بحران هویت و کیستی جوان امروز
تکلیفمان را با نسل سوم روشن کنیم
با همه پیشرفتهایی که اتفاق افتاده، هنوز جامعه نسبت به جوان احساس مالکیت میکند و در مورد او بهشدت قضاوتگرانه رفتار میکند، مدام از او بازخواست میکند و گاه از او انتظاراتی دارد که دیگر شایسته جوان امروز نیست. از جوان امروز نمیتوان و نباید انتظار اطاعت و سکوت مطلق داشت. او خود را در ارتباط با جهان بیرون، فردی میبیند که میتواند به روشهای مختلف ابراز وجود کند، اما در جامعه خود، مدام با منع و تخریب مواجه است. امروز در بسیاری از موارد، تصمیمگیری در مورد جوانان، تحصیل، کار، ازدواج و زندگیشان، اشتباه است و پرهزینه. اختلافهای سیاسی، فرهنگی، مذهبی و اجتماعی متعددی بین این نسل و جامعهاش دیده میشود در جوامع سنتی چندان به هویت فردی، اهمیت داده نمیشد و هر فرد تا جایی دیده میشد که کارکردی اجتماعی داشت. او بخشی از یک مجموعه بود و در بسترهمان مجموعه نیز تعریف میشد و به همین لحاظ مشکل هویتی، آنچنان که امروز مطرح است، وجود نداشت
آذر فخری، روزنامهنگار
نوجوانان و جوانان امروز، در پیچ و خم دوران رشد خود، معمولا مجال آنرا پیدا نمیکنند که به خود بیندیشند، خود را بیابند و جایگاه خود را در هستی مورد ارزیابی و شناسایی قرار دهند. سیر اتفاقات چند دهه اخیر هم به گونهای بوده که فرزندان جامعه ما، در تحلیل آنها درماندهاند. این ماجرای نسل سوم انقلاب است که نه انقلاب را تجربه کرده است و نه جنگ را. اما تمام تبعات آن دوران را به نوعی چشیده است، بهخصوص با تردیدها و چالشهای زیادی روبهرو شده است که هنوز یا هرگز برای آنها پاسخی نیافته است. جوانان معمولا در پاسخهایی که به پرسشهایشان داده میشود، هویتیابی میکنند. اما از قضا، جامعه و مسئولان ما به سمتی رفتهاند که خود را در مورد پرسشهای جوانان، پاسخگو نمیدانند و هیچ نگرانی در مورد دغدغه جوانان ندارند. پرسشهای بیپاسخ، جوان را در رویارویی با مسائل و مشکلاتی که امروز درگیر آن است، ناتوان میکند و به این ترتیب، بحران هویت آغاز میشود.
این درست است که جذابیتهای زندگی امروز، رشد فنآوری و وسایل ارتباطی، به گونهای است که باعث شده خود جوان هم فرصتی برای اندیشه و تفکر در مورد خود و زندگیاش نداشته باشد یا آنچنان از این پرسشها و تفکرات ترسیده باشد که به آنها توجهی نکند. به هر حال، احساس ناامنی و اضطراب، اتمسفر حاکم بر جامعه ماست و فرزندان ما نیز در همین جامعه و در همین حال و هوا زندگی میکنند. متاسفانه نظام تربیتی در خانواده و نیز سیستم آموزشوپرورش ما، درس خواندن را از آن جهت مهم و لازم میدانند که موجب میشود آنها « کسی» بشوند. اینکه اگر درس نخوانند، نه خوباند و نه در آینده برای خودشان کسی میشوند، شاید تا گرفتن مدرک فارغالتحصیلی کار کند اما آیا با یک ورق کاغذ، «کسی» بودن برای جوان ما متحقق شده است؟ جوانی که به هر ضرب و زوری و با هر ترفندی، عادلانه یا مزروانه، مدرکی بهدست آورده، اما هنوز بیکار است، هیچ مهارت خاصی ندارد و هر چه را هم که در دوران دانشآموزی و دانشجویی حفظ کرده بود، از یاد برده است. این انسان جامعه ماست؛ استعدادهای تلبنار شده و خاموش، تواناییهای نادیده گرفته شده، فکرهایی که قدرت تمرکز ندارند و دستهایی که به کاری نمیآیند.
