از ارج تا هپکو؛ چرا شکست خوردیم؟
خصوصیسازی ما همان تیولداری سابق است
نسرین هزاره مقدم
در دورههای رکود که نرخ تولید ناخالص ملی و سود بنگاهها کاهش مییابد، کاستن از «حقوق نیروی کار» شدت میگیرد. این رویه، همانطور که پس از جنگ با حذف قراردادهای دائم در دستور کار قرار گرفت و بعد از آن با خارج کردن کارگاههای کوچک از شمول قانون کار، تداوم یافت، تقریباً تبدیل به یک عرف معمول شده است. این اتفاق هماکنون با تلاش برای حذف حداقل دستمزد در حال تکرار است. خردهبورژوازی غیرمولد با دستاندازی به حداقل مزد، تلاش دارد برای سودجویی بیشتر خود محملی بیابد. کمال اطهاری، کارشناس اقتصاد توسعه، بر این باور است که فقط تیولداران و رانتخواران هستند که حقوق نیروی کار را منافی رشد اقتصادی میدانند وگرنه حقوق کارگر بخش بدیهی اقتصاد دانشبنیان است. او در گفتوگوی زیر بر لزوم بازخوانی بیطرفانه شکست صنعت از «ارج» تا «هپکو» تاکید میکند.
عدهای به بهانه ایجاد اشتغال، دنبال حذف حداقل مزد کارگران هستند. جایگاه نیروی کار در اقتصاد دانشبنیان چگونه تحلیل میشود؟
اقتصاد دانشبنیان، اقتصادیست که در آن دانش، نقش اصلی را در توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بازی میکند. در واقع نقش پیشران توسعه، برعهده دانش است اما اقتصاد ایران هیچگاه وارد «اقتصاد دانش» نشده، بنابراین پیوسته شاهد ورشکستگیهای کارخانههایی هستیم که نتوانستهاند با کالاهای خارجی رقابت بکنند و مجبور به انحلال، تعطیلی یا تحمل بحران در تولید شدهاند. از ارج و آزمایش گرفته تا هپکو، شکست صنعت را شاهد بودهایم. به عنوان نمونه، شهر تهران از آنجا که وارد اقتصاد دانشبنیان نشد، در بازه ۱۳۸۵ تا ۱۳۹۰ حدود ۳۰۰هزار شغل از دست داد، در حالیکه در همین مدت زمان، ۳۰۰هزار نفر به جمعیت آن افزوده شده بود. پس مساله اصلی این است که کل اقتصاد ایران باید وارد اقتصاد دانشبنیان شود. اینکه حداقل دستمزد را مانع رشد تلقی کنیم، آدرس غلط دادن است که البته این دست مسائل را پیش از این، در خارج کردن کارگاههای زیر ۵ نفر و ۱۰ نفر از شمول قانون کار در دهه ۷۰ تجربه کردیم و دیدیم که تمهیدات اینچنینی هیچ دردی را دوا نمیکند. با وجود خارج کردنها از شمول قانون کار در دهه ۷۰، در دهه ۸۰ با ورشکستگیهای بسیار عظیم مواجه شدیم و در دهه ۹۰ نیز این روند ورشکستگی ادامه یافت. بهرغم اینکه تورم و نرخ بالای ارز قاعدتاً باید موجب شود که کالاهای داخلی بتوانند در بازارهای جهانی با کالاهای خارجی رقابت کنند، اما با وجود یکسوم شدن ارزش ریال، این رقابت انتظاری در عمل اتفاق نمیافتد و در همین دوره که دلار سه برابر گران شده، صادرات غیرنفتی فقط ۲۰درصد افزایش مییابد! پس ما از همان دهه ۷۰ آدرس اشتباه دادهایم که گمان کردهایم با پایین آوردن دستمزدها یا هزینههای بیمهای کارفرما، میتوانیم به قدرت رقابتی دست پیدا کنیم. این برداشت، به هیچ وجه صحیح نیست و کسی که اینگونه بیندیشد، سرش را زیر برف کرده و شکار اقتصادهای پیشرفته خواهد شد، کمااینکه همین الان هم اقتصاد ایران، شکار شده!
