فرار از بیکاری روستاها و باربری در تهران؛
آنهایی که نان بازویشان را میخورند
معضل بیکاری در روستاها باعث شده تا تعداد زیادی از جوانان شهرستانی با پذیرش اشتغال در مشاغل کارگری و سطح پایین به تهران بیایند و برای امرار معاش خود تلاش کنند. هر چند طرح اشتغال روستایی گامی جدید در ایجاد اشتغال برای روستاییان بود که به اعتقاد کارشناسان اقتصادی تا حد کمی موفق بود اما کم نیستند کارگرانی که به دلیل مشمول نبودن در طرح اشتغال روستایی، بیکار هستند و برای فرار از بیکاری در مشاغلی مانند کارگران چرخی، دستفروشی، رانندگی، دورهگردی، نظافت شیشه خودرو پشت چراغ قرمز، کارواش، کارگران خدماتی، آبدارچی و... مشغول هستند. اکثر این کارگران با حقوقهای کمتر از وزارت کار و با شرایط سخت و دشواری مانند نبود بیمه، حداقل حقوق وزارت کار، ساعات کاری غیراستاندارد و... فعالیت میکنند.
خبرگزاری تسنیم در این باره مینویسد: سری به خیابان خیام زدیم تا نگاهی به وضعیت فعالیت کارگران چرخی داشته باشیم. تعداد این کارگران نسبت به دو سه سال گذشته افزایش چشمگیری داشته و گویی وضعیت معیشتی و بیکاری به حدی رسیده که کمتر بیکاری برای یافتن شغل صبر میکند. هر کاری میکنند تا بتوانند نانی دربیاورند و خرج معیشت خانواده را تأمین کنند. در میان کارگران چرخی و باربر، افراد سن و سالدار هم به چشم میخورند، یعنی تنها جوانها نیستند که از سر بیکاری به کارگری رجوع کردهاند بلکه کاهش قدرت خرید باعث شده که عدهای صبح تا عصر در تولیدیهای مختلف پوشاک در شهر مشغول کارگری باشند و عصرها با داشتن یک چرخ باربری به قول خودشان بارکشی کنند تا کمک خرج زندگی باشد.
باربرها نان بازویشان را میخورند. آنها که جوانتر و قبراقتر هستند، بار بیشتری حمل میکنند و پول بیشتری میگیرند. آنهایی هم که پا به سن گذاشتهاند و گرد پیری در چهره و موهای سپیدشان نمایان است با پاهای لرزان و کمرهاش خمیده از بار زندگی، باز هم کار میکنند اما نمیتوانند مانند جوانترها فعالیت داشته باشند.
یکی از آنها چرخی باریاش را کنار بقیه چرخها ردیف میکند، سری میچرخاند و به مغازههای بسته بازار نگاهی میاندازد و روی بدنه چوبی چرخ دراز میکشد. ساعت حدود 8 صبح است و همچنان مغازههای بازار بسته است. تمام کارگران چرخی انتظار باز شدن مغازهها را میکشند. کارگران گاری و کولهبرهای بازار یکی پس از دیگری به پاتوق خود میرسند. همه آنها کتانیهای ورزشی به پا دارند و شلوارهای کردی به تن. کارگران با نگاه تیز این طرف و آن طرف به دنبال شکار مشتری هستند.
به سراغ یکی از آنها که پیرمردی شهرستانی است میروم. دستهای پینه بستهاش را پشتش قلاب کرده و بین گذرها را نگاه میکند. باید همچنان منتظر بماند. از او میپرسم که چند سال دارد. میگوید 61 سال و خانهاش مرز مهران است: «کاری از دستم برنمیآید. فقط میتوانم با این کوله، بار جابهجا کنم و خرج خودم و زنم را در بیاورم». حوصله ادامه صحبت را ندارد. همکارانش میگویند که 5 بچه دارد و مریض و گرفتار است، به همین دلیل توان ایستادن ندارد. پیرمرد بیتوجه به حرفها از ما دور شد و پیادهرو را با نگرانی از نبود مشتری بالا رفت. کارگر دیگری حدود 32 سال سن دارد، روی میلههای جنب خیابان نشسته و سیگار روشن میکند. میپرسد که چرا از ما سوال میکنید، چه کارهایم و...؟
دیگری خودش را محمدی معرفی میکند و میگوید: «اهل ایلام هستم. از 18 سالگی تا الان که 54 سال دارم مشغول این کار هستم. تنها درآمدم از همین راه است. میانگین درآمدم ماهیانه یک میلیون و 500هزار تومان است اما بخشی از این پول باید خرج کرایه خانه شود. همسرم مریض است و بیمه تأمین اجتماعی پول داروها را نمیدهد، به همین دلیل بخشی از حقوق صرف هزینههای درمان میشود».
تعداد زیادی از این کارگران کُرد بودند. یکی از آنها میگوید: «بیشتر ایلامی هستیم. در شهر جنگزده ما کاری نبود و بیشتر از 20ساله که خانه و زندگی را رها کردهایم! صبح زود یعنی ساعت 7 میآییم. آنقدر این پا و آن پا میکنیم تا بالاخره یک مشتری به تورمان بخورد و بارش را جابهجا کنیم. رهگذری، مشتری ثابت بازاری، زن، مرد، بار سنگین، سبک، شکستنی، سوختنی و... برای ما فرقی نمیکند. هرچه باشد، بار کولمان یا چرخمان میکنیم و بسمالله. از 10 کیلو تا 500 کیلو. کولمان میگیریم یا میگذاریم رو گاری، میکشیم این ور و آن ور. از ساختمان چهار طبقه میآوریم پایین و میبریم بالا».
