امر مطلوبی است و کسی که راضی باشد، دچار مشکل است کما اینکه در طی چند سال گذشته نارضایتی شدیدتر هم شده است. از کسی پرسیدند که اوضاع چهطور است گفت: «اوضاع خیلی خوب است» به او گفتند: «همین که حالت خوب است به معنای این است که تو مریضی و در اولین فرصت خودت را به پزشک معرفی کن!» در جامعه هر کسی که بگوید اوضاع خوب است و مسائل خوب پیش میرود همه با سوءظن و به صورت منفی به او نگاه میکنند.
نارضایتی، ژست
میهنپرستانه ماست!
مساله وقتی جالبتر میشود که همچنان سخنان مرحوم دکتر قانعی را میخوانیم و هر چه جلوتر میرویم، شگفتزدهتر میشویم. اینکه نارضایتی انسان ایرانی، وجهی از روشنفکری و وطن پرستی در خود دارد. امروز دلیل این نارضایتی عمومی را کسی نمیداند، اما خود نارضایتی همچنان ادامه دارد و کلاسش را حفظ کرده است: عادت به نارضایتی در بین ایرانیان، ریشههای تاریخی دارد و چیزی نیست که در عرض یکی دو روز در یک فرهنگی ایجاد شود و بماند. بخشی از این نارضایتی تاریخی، مربوط به عوامل ساختاری است. منظور از عوامل ساختاری آن رخدادها و پدیدههای تاریخی است که اتفاق میافتادند و ساختار حکومت و ساختار اقتصاد موجود، محصول تعامل این دو مورد بوده است.
طبق سخنان مرحوم قانعی راد، ما با کشوری مواجه هستیم که دارای بیثباتی سیاسی است و در عرض صدها سال مورد هجوم اقوامی از شرق و غرب قرار گرفته است. از زمان اسکندر تا حمله محمود افغان به ایران را در نظر بگیرید. جنگهایی که با روسیه داشتیم و در بسیاری از موارد این جنگها معمولا با اشغال ایران همراه بوده و حکومتی در ایران تشکیل میشده که ایرانیزه میشد، مثلا وقتی اقوام ترک و مغول از شرق ایران به ایران حمله کردند، از اشغال ایران توسط غزنویان تا سلجوقیان و چنگیز مغول و تیمور حکومتهایی تشکیل دادند که به تدریج حکومت ایرانیزه شد بهطوریکه که وزیران و صدر اعظمهای این حکومتها کسانی مثل خواجه نظامالملک طوسی، خواجه رشیدالدین فضلالله و دیگر شخصیتهای ایرانی بودند که کار میکردند. مساله مهم این است که حکومت بیگانه بود، حاکم بیگانه بود و این نوعی بیثباتی سیاسی ایجاد کرد. این بیثباتی همراه با نوعی نارضایتی بود. اشغال بیگانه در شما نارضایتی ایجاد میکند و اگر شما راضی باشید گویا به کشور خیانت میکنید. نارضایتی چهطور تبدیل به یک ارزش میشود؟ در شرایطی که کشور اشغال است، نمیتوان گفت چهقدر اوضاع خوب است. این یعنی انگار دارید به کشور خودت خیانت میورزی. اگر بخواهید نشان دهید که یک فرد میهندوست هستید باید از وضعیت موجود ابراز نارضایتی بکنید!
امروز از چه کسی ناراضی هستیم؟
این روزها تنها چیزی که همگی بر سر آن توافق داریم این است که «همه ناراضی هستیم» از مردم عامه گرفته تا نخبگان و مسئولان همه در حال انتقاد هستند. ما در وضعیت مطلوبی به سر نمیبریم و با چالشهای بسیاری مواجه هستیم. اما در این فضا، این پرسش مطرح میشود که مخاطب این همه نقد چه کسی است؟ چه کسی باید پاسخگوی این نقدها باشد؟ به نظر میرسد که کسی مسئولیت وضعیت موجود را عهدهدار نیست و این اتفاق عجیبی است.
دکتر راغفر جامعه شناس می گوید: بیشتر نقدها معمولا مربوط به دولت است. این در حالی است که رفتارهای مردم نیز به نوبه خود نیازمند بررسی و نقد اجتماعی است. چهل سال پیش مردم ساختار سیاسی را که از نظر اقتصادی در وضعیت نسبتا ایدهالی بود، تغییر دادند و امروز مجددا نسبت به ساختار سیاسی که خود روی کار آوردند، احساس نارضایتی میکنند و من از این وضعیت احساس خطر میکنم. بنابراین، پاسخ من به این پرسش اصلی که «مسأله امروز جامعه ما چیست؟» این نکته است که مسأله ما نارضایتی است و باید بررسی کرد که چهقدر از این نارضایتی واقعی است و ریشههای آن کجا است. معتقدم وضعیت بحرانی امروز، ریشه در خود ساختار سیاسی ندارد، گرچه ساختار سیاسی در خصوص این بحرانها میتواند بسیار تعیینکننده باشد، اما بیش از ساختار سیاسی ریشه این بحرانها به خود مردم، میزان مشارکت اجتماعی، مسئولیتپذیری اجتماعیشان، ضعف جامعه مدنی، فقدان جنبشهای اجتماعی و ... باز میگردد و پرسش من در این فضا این است که در صورت تغییر ساختار سیاسی کدام گروه اجتماعی میخواهد سیستم جدید را در دست بگیرد؟ جز همین افرادی که در جامعه زندگی میکنند، چه کسی میخواهد متولی آن باشد؟ واقعیت این است که حتی اگر تغییر در ساختار سیاسی هم رخ دهد وضعیت ما تغییری نخواهد کرد. در این چنین وضعیتی معمولا دو اسطوره مطرح میشود؛ یکی، اسطوره «نقد دولت بد و مردم خوب» و بر اساس آن همواره هیأت حاکمه، سیستمی، غاصب و دیکتاتور تلقی شده و از آن طرف، مردم گروههایی مظلوم تصور میشوند که زیر بار ستم، کمر خم کردهاند، دوم، «دولت قوی مداخلهگر و مردم منفعل». من برخلاف این دو اسطوره نوک حمله را به سمت مردم میگیرم و معتقدم، دولت و بدنه سیاسی ما نیز برآمده از خود ما مردم است.
دیدگاه تان را بنویسید