برای اینکه مشتعل شویم، یک جرقه کوچک کافی است
شهر در سایه پارچهآغشته به بنزین
آمار خودکشی روبهفزونی است: روزی ۱۰ نفر! میزان افسردگی در جامعه ما، خیلی بالاست و خشونت در اوج قرار دارد. این دو مورد، در روان افراد تأثیرات منفی گذاشته و زمینه را برای خودکشی فراهم میکند دلایل بسیار و متعددی برای خودکشی وجود دارد: تنگدستی مالی، شکست در عشق، شکست از امتحان، بیماری و... . ولی این دلایل، توضیح نمیدهند که چرا در میان گروهی از افراد جامعه، خودکشی بیشتری نسبت به گروههای دیگر اتفاق میافتد
آذر فخری، روزنامه نگار
زن جوان، در حال تماشای دو دخترش است که در اطراف دریاچه چیتگر، دوچرخه سواری میکنند و فریاد شادیشان بلند است.
زن به نردههای کنار دریاچه تکیه داده و اشک میریزد. نمیخواهم چیزی بپرسم، اما آن گریه ساکت و بیصدایش و اشکی که تمام صورتش را خیس کرده، دلم را به درد میآورد.
کمی پابهپا میشوم و بالاخره نگاهش میکنم. به چشمهایش نگاه میکنم. اما قدرت اینکه چیزی بگویم ندارم. وقتی سماجت و خیرگی من را میبیند، لبخند تلخی میزند. دستمالی را که برایش آماده کردهام؛ تا خورده و مرتب، از دستم میگیرد و اشکهایش را پاک میکند. بیهیچ مقدمهای میگوید باید هر سه تایمان را یکجوری سربه نیست کنم. دارم به راههای مختلفش فکر میکنم. روشهایی با درد کمتر و اثر بیشتر و برگشتناپذیر.
هنوز صدای فریاد شادی بچهها را میشنوم. مادر جوان ادامه میدهد: فکر کن الان یک طوری بشود هر دوتا بیفتند توی دریاچه و غرق شوند، من هم خودم را به دنبال آنها پرت میکنم توی دریاچه!
زبانم بند آمده. نمیتوانم چیزی بگویم. چه میتوانم بگویم. دستش را میگیرم و از او میخواهم که برویم در کافهای بنشینیم، چای یا قهوهای بخوریم. شاید حال هر دویمان بهتر شود.
داستان زندگی این مادر جوان، تعریف کردن ندارد. داستانی است تکراری، درباره زندگی که اغلب ما در چند و چونِ گذرانش، درماندهایم و به هر دری میزنیم، نمیتوانیم راه خلاصی و گریزی پیدا کنیم. اگر بگویم ما در بنبست گیر افتادهایم؛ نخواهید گفت: سیاهنمایی ممنوع!
یک رتبهبندی عجیب!
این روزها، اخبار خیلی زیادی در مورد «خودکشی»، منتشر نمیشود. شاید به این دلیل که اخبار دردناکترِ فراگیرتری وجود دارد که دیگر جایی برای طرح معضل درحال گسترشی به نام خودکشی، نمیماند. اما با مراجعه به پزشکی قانونی و آمار و ارقام، با نشستن پای درد دل مردم، و در گفتوگو با جوانان، بهراحتی میتوان به میزان شیوع خودکشی یا تمایل به خودکشی، پی برد.