چرا وقتی خودشان میدانند سهم دستمزد در قیمت تمام شده، اندک است، به جای پرداخت به ریشه مشکل، روی کاستن از سهم دستمزد تاکید دارند؟
بخشی از اینها ممکن است دچار بیدانشی باشند و به همان اندازه که کسب و کارشان خُرد است، دانش اقتصادیشان هم خرد باشد و بخشی دیگر هم، دنبال منافع رانتجویانه هستند. به قول داگلاس نورث «آدام اسمیت درست میگوید، همه دنبال منفعت شخصی میروند ولی آسانترین راه برای بهدست آوردن منفعت، رانت است». یک سیستم اقتصادی سالم، در درجه اول باید جلوی رانتجویی را بگیرد. کسانی که با حداقل دستمزد مخالفند، از اعوان و انصار سیستم رانتجویانهای هستند که برای تامین منافع آینده خودشان، بیشتر از نوک بینیشان را نمیبینند و آینده خودشان را به منافع کوچک کنونی میفروشند. اینکه با استفاده از کارگرانی که به شدت استثمار میشوند، کالاهایی با کیفیت بسیار پایین تولید شود، موفقیت نیست. اینها فکر میکنند با استثمار مستقیم کارگران میتوانند با دنیا رقابت بکنند در حالیکه با استفاده از فناوریهای نوین و ورود به اقتصاد دانشبنیان است که میتوانند رقابتی شوند. در اقتصاد دانشبنیان، هر کارگاه کوچکی میتواند توسعه پیدا کند و بزرگ شود و با نمونههای جهانی بدون هیچ مانعی رقابت کند و از این طریق، به منافع اقتصادی دست پیدا کند. البته نهادهای لازم برای ورد به اقتصاد دانشبنیان در برنامه چهارم توسعه، تعبیه شد ولی برنامه چهارم به دلیل پوپولیسم حاکم در آن زمان، بدون تامین منافع کارگران، کنار گذاشته شد و در عمل نهادسازی دانشبنیان به چند آییننامه و مصوبه محدود، تقلیل پیدا کرد. این تقلیلگرایی، در دولت کنونی نیز ادامه دارد. در واقع بعد از هدفمندسازی یارانهها و بالا رفتن قیمت حاملهای انرژی، هرگز شرکتهای دانشبنیان موجود مورد حمایت قرار نگرفت و در عمل دیدیم که شرکتهای دانشبنیان موجود، ورشکست شدند؛ از کارخانه ارج گرفته تا شرکتهای مشابهی که باید برنامههای توسعه را در ایران سامان میدادند.
عامل دیگر، تشکیل محیط نوآوری در شهرها بود که مدیریت نهایی آن باید در شهرداریها صورت میگرفت که این هم، عملی نشد. باید زیرساختهای نرم و سخت محیط نوآوری در دستور کار قرار میگرفت که نگرفت. در عوض همه اینها، طبقه مزدبگیر، در دستان یک عده منفعتطلب که آینده کل سیستم را فدای منافع آنی خود میکند، اسیر شد و بیحقوقسازی طبقه کارگر در دستور کار قرار گرفت. همان موقعی که دولت ایران در دهه ۷۰، کارگاههای کوچک را از شمول قانون کار خارج کرد، دولت ژاپن شرکتهای کوچک و متوسط را وارد نظام جامع تامین اجتماعی کرد. ژاپن آگاهانه این کار را انجام داد چرا که اقتصاد دانشبنیان به شرکتهای کوچک و متوسط یا SMها متکیست اما ما روند معکوس ژاپنیها را پیمودیم و این معکوسپیمایی، واقعاً مایه شرمساریست! همه کسانی که بر موضوعاتی مثل بیحقوقسازی طبقه کارگر پافشاری میکنند، مقصر شکستها هستند. اقتصاد دانشبنیان از آنجا که به دانش متکیست نه به سرمایه و تکنولوژی خارجی، برای کشورهای جهان سوم مثل ما، یک فرصت بزرگ و تاریخی است چراکه «توسعه درونزا» را ممکن میسازد. در ابتدا سرمایهداری در اساس، «کار بر» بود و بر استثمار مستقیم نیروی کار متکی بود ولی در مرحله دوم که همان اقتصاد صنعتی پیشرفته یا سازمانیافته است، بر سرمایه و اتوماسیون متکی شد و استثمار غیرمستقیم نیروی کار در دستور کار قرار گرفت اما در مرحله سوم که همان اقتصاد دانشبنیان است، بر نیروی کار خلاق و نوآور متکیست و برای این نوآوری، سازماندهی میکند. وقتی بتوانی نیروی کار را خلاق، پرورش بدهی دیگر به تکنولوژی به معنای ورود دستگاههای عجیب و غریب از کشورهای پیشرفته، متکی نیستی و این سازماندهی برای خلاقیت هست که توسعه درونزا و اقتصاد دانشبنیان را ممکن میکند. در عین حال این خطر وجود دارد که اگر وارد این دوران نشوی و زمینهسازی برای پرورش لازم نیروی کار را فراهم نکنی، آن وقت همان کارخانههای موجود که با خون دل ساخته شده هم ورشکسته میشوند.
