برشی از زندگی یک کولبر قربانی مین
قانون، لقمان را فراموش کرد؛ اما مردم نه
نسرین هزاره مقدم
«لقمان وحید» کولبر شینآبادی، اسفند ماه ۹۶ در اثر انفجار مین، یک پایش را از دست داد و چشمانش آسیب دیدند. کمیسیون ماده یک که کار رسیدگی به پرونده قربانیان ادوات جنگی را برعهده دارد، او را به خاطر کولبر بودن و خروج غیرقانونی از مرز، مستحق دریافت غرامت ندانست و در نتیجه، یک ریال هم به این کولبر پرداخت نشد. این درحالیست که او تا امروز چندین عمل جراحی انجام داده؛ هم برای ترمیم چشمانی که آسیب دیده و هم برای جلوگیری از عفونت پایی که از دست داده است. هزینه این عملها را تماماً مردم و خیرین فراهم کردهاند.
وحید که از فرط ناچاری و به خاطر نبودن فرصتهای شغلی در شینآباد پیرانشهر، سراغ کولبری رفته، در رابطه با پروندهای که در نهایت ناکام ماند و مختومه شد، میگوید: «ما را که از زور بیپولی مجبور به کولبری و تحمل خطرها شدهایم، مجرم میدانند. میگویند قاچاقچی، در حالیکه فقط به دنبال راهی برای تامین هزینههای زندگی هستیم. مطمئن باشید اگر راهی بود، سراغ کولبری نمیرفتیم».
البته اگر واقعاً راهی بود، لقمان سراغ کولبری نمیرفت. شبهای سرد کوهستانهای کردستان را تصور کنید و سپیدهدمانی که خورشید هنوز نزده، رمق از دست میدهد. آن وقت مردی را با جثه میانه در نظر بگیرید که باری چند ده کیلویی بر پشت گذاشته و از دامنه به قله و از قله به دامنه، فرود میآید. همه خطرات هم در کمین است؛ از سقوط تا مین و مرگ. پس اگر راهی، حتی کورهراهی برای گذران زندگی باشد، نه لقمان و نه هیچ انسان دیگری سراغ «کول بردن» نمیرود. اما هزاران دریغ که این آدمهای ناچار ناگزیر، وقتی مشکلی برایشان پیش میآید، دست تنها میمانند و هیچ حمایتی از آنها نمیشود.
خوب است که مردم هستند
لقمان میگوید: «باز هم خدا رو شکر. همین مردم هستند که به داد امثال من میرسند...».
همین مردم، هزینه عملهای مکرر لقمان را پرداختهاند. همین اواخر، خیرین شیراز برایش بلیط رفت و برگشت گرفتهاند و او را به شیراز بردهاند. در آنجا، شبکیه یکی از چشمانش را معاینه کردهاند و او را آماده عمل پیوند قرنیه کردهاند. همین خیرین شیرازی که هزینههای رفت و برگشت، اقامت، پزشک، معاینه، عکسبرداری و عمل را برعهده گرفتهاند، میگویند: «منتظر قرنیه هستیم که احتمالاً تا یک ماه دیگر جور میشود و آن وقت عمل پیوند را برای لقمان انجام میدهیم. پول عمل را خیرین میپردازند و پزشک جراح هم یا دستمزد نمیگیرد یا اگر بگیرد، مبلغ بسیار ناچیزی خواهد بود».
همین مردم یعنی همین خیرین در شیراز، به دنبال تامین یک پای مصنوعی به جای پای از دست رفته لقمان هستند. آنها میگویند: «در هلالاحمر، پا را اندازهگیری کردهایم و رفته است برای قالبگیری. هر وقت آماده شد، لقمان میآید شیراز و پای جدید را تحویل میگیرد».
اگر راهی، حتی کورهراهی برای گذران زندگی باشد، نه لقمان و نه هیچ انسان دیگری سراغ کول بردن نمیرود اما هزاران دریغ که این آدمهای ناچار ناگزیر، وقتی مشکلی برایشان پیش میآید، دست تنها میمانند و هیچ حمایتی از آنها نمیشود
نکته جالب اینجاست که هیچ بیمهای از لقمان قبول نمیکنند. او چون با ادوات جنگی آسیب دیده، دفترچه بیمه روستاییان و عشایر به کارش نمیآید. بیمه سلامت هم این نوع مصدومیتها و مجروحیتها را پوشش نمیدهد، یعنی اگر مردم نبودند، لقمان باید بدون سوی چشم و بدون پا، میماند. نه غرامتی به او پرداخت میشد و نه بیمه او را تحت پوشش بیمه قرار میداد. پس چگونه باید هزینههای چند ده میلیونی عملهای جراحی مکرر تامین می شد؟ او تاکنون فقط هفت بار چشمش را عمل کرده است و حالا منتظر پیوند قرنیه در شیراز است.