ما در جهان، اولین نیستیم. ژاپن، دراین زمینه، گوی سبقت را از همه کشورهای دیگر ربوده است. البته، برای ماهایی که مدام خودمان را با ژاپنیها مقایسه میکنیم و حسرت زندگی و سیستم حکومتی مسئولیتشناسشان را میخوریم، شاید این مسئله شگفتانگیز باشد. اما انسان، موجود پیچیدهای است. ژاپنیها ممکن است در امنیت و آرامش باشند، گرفتار تحریم و گرانی و فشارهای اقتصادی و اجتماعی نباشند. در مورد پوشش و جوشش و رفتارهای اجتماعیشان، گرفتوگیر و مشکلی نداشته باشند. ممکن است، محیط زیست زیبا، دلانگیز و سالمی داشته باشند که تکتک مردم خود را ملزم به حفاظت از آن میدانند و ... اینها مواردی است که ما با دیدن عکسها و ویدئوها در مورد کشور ژاپن میدانیم. ژاپن کشوری است که اگر کارمندی، هنگام کار، خوابش ببرد، پاداش میگیرد؛ چون به این ترتیب، ثابت میشود که این کارمند، از شدت کار و خستگی، خوابش برده. و همین نکته، داستان ژاپن است؛ آنها به شدت متعهدند. خوب و منظم و متعهدانه کار میکنند. آنقدر کار میکنند که فرسوده میشوند. همهچیز به ثانیه و حتی کسری از ثانیه محاسبه میشود و عدول از این نظم، آنان را شرمنده و سرخورده میکند. ژاپن، هنوز که هنوز است، سرزمین ساموراییهایی است که اگر نتوانند وظیفه خود را خوب و آنچنان که باید،انجام دهند، هاراگیری-خودکشی- میکنند. پس داستان ژاپن بهعنوان رتبه اول در خودکشی، با ماجرای خودکشی ما، بهعنوان رتبه سوم در جهان اسلامی، فرق دارد. میدانیم که در اسلام، و در هر سه دین ابراهیمی، خودکشی، گناه کبیره است. خودکشی در این سه دین، چنان مذمت شده، که تا سالها، مسیحیت اجازه دفن فرد خودکشی کرده را در قبرستان کلیسا و مومنان، نمیداد.
خودکشی؛ چیستی و چرایی
امیل دورکیم، جامعهشناس و نظریه پرداز قرن نوزدهم، خودکشی را اینگونه تعریف میکند:
«تمام مرگهایی که بهطور مستقیم یا غیرمستقیم حاصل عمل مثبت یا منفی خود قربانی است، و قربانی از نتایج مرگبار عملش آگاه است، خودکشی نامیده میشود.»
بنابراین اصطلاح خودکشی تنها زمانی استفاده میشود که نخست شخص آگاهانه اقدام کرده باشد و دوم منجر به از دسترفتن فرد شود. در صورتیکه فردی اقدام به خودکشی کند، اما اقدامش نتیجه مرگباری نداشته باشد، به آن «اقدام به خودکشی» و یا «شبه خودکشی» میگویند.
دورکیم معتقد است که در میان گروههای مختلف مردم، میزان خودکشی متفاوت است، پس باید چیزی در اجتماع خاص آنان وجود داشته باشد که مانع یا بازدارنده خودکشی شود، یا چیزی باشد که آنها را به خودکشی برانگیزاند. از نظراو، دلایل بسیار و متعددی را برای خودکشی وجود دارد: تنگدستی مالی، شکست در عشق، شکست از امتحان، بیماری و... . ولی این دلایل، توضیح نمیدهند که چرا در میان گروهی از افراد جامعه، خودکشی بیشتری نسبت به گروههای دیگر اتفاق میافتد.
نهایت این که، دورکیم تشخیص داد که هیچ مجموعه خاصی از شرایط محیطی، خودکشی را تعیین نمیکند. فرد، وقتی در حد دو منتهیالیه قرار می گیرد، برای خودکشی برانگیخته میشود: یا او با جامعهاش بهشدت همساز و همبسته شده، که اگر نتواند مطابق هنجارهای جامعه رفتار کند خودکشی میکند، و یا فقط به ظاهر یا جامعه همبسته و یکپارچه باشد، که در این صورت از شدت انزجار و سرخوردگی، اقدام به خود کشی میکند.
چرا خودکشی میکنیم؟!
افسردگی و خشونت، بخش بزرگی از تمایلات افراد به خودکشی است. جامعه امروز، به سمت هیجانمداری پیش میرود. رئیس انجمن آسیبشناسی اجتماعی ایران میگوید: میزان افسردگی در جامعه ما، خیلی بالاست و خشونت در اوج قرار دارد. این دو مورد، در روان افراد تأثیرات منفی گذاشته و زمینه را برای خودکشی فراهم میکند.
