حاشیهگردی در حوالی تقلبهای هنری
کوچک، بزرگ، بزرگتر!
آسیه ویسی
یک خاطره کوچک!
یک دوستی داشتیم که نویسنده بود و هر از گاهی کتابی چاپ میکرد. این دوست ما، دختری داشت که بهشدت به کارهای مادرش علاقهمند بود و به او افتخار میکرد و مدام در بین دوستان و همکلاسیهایش، پُز مادر نویسندهاش را میداد. یک روز که این دوست ما، در حال تمیز کردن اتاق دخترش بود، در قفسه کتابهای دختر دبیرستانیاش، با مورد جالبی مواجه میشود؛ دخترش، نام مادر را با تیغ و به صورت ناشیانهای از روی کتابهای مادر تراشیده و با حروفبرگردان، اسم و فامیل خودش را به عنوان نویسنده روی کتابها نوشته بود. این دوست نویسنده ما میگوید: اول بهشدت خندهام گرفت و چون در خانه تنها بودم، بلندبلند خندیدم. خندهای که نمیتوانستم کنترلش کنم. برایم هم عجیب بود و هم سوال که دخترم، تا چه حد به نویسنده شدن علاقه دارد، در حالیکه تقریبا استعدادی در این زمینه ندارد و بیشتر به نقاشی گرایش دارد و حتی به کلاسهای آموزشی مختلف هم میرود تا در آینده نقاش بزرگی بشود. اما جالب بود که به جای اسم من، روی کتابهایم، اسم خودش را نوشته بود. میدانم که چه رویاها وآرزوهای بزرگی او را واداشته بود که این کار را بکند. من هرگز در این باره با او صحبت نکردم. بعدها هم دیگر آن کتابها را ندیدم.
یک خاطره بزرگ!
یک همکلاسی در دانشگاه ادبیات داشتیم که بسیار با استعداد بود؛ هم در سرودن شعر و هم در نوشتن داستان. ضمن اینکه در کار پژوهش و نوشتن مقالههای علمی هم ید طولایی داشت. خوب خیلی طبیعی است که چنین دانشجویی مورد توجه اغلب اساتید باشد. اما نکته مهم این توجه در این است که بعدها متوجه شدیم سه کتاب مهمی که یکی از استادان آن زمان ما، به نام خودش چاپ کرد، شاهکار همین همکلاسی ما بود؛ او برای نوشتن این کتابها، مبلغ ناچیزی گرفته بود، صرفا برای اینکه نیاز مالی داشت و آنقدر هم مشهور نبود که بتواند کتابی به نام خودش چاپ کند. وقتی موضوع را از خودش پرسیدیم با اکراه و کمی شرمندگی گفت مهم این است که آن کتابها به دست خواننده رسیده و چه فرقی میکند که چه کسی آنها را نوشته باشد!
یک خاطره بزرگتر!
این خاطره برمیگردد به حدود بیست سال پیش که یکی از مسئولین بلندپایه، ناگهان به چاپ کتاب علاقه پیدا کرد. اما نه توان ادبی و نه سواد لازم را داشت و نه به گفته خودش، وقت چندانی برای تحقیق و پژوهش، این مقام عالیرتبه، که عشق کتاب داشتن، نفسش را بریده بود، فرد با استعداد و توانمندی را استخدام کرد تا با مطالعه و پژوهش در زمینه مورد علاقه مقام مسئول، کتابهایی به نام او بنویسد.و این داستان هنوز ادامه دارد. یعنی هنوز این مقام عالی در حال پژوهش و چاپ کتاب است!
حالا شما یقه کی را میگیری؟!
این روزها، اغلب آنهایی که روزگاری کار سینمایی کردهاند؛ حالا یا بازیگر بودهاند و عمر بازیگریشان تمام شده، یا کارگردان بودهاند و کارشان از رونق افتاده، یا به هر دلیل موجه یا ناموجهی، با استعداد یا بیاستعداد، وارد حیطه هنرهای دیگر میشوند و ناخنکی هم به آنها میزنند؛ شعر میگویند و چاپ میکنند، آواز میخوانند و سیدی بیرون میدهند، عکاسی میکنند و نمایشگاه میگذارند و حالا هم نقاشی میکنند و...
مشکل ما و آنها، واقعا چیست؟ چرا هنری که در ذاتمان داریم و به هر حال روزگاری در همان زمینه فعالیت کردهایم، نمیتواند چندان ما را اقناع کند که با کیفیت پایین و حتی با توسل به جعل و تقلب و استخدام دیگران، وارد عرصههای هنری دیگر میشویم که افراد کارکشته و توانمندی در آنها دارند، اما از قضای روزگار، وضع مالیشان به گونهای نیست که بتوانند که هنر خود را به جامعه عرضه کنند؟
چگونه است که یک سینماگر، یا یک مقام مسئول، به خودش جرات چنین جسارتهایی را به ساحت هنر و هنرمندان دیگر میدهد و باعث خشم دیگران و بدنامی خودش میشود؟ جالب اینجاست که همین افراد جاعل و متقلب، دست پیش را هم میگیرند و ادعا میکنند که این اثر هنری را آنها قبلا آفریدهاند و فرد مدعی است که از روی دست آنها تقلب کرده است!
نتیجه غیر اخلاقی!
خلاصه که اگر «فیلمهایی که نساختهاید»، «ترانههایی که نخواندهاید»، «شعرهایی که نسرودهاید»، «کتابهایی که ننوشتهاید» و ...، خیلی روی اعصابتان است، نگران نباشید؛ همیشه عدهای هستند که ناچارند و گاه حتی افتخار هم میکنند که گالری خودشان، انتشارات و چاپخانهشان، و قلم و استعدادشان را در اختیارتان بگذارند. پس معطل چه هستید؟!
دیدگاه تان را بنویسید