بگذارید عملهای جراحی او را بشماریم؛ عملهایی که فقط تا امروز داشته است: «بیمارستان فارابی تهران دو بار، بیمارستان خدادوست شیراز یک بار، بیمارستان نیکوکاری تبریز دو بار، بیمارستان امام خمینی ارومیه یک بار و بیمارستان آذربایجان ارومیه یک بار دیگر».
لقمان بیمه ندارد، در حالیکه اصل ۲۹ قانون اساسی میگوید درمان، بازنشستگی و خدمات تامین اجتماعی، حق همه مردم و حق همه شهروندان است. آیا کولبری که از فرط ناچاری رد مرز کرده و شبی، نیمهشبی به ناگاه، پایش را روی مین گذاشته، شهروند نیست؟ حق درمان لقمان وحید کجاست؟
تا اینجا، همین مردم توانستهاند هزینههای درمان لقمان را جور کنند اما نگرانی برای بعد از درمان است؛ برای روزهایی که لقمان به شینآباد بازگردد و زندگی از نو شروع شود؛ روز از نو و روزی از نو....
لقمان متاهل است و دو فرزند دارد؛ دختری هفت ساله و پسری حدوداً سیزده یا چهارده ساله. او از خودش خانه ندارد. حالا دیگر جان کار کردن هم ندارد. لقمانی که حالا پای مصنوعی دارد و چشمهایش بعد از عمل باز هم به خوبی روز اول نمیشود، نمیتواند دیگر بار چند ده کیلویی بر پشت بیاندازد و مثل سابق کولبری کند. او دیگر نمیتواند کوهها را پشت سر بگذارد برای یک لقمه نان!
تا همین حالا، از اسفند ۹۶ تا امروز یعنی نزدیک به دو سال، خرج زندگی را همسرش تامین کرده و البته پسرش که گاهی فعلگی روزمزدی میکند. همسر او کارگر کشاورزی است که به زحمت ماهی یک میلیون و ۵۰۰هزار تومان درمیآورد. یک میلیون و ۵۰۰هزار تومان برای یک زندگی مستاجری با یک شوهر بیمار و دو فرزند به کجا میرسد؟
سقفی برای لقمان
حالا لقمان که تقریباً مسیر درمان را تا نیمه طی کرده است، نگران بازگشت به خانه است؛ نگران روزهایی که باید اجاره خانه بدهد، فرزندانش را به مدرسه بفرستد، نان بخرد و روزگار بگذراند.
اصل ۳۱ قانون اساسی میگوید تامین مسکن با اولویت کارگران و روستاییان، برعهده دولت است و لقمان، هم کارگر بدون آینده یعنی کولبر است و هم روستایی، پس امثال او اولویت بالایی دارند اما سقفی بالای سر ندارند
خیرین میگویند: کاش میشد برای لقمان که دیگر نه نای کار کردن دارد و نه توان کولبری و فعلگی، سرپناهی فراهم میشد؛ یک چهاردیواری از خودش که لااقل دغدغه اجاره خانه و سقف بالای سر را نداشته باشد.
باز هم همین مردم میخواهند برایشان خانه بخرند. اصل ۳۱ قانون اساسی میگوید تامین مسکن با اولویت کارگران و روستاییان، برعهده دولت است و لقمان، هم کارگر بدون آینده یعنی کولبر است و هم روستایی، پس امثال او اولویت بالایی دارند اما سقفی بالای سر ندارند. یکی از خیرین شیرازی میگوید: «اگر خدا بخواهد و کمک جمع شود، خواهیم توانست یک خانه کوچک در همان شینآباد برایش بخریم که دیگر خیالش بابت سقف بالای سر راحت باشد».
لقمان وقتی این تلاشها و دغدغهها را میبیند، دوباره میگوید: «بازم خدا رو شکر. همین مردم هستند که به داد مث من برسند...».
دیدگاه تان را بنویسید