کوروش محمدی میگوید: ما در این مورد «اصطلاح پارچه آغشته به بنزین» را به کار میبریم که مصداق عینی همین مسئله است. پارچه وقتی به بنزین آغشته میشود برای اینکه مشتعل شود، یک جرقه کوچک کافی است. این سادهاندیشی است اگر بگوییم عامل آتشسوزی «جرقه» بوده، دلیل اصلی، آغشتگی به بنزین و مواد اشتعالزاست. در مورد انسان و خودکشی همین قانون حاکم است. امروز، در جامعه ما، افراد تحتتأثیر استرسها و فشارهای روانی خیلی شدیدی قرار میگیرند؛ در حالی که فرصت و امکان تخلیه مناسب این هیجانات تلنبار شده در جامعه بسیار کم است، یا فرهنگ تخلیه هیجان، بسیار ضعیف است.
دکتر مینا شعبانی، روانپزشک مرکز آموزشی و درمانی شهید بهشتی، میگوید: در چند سال اخیر، افسردگی در سطح جامعه ما، خیلی زیاد شده و خشونت و پرخاشگری در اوج قرار دارد. تمام اینها در مسائل روانی افراد تأثیر منفی میگذارد و این شخصیت و ظرفیتهای فردی هر شخص و عضوی از جامعه را آماده پذیرش فرآیند خودکشی میکند و یا او را در معرض آن قرار میدهد.
نکته دیگر این است که خانوادهها، به دلیل مشکلات کاری و مالی، امکان تفریح مناسب ندارند و فقط بخشی از آنها می توانند از فرصت تعطیلات استفاده کنند. تعداد زیادی از خانواده سالبهسال حتی تا پارک محله هم نمیروند. در این میان روابط کاملا پرخاشگرانه، رشد و در بین اعضای خانواده تداوم پیدا میکند طوری که در نهایت خشونت بر روابطشان حاکم میشود. اینجاست که روحیه خشونتطلبی، افسردگی، پرخاشگری و... در افراد تقویت میشود و بعد از مدتی فشارهای روانی آنقدر زیاد میشود که فرد قدرت و یارای مقابله با پدید «مشکلات زندگی» و «استرس» را ندارد و تبدیل میشود به یک «بمب ساعتی»، «پارچه آغشته به بنزین»، «۹۰ درصد ظرفیت پر شده کوه یخی» که منتظر آن ۱۰ درصد و جرقه نهایی است تا به خود آسیب بزند.
سیاهنمایی
یا پذیرش واقعیت؟!
عواملی مانند فضاهای شهری، زندگی، محیط زیست و آلودگی هوا، فضای پر زرق و برق بازار که به جای زیبا کردن شهر، بیشتر استرس تولید میکنند؛ چون مردم قدرت خرید ندارند و احساس ناکامی میکنند، از عوامل موثر در افسردگی است. ضمن آن که اغلب مردم ما، فضای مناسبی مثل ورزشگاهها، باشگاههای ورزشی، محلهایی برای شادی و تجمعات هم محلهایها و ... ندارند که بتوانند در آن تخلیه هیجانی کنند.مینا شعبانی ضمن اشاره به مسائل بالا، چنین ادامه میدهد:
در راستای شادی و تخلیه هیجانی جمعی، در کشور ما، اقدامات فرهنگی لازم انجام نشده . زیباسازی شهر فاقد زیباسازی مناسب است. در کلانشهرها ممکن است چند میدان یا پارک زیبا وجود داشته باشد. اما آیا زیباسازی به تمام مناطق شهری و روستایی تسری پیدا کرده ؟ آیا همه میتوانند صبح که از منزل خارج میشوند با یک آهنگ دلنواز و یک میدان و فضای دلنشین و یک زیبایی روبه رو شوند؟
اینها را بگذارید در کنار تمام مشکلات عدیدهای که مدام تولید میشوند و حلنشده، باقی میمانند. مردم، دنبال تامین مایحتاج اساسی زندگیاند و نگران آینده فرزندانشان. در هر زمینهای که به آن فکر کنید و روی آن انگشت بگذارید، مردم احساس امنیت نمیکنند. بسیاری از دوستان، فامیل، و حتی فرزندانشان در تدارک مهاجرت و خروج از کشور هستند. این نکته مهم را نمیتوانیم از نظر دور بداریم که انسان، آستانه تحمل معینی دارد.
دیدگاه تان را بنویسید