مرگ مهسا بیاعتمادی و شکاف عمیق میان جامعه و حاکمیت را به رخ کشید؛
«عریان» بدون هیچ ارشادی!
محبوبه ولی
وقتی سینما رکس آبادان آتش گرفت و دست کم 420 نفر مظلومانه در آن سوختند، انقلابیون ساواک را متهم کردند. رهبر کبیر انقلاب هم آن را «شاهکار بزرگ شاه برای بدنام کردن انقلاب» خواند. دولتیها به هر دری زدند که این اتهام را از دوش دربار بردارند، جامعه اما نپذیرفت.
پس از انقلاب، روایتها و شواهد بسیاری آشکار شد که دست داشتن دستگاه پهلوی در آن جنایت جگرسوز را رد میکرد. حتی محسن صفایی فراهانی سالها بعدتر در گفتوگویی به صراحت گفت: «فاجعه سینما رکس توسط انقلابیون رخ داد و بانیان آن فاجعه هم پس از روی کار آمدن جمهوری اسلامی نماینده مجلس شدند.» در آن زمان اما شکاف میان نظام حاکم پهلوی و مردم چنان بود که هیچ کس، هیچ حرفی از سوی دربار و دولتش را نمیپذیرفت؛ تاریخ این روزها گویا در حال تکرار است!
تمام ارکان و چهرههای وابسته حکومتی و دولتی برای ساقط کردن مسئولیت مرگ مهسا امینی از گردن گشت ارشاد به کار افتادهاند. بالاترین مقام پاسخگو در این خصوص، یعنی وزیر کشور تاکید کرده که گزارشی از ضرب و شتم مهسا امینی از سوی دستگاههای نظارتی نرسیده است. او اضافه کرده که پلیس امنیت اصلا وسیلهای برای ضرب و شتم ندارد و در امتداد تلاشش برای مجاب کردن افکار عمومی باز ادامه داده که مهسا امینی سابقه مشکلات جسمی داشته، مثلا عملی در پنج سالگی روی مغز داشته است.
او و به طور کلی دیگر نهادهای مسئول در نهایت همه خشم برانگیخته از مرگ مهسا امینی را حواله دادهاند به تکمیل شدن گزارش پزشکی قانونی و بررسیها. کسی اما منتظر گزارش پزشکی قانونی نیست. اوضاع چنان است که حتی اگر خود مهسا امینی از خاکی که در آن خفته برخیزد و بگوید چنین نیست که میپندارید، از این حجم خشم و ناامیدی کم نخواهد کرد چراکه این بیاعتمادی و خشم ریشه دوانده است و باید گفت رسیده است آن روزی که جامعه به قول حاکمان خود پشت میکند.
این روزها جای بلشویکها و مارکسیستها در نظام فاسد پهلوی را «شبکههای معاند خارجی و منافقان» گرفتهاند. حاکمیت هر خواستهای از سوی جامعه را منتسب به این گروهها کرده و با همین بهانه آن را نکوهش و سرکوب میکند
حالا دیگر هر چه بگویند پسر انسیه خزعلی نه پسر او که پسر پیغمبر است، هرچه بگویند قبیله قالیباف برای خرید ملک و آپارتمان به ترکیه نرفتهاند، برای خرید سیسمونی هم نرفتهاند و اصلا تا حالا رنگ ترکیه را هم ندیدهاند، کسی باور نمیکند. باور عمومی شکسته است و این یکی از بزرگترین بلایایی است که حاکمیت بر سر امنیت روانی و فیزیکی جامعه آورده است.
گوشهای بسته در برابر یک حقیقت عریان
اسفبارتر اما آنجاست که در برابر این واقعیت مقاومت میشود. محمدرضا پهلوی زمانی روی صفحه تلویزیون حاضر شد و آن جمله معروف «صدای انقلاب شما را شنیدم» گفت که دیگر کار از کار گذشته بود؛ تا پیش از آن آنچه در سر او از اعتراضات و اعتصابات میگذشت همه نقشه و دسیسه بلشویکها و مارکسیستها و تودهایها و غربیها بود؛ اشتباهی که امروز نیز به نوع دیگری در حال وقوع است. این روزها جای بلشویکها و مارکسیستها را «شبکههای معاند خارجی و منافقان» گرفتهاند. حاکمیت هر خواستهای از سوی جامعه را منتسب به این گروهها کرده و با همین بهانه آن را نکوهش و سرکوب میکند.
