زیر نقاب گشت ارشاد!
مهدی نورمحمدزاده
«استیو تولتز» نویسنده استرالیایی، در رمان «هر چه بادا باد!» سئوال عجیبی از قول شخصیت داستانش طرح میکند: «بدترین و تلخترین اتفاق ممکن موقع برداشتن نقاب از چهره یک نفر چیست؟!».
تصور کنید روزها و ماهها و حتی سالها با یک چهره نقاب زده روبرو بودهاید و حالا بعد کلی رنج و مکافات این امکان را یافتهاید که نقاب از چهره طرف بردارید! بدترین اتفاق ممکن موقع تماشای چهره زیر نقاب چیست؟! به نظر تولتز، تراژدی بزرگ وقتی است که ببینید چهره زیر نقاب دقیقا عین خود نقاب است و شما همه این مدت نادانسته به چهره اصلی طرف خیره بودهاید و با فرضها و حدسهای عجیب و غریب فقط خودتان را سر کار گذاشتهاید!
داستان حوادث سیاست هم گاهی چنین است، ما دوست داریم برای اتفاقات سیاسی تفسیر و تاویل ارائه کنیم و به اصطلاح پشت پرده امور را کشف کنیم، اما غافل از اینکه پشت پرده عجیب و غریبی در کار نیست و داستان خیلی ساده است. مثلا در روزهای گذشته رسانهها و دوستان مطبوعاتی تلاش زیادی کردند تا سر از رمز و راز برخی احکام قضایی متهمان موضوع حجاب و عفاف دربیاورند، به نظر این دوستان اینکه یک خانم محترم به خاطر کشف حجاب محکوم به کار در غسالخانه و شستن میت شود اصلا اتفاق معمول و باورپذیری نیست و حتما پشت پردههای زیادی برایش قابل تصور است. آخر چطور ممکن است وقتی یک دانشجوی ترم اول روانشناسی هم متوجه تبعات تلخ روانی و نفرتافزایی این احکام در سطح جامعه است، قوه قضائیه و قضات شریف آن متوجه تبعات وحشتناک این موضوع نباشند؟! پس حتما ماجرا ابعاد پنهان دیگری هم دارد!
در موضوع بازگشت ونهای گشت ارشاد هم گمانهزنیها و رمزگشاییها شدت گرفت، با این استدلال که کدام عقل سالم بعد قضایای تلخ سال گذشته و قربانی شدن چند صدنفر، به این راحتی اشتباه تلخ گذشته را تکرار میکند؟! هیچکس! پس به یقین پشت پردهای در کار است که باید آن را کشف و فاش کرد! منکر این سئوالات منطقی و احتمال نفوذ و اختلافنظر در ارکان حاکمیت و... نمیتوان شد، اما نگاه و تفسیر سادهتری هم میتوان داشت. اینکه «چون اوضاع خیابانها آرام شده دیگر وقت مماشات در برابر بیحجابی نیست» منطق و فکر بخشی از تصمیمسازان جامعه ما است. این گروه معتقدند باید به هر طریق جلو بسط بیحجابی گرفته شود؛ ولو به مدد دوربینهای چینی و احکام تحقیری، حتی شده با بهرهگیری از فضای حسینی ماه محرم و مصادره به مطلوب همه ارزشها برای انکار تکثر و تنوع فرهنگی و اجتماعی جامعه!
ما خودمان داستان را زیادی پیچیده کردهایم، والا حضرات خیلی صاف و ساده میگویند قرار است به زور هم که شده راهی بهشتمان کنند. بله، زیر نقاب گشت ارشاد چیزی جز گشتِ ارشاد نیست! این ترکیب متناقض با همه تبعات تلخ و غیرقابل پیشبینیاش همچنان هست و خواهد بود، تا وقتی باور به ضرورت ارشاد و هدایت مردمان در بخشی از حاکمیت جامعه ما وجود دارد. تنها اشکال فراموش شده، تناقض ذاتی «گشت» و «ارشاد» است. «گشت» مصدر پلیسی و امنیتی و آمیخته با تحکّم و اعمال زور است و متاسفانه هیچ نسبتی با «ارشاد» که هنر ظریفکاری، مبتنی بر فرهنگ و ادب و البته غیرمستقیم است، ندارد. دوستان هنوز درنیافتهاند ترکیب متناقض نمیتواند بقای دائمی داشته باشد و دیر یا زود فرومیپاشد، مثل همان «اشتغال یک میلیونی» وزیر جهادیشان!
دیدگاه تان را بنویسید