این هویت چیست؟
دکتر شرفی روانشناس، هویت را «کیستی» فرد تعریف میکند. اینکه او چه نگرشها، چه روحیات و چه ویژگیهای خاصی دارد که او را نسبت به دیگران، منحصر بهفرد میکند. شرفی میگوید در جوامع سنتی چندان به هویت فردی، اهمیت داده نمیشد و هر فرد تا جایی دیده میشد که کارکردی اجتماعی داشت. او بخشی از یک مجموعه بود و در بسترهمان مجموعه نیز تعریف میشد و به همین لحاظ مشکل هویتی، آنچنان که امروز مطرح است، وجود نداشت. اما با پیش رفتن جامعه به سوی فردیت و رشد دادن آن، کیستی و چیستی و چگونگی، بیش از پیش برای فرد مهم شد. نهادهای مختلف نیز در ابتدا به این مساله بها دادند و به جامعه انسانی چنین القا کردند که هر فرد باید بتواند کیستی و چیستی خود را ثابت کند و بر اساس استعدادهایش رشد یابد. این مساله شاید برای جوامع توسعه یافته که به راحتی تغییر پذیرند، ممکن بود و اتفاق افتاد؛ همانطور سیستم آموزشی آنان نشان میدهد که تا چه حد به فردیت جوانان خود اهمیت میدهند و برخورد فلهای با استعدادها و توانشها ندارند و پذیرای هر تغییر و تحول و تبدل نویی هستند و می گذارند جوان در بستر امکانات جامعه اش، تجربه کند و بیاموزد اما چنین روندی در جامعه سنتی مثل جامعه ما وجود ندارد. با همه پیشرفتهایی که اتفاق افتاده، هنوز جامعه نسبت به جوان احساس مالکیت میکند و در مورد او بهشدت قضاوتگرانه رفتار میکند، مدام از او بازخواست میکند و گاه از او انتظاراتی دارد که دیگر شایسته جوان امروز نیست. از جوان امروز نمیتوان و نباید انتظار اطاعت و سکوت مطلق داشت. او خود را در ارتباط با جهان بیرون، فردی میبیند که میتواند به روشهای مختلف ابراز وجود کند، اما در جامعه خود، مدام با منع و تخریب مواجه است. برخوردهای دو گانه و گاه چندگانه خانواده و اجتماع، جوان امروز ما را سردرگم کرده است و او در نهایت در هویتیابی و کیستی خود بهعنوان عضوی از این اجتماع، دچار بحران شده و از جامعه پیرامون خود فاصله گرفته است.
بحران هویت
اگر هویت را احساس نوعی تعلق به مجموعهای از عوامل مادی و معنوی بدانیم که جامعه به جوان میدهد تا او با کمک این دادهها، بتواند به کیستی خود شکل بدهد، باید اذعان کنیم که جامعه ما، در انتقال دادههای معنوی و مادیش به جوانان خود، غفلت کرده است و نوعی گسست بین نسل جدید و خانواده و حتی جامعه دیده میشود. شرفی چنین ادامه میدهد که بحران هویتی جوان، زمانی اتفاق میافتد که او هیچ احساس مشترک معنوی و فرهنگی با خانواده و جامعه خود ندارد. او و والدینش، به دلیل مسائل و مشکلات اقتصادی و اجتماعی مختلف با همدیگر خاطرات مشترک اندکی دارند. والدین مدام در حال کار برای تامین معاشاند و وقتی به خانه میرسند، خستهتر از آنند که بتوانند گفتوگویی سازنده با فرزندان خود داشته باشند. در این مجموعه، هرکسی به حال خود رها شده و کمکم پیوندهای مشترک از هم گسیخته میشود و زبان مشترک درک و تعبیر و تفسیر از بین میرود. تغییر و تحولات دوران معاصر سریع و شدید است و در تمام شئون اجتماعی اتفاق میافتد. در واقع به گفته الوین تافلر، جهان امروز به بیماری «تغییر» مبتلا شده است. وقایع پیچیده، با سرعت اتفاق میافتند و افراد فرصتی برای تحلیل آنها ندارند. به این ترتیب اغلب مقولههای اجتماعی موجود، از دور خارج میشوند و بیگانگی فرهنگی، به جای هویت و یکپارچگی فرهنگی، سراسر جامعه را فرا میگیرد. در اینجا مساله «مدرنیته» هم مطرح است؛ موردی که برخی اندیشمندان ما، مثل مرحوم داریوش آشوری به آن پرداختهاند. آشوری معتقد بود که ما از بستر تاریخی بسته، به جهانی باز، آمده ایم. آن بستر تاریخی که به آن تعلق داشتیم، جهان بستهای بود با حدود تاریخی و جغرافیای مشخص که جهان فرهنگی سنتی ما را تشکیل میداد. شرفی می گوید: بله شاید بزرگترین تاثیر مدرنیته بر جامعه ایران، همین جدا شدن از آن بستر فرهنگی سنتی است و مبتلا شدن به بحران هویتی. در یک بستر سنتی، هیچ فردی احساس تردید نمیکرد و جایگاه طبقات مردم و حکومت هم روشن بود. اما پس از مدرنیته، این فضا از هم گسسته شد. دیگر جهان «بسته» نبود. ارتباطها برقرار شده بود. چیزهایی دیده و احساس میشد. جامعه ایرانی، پس از مدرنیته، پس از انقلاب، پس از جنگ و با ظهور نسل سوم، دچار نوعی بلاتکلیفی شده است. امروز در بسیاری از موارد، تصمیمگیری در مورد جوانان، تحصیل، کار، ازدواج و زندگیشان، اشتباه است و پرهزینه. اختلافهای سیاسی، فرهنگی، مذهبی و اجتماعی متعددی بین این نسل و جامعهاش دیده میشود. در میان جوانان، بحران هویتی، موجب تولید هویتهای چندگانه و گاه متضاد شده است و آنچه در این میان اتفاق افتاده این است که با روشهای ریش سفیدی تلاش شده بین سنت و مدرنیته، پیوندهایی زده شود. اما این پیوندها هیچکدام ناشی از شناخت نبوده است؛ پیوند زنندگان، اساس نه شناختی از سنت دارند و نه از مدرنیته و این، بحران را همچنان تشدید میکند.
دیدگاه تان را بنویسید