مصطفی میرسلیم، نماینده اصولگرای مجلس و رئیس شورای مرکزی حزب موتلفه اسلامی در واکنش به مرگ مهسا امینی توئیت کرده است: «این خصلت بىآبرویى منافقان است که سعى مىکنند به هر بهانهاى با سوء استفاده از لجام گسیختگى فضای مجازى، دست به آبروریزى از جمهورى اسلامى بزنند.» توئیت او و توئیتهایی مشابه او از سوی دستاندرکاران نظام بیانگر گوشهای بسته در برابر صدای مردم است.
موج واکنشها به مرگ مهسا امینی رکورد زده است؛ از شاعر و نویسنده و ورزشکار و مردم کوچه و بازار گرفته تا حتی دفاتر آیات عظام و علما و روحانیون اندکی میانهرو؛ اگر اعتبار جمهوری اسلامی نزد تمام اینها چنان است که آنان ترجیح دادهاند دنبالهروی «منافقین» شوند تا اینکه همسو با روایت دستگاههای رسمی؛ باید گفت که بدا به حال جمهوری اسلامی که قولش چنین نزد مردمش از سکه افتاده است.
مسیح مهاجری، مدیرمسئول روزنامه جمهوری اسلامی دیروز در یادداشتی با اشاره به همین موضوع نوشت: «یکی از ویژگیهای نظام جمهوری اسلامی در آغاز تاسیس این بود که هرچه مسئولین این نظام در هر ردهای میگفتند همه آن را باور میکردند ولی اکنون چنین نیست. این بیاعتمادی، خسران بزرگی است که در وقایعی از قبیل مرگ مهسا امینی خود را نشان میدهد آنهم چه نشان دادنی!»
اگر پیش از این نیروی انتظامی دخترانی که حجابشان را بر سر چوب میکردند کتفبسته میبُرد و قوه قضائیه مجازات میکرد، دیروز و پریروز زنان در سنندج و سقز در حلقه مردان روسریهایشان را در هوا میچرخاندند. حاکمیت برای چنین وضعیتی چه راهکاری دارد؟
حاکمیت، جامعه را به تقابل با خود میکشاند
این بیاعتمادی وقتی آمیخته با ناامیدی میشود، شعله مهیبتری به پا خواهد کرد. ترکیب این دو جامعه را به تقابل با نظام حاکم میکشاند، مردم را جریتر خواهد کرد و وضعیتی خواهد ساخت که کنترلش دیگر از دست گاردهای نظامی مرعوبکننده هم برنخواهد آمد.
اگر پیش از این نیروی انتظامی دخترانی که حجابشان را بر سر چوب میکردند کتفبسته میبُرد و قوه قضائیه مجازات میکرد، دیروز و پریروز زنان در سنندج و سقز در حلقه مردان روسریهایشان را در هوا میچرخاندند. حاکمیت برای چنین وضعیتی چه راهکاری دارد؟
موضوع دیگری که بر ناامیدی جامعه ایرانی در کنار بیاعتمادیاش دامن میزند، تصویری است که جهان از آن میبیند. هرچه جمهوری اسلامی با عضویت در گروه شانگهای و احیای برجام میکوشد تا جامعه ایرانی را از انزوا خارج کند و مردم را امیدوار، وقایعی مانند آنچه برای مهسا امینی رخ داد، ایران را در جهان انگشتنمای خاص و عام میکند.
مرگ دختری که به دلیل حجابش بازداشت شده بود تبدیل به ترند جهانی شده است. نه تنها در داخل، بلکه چهرههای سرشناس خارجی از الیف شفیق، نویسنده مشهور ترکیهای گرفته تا ناتانیل بازولیک، بازیگر استرالیایی نسبت به آن واکنش نشان داده و از جامعه جهانی خواستهاند که نسبت به آن سکوت نکند.
جاوید رحمان، گزارشگر ویژه سازمان ملل درخواست تصویب قطعنامه علیه حجاب اجباری در ایران را داده است. گرچه که مقامات حاکم اینها را همه دسیسه و توطئه غرب برای ضربه به نظام اسلامی تعبیر میکنند اما ماحصلش برای جامعه ایرانی این است که میبیند چگونه احترام خود و کشورش در دنیا با این بیخردیها به حراج گذاشته میشود.
این بیاعتمادی و ناامیدی سرانجام خوشی نخواهد داشت و کاش که تصمیمگیران در سطوح بالا چارهای برای آن بیندیشند. به ویژه با تجربهای که ایران از انقلاب پشت سر گذاشته، باید امیدوار بود این شکاف بزرگ میان مردم و کارگزارانشان تا مرز گسست، عمیقتر نشود.
دیدگاه تان را بنویسید