در ایران از صنایعی حمایت میشود که خصولتی یا خودی شدهاند یعنی به صورت «تیول» سپرده شدهاند و در اختیار افراد و جناحهای خاصی درآمدهاند. این مورد حمایتها هم تولیدات بسیار عقبماندهای دارند که حتی تکنولوژیشان از چند دهه قبل عقبتر است
این همان اتفاقیست که در بیش از یک دهه گذشته، کم و بیش، شاهدش بودهایم. درست است؟
بله. شاهد بودیم که این کارخانهها نمیتوانند خوب کار کنند و نهایتاً در این بین صنایع مادر هم از بین میروند، چه رسد به صنایع کوچکتر که هیچگونه حمایتی از آنها نمیشود. آن وقت از چه صنایعی حمایت میشود؟ آنها که خصولتی یا خودی شدهاند یعنی به صورت «تیول» سپرده شدهاند و در اختیار افراد و جناحهای خاصی درآمدهاند. این مورد حمایتها هم تولیدات بسیار عقبماندهای دارند که حتی تکنولوژیشان از چند دهه قبل عقبتر است اما بیمضایقه از اینها حمایت میشود. این سیستم ناکارآمد به جای اینکه ناکارآمدی خود را اصلاح کند، تیشه به ریشه خودش هم میزند. نیروی کار را به سادهترین کارها با مزد بسیار پایین وادار میکند به این بهانه که ما اینها را از فقر نجات میدهیم! نه اینها از فقر نجات نمییابند. ممکن است منافع ظاهری زنان سرپرست خانوار در ابعاد بسیار کوچک و ناکافی تا اندازهای برآورده شود اما در همان حال، فرزند تحصیلکرده همین زن سرپرست خانوار، بیکار شده یا اساساً شغلی پیدا نمیکند! باید سیستم دانشگاهی را نگاه کنید که کجای کار است. در یک اقتصاد دانشبنیان، سیستم دانشگاهی و آموزشهای حرفهای باید واجد حمایتهای بالا و رایگان باشد اما در عوض میبینیم که آموزش به سمت «خصوصیسازی» میرود. مدارس را برای اینکه به قول خودشان «خودکفا» شوند، به جای اینکه فضای رایگان خلاقانهای برای رشد مهیا کنند، به بخش تجاری واگذار میکنند. خصوصیسازی آموزش اصلاً در پارادایم تجارت قرار نمیگیرد چراکه شما اصلاً کالایی نمیسازی که اسم تجاری رویش بگذاری! لذا مشکلات بسیاری در اثر اینکه شما برنامه جامعی برای ورود به اقتصاد دانشبنیان ندارید، به وجود میآید. یک نکته دیگر، برای اینکه اقتصاد دانشبنیان بتواند رشد کند، بسندگی به شهرکهای علم و فناوری کفایت نمیکند. باید توسعه دانش در محلات پا بگیرد و رشد کند.
یعنی همان تفکر نهادی که معتقد است همه چیز باید از پایین بجوشد و بالا بیاید؟
بله در واقع «محیط نوآوری» باید تشکیل شود نه «شهرک نوآوری». محیط نوآوری هم، از سرای محلات باید شروع شود یعنی مشابه همان کاری که در شهرکهای فناوری میشود و غرفههایی را به شرکتهای دانشبنیان تخصیص میدهند، باید در سرای محلات انجام شود و دانش شروع به توسعه در محلات کند. مثل ورزش میماند. شما ورزش را باید بنیانی توسعه بدهی نه اینکه بروی بگردی دنبال قدبلندها برای بسکتبال! باید در مدرسه و محله زمین بازی وجود داشته باشد تا این روند به شکل پیوسته رشد کند. هم سلامت اجتماعی تامین شود و هم بتوانید در عرصه جهانی ورزش رقابت کنی وگرنه با یک نفر قدبلند که نمیتوان یک جریان پایدار و رقابتپذیر سلامت داشت!
دیدگاه تان را بنویسید