در میان باربرها از کودک 11 ساله تا پیرمرد 80 ساله به چشم میخورد. همه سر گذر، گوشه خیابان یا زیر سایه درختی ایستادهاند یا نشستهاند. گاهی یک نفر با عجله صدایشان میکند و آنها هم تر و فرز دنبالش راهی میشوند.
زمانی حمالی یک کار محسوب میشد اما در حال حاضر درآمد کم است. از صبح تا دم غروب منتظر میمانیم که مشتری پیدا شود. دولت مدام میگوید که شغل ایجاد کردهایم. اشتغال روستایی، وام و.... همه و همه حرف است
«این گذر فقط دوستها و آشناهای خودمان ایستادن. برادر، پدر، پسر، دایی، خواهرزاده، برادرزاده و همشهری با هم 20 نفری میشویم. غریبه را هم راه نمیدهیم که سر گذر بیاد. شاید دزد باشد یا آدم حسابی نباشد و اعتبار ما را هم زیر سوال ببرد. الکی که نیست هر کسی از راه رسید یه چرخ دستش بگیرد و اینجا کاسبی کند. اکثر بازاریها ما را میشناسند و به ما اعتماد دارند. بار را که نمیشود دست هر کسی داد».
حالا خیابان شلوغتر شده. یکی از باربرها گاری را پر از کارتنهای بزرگ میکند و با اشاره مکرر دست، ماشینها و موتوریها را نگه میدارد تا از عرض خیابان رد شود. دور هر دو دستش دستمالهای قرمز یزدی بسته و از صورت قرمز و نفسهای به شماره افتادهاش میتوان فهمید که محتوای کارتنها سنگین است.
یکی از این کولهبرها خودش را اسماعیل معرفی میکند. میگوید آنهایی که گاری دارند بیشتر باز میزنند و درآمد بیشتری دریافت میکنند اما هزینه بار بسته به انصاف و جیب مشتری متفاوت است. درد ما این است که نه بیمه داریم نه قرارداد و نه درآمد درست و درمان داریم. میزان باری که افراد بر دوش میبرند متفاوت است؛ بین 100 تا 150 کیلو. یکی از گلایههای باربرها این است که مردم مدام به ما فحش میدهند و غر میزنند که چرا حواست به ما نیست و چرا گاریات به پای من خورد؟ وسط این شلوغی باید به همه این مسائل توجه کنیم.
پیرمرد سیاهچرده که چهارزانو روی گاریاش سر کوچه مروی نشسته، این را میگوید و دست چپ زخمیاش را که با چسب نواری پوشانده، با دست راستش پنهان میکند: «همین یک ساعت پیش باری را میبردم که لبه کارتنهایش تیز بود و دستم را برید. رویش را با چسب کارتن چسباندم که خونش به لباسم نریزد. همین دو ماه پیش 130هزار تومن هزینه عکس از کمرم را پرداخت کردم. دکتر گفت که ساییدگی مهره دارم. قرص هم میخوردم اما فایدهای نکرد و من هم ادامه ندادم».
میگوید: «با باجناقم در اتاقی 12 متری در یکی از گاراژهای بازار زندگی میکنم. از سر بیکاری به تهران آمدهایم و 40 روز تهران هستیم و 20 روز شهرستان. محل زندگیمان نزدیک ایلام است». با گلایه از اینکه درآمدش کم است، میگوید: «زمانی حمالی یک کار محسوب میشد اما در حال حاضر درآمد کم است. از صبح تا دم غروب منتظر میمانیم که مشتری پیدا شود. دولت مدام میگوید که شغل ایجاد کردهام. اشتغال روستایی، وام و.... همه و همه حرف است. اکثر اقوام من بیکار هستند. در تهران یا حمالی میکنند یا پیک موتوری هستند».
در میان تمام این کارگران، کارگری حدوداً 40ساله توجهام را به خود جذب میکند. بسیار بااشتیاق است. با لهجه آذری میگوید محمد هستم و از دشت مغان آمدهام. حدود 8سال است که به تهران آمده و با توجه به اینکه در تهران کار پیدا نکردم، مجبور به باربری شدم. قبل از اینکه به تهران بیایم کشاورزی میکردم. اوضاع کشاورزی اصلا خوب نبود. من 3 تا بچه دارم. نمیتوانستم خرج آنها را در شهرستان بدهم. برای همین راهی تهران شدم.
در اینجا با پادویی هم میشود کار کرد اما کار و پول در شهرستان کم است. الان 8سال میشود که در بازار تهران کار میکنم.
در همین حین گوشی محمد زنگ میخورد و میگوید که برای حمل بار باید به فلان مغازه برود. من هم با او همراه میشوم. با هزاران سختی از میان جمعیت عبور میکنم. بالاخره به یک مغازه چینیفروشی میرسیم. آقا و خانمی که مشخص است برای جهیزیه دخترشان یک دست سرویس چینی خریدهاند منتظر گاری هستند تا کارتنهای چینی و یک سرویس قاشق و چنگالشان را روی آن بگذارند. آقایی که معلوم است پدر آن خانواده است جلو میآید و به محمد کمک میکند تا کارتنها را روی گاری بگذارد. آرام این کار را انجام میدهند که مبادا چینیها بشکند. بعد محمد به روشی کاملاً حرفهای بار را طنابپیچ میکند؛ طوری که بهنظر نمیرسد زلزله هم بتواند آن را از روی گاری بیندازد. صاحب بار از محمد میپرسد: چقدر میگیری تا سر خیابان بیاوری؟ محمد میگوید: هرچه کرم شماست. عرف 30هزار تومان است. شما هر قدر دوست دارید بدهید. صاحب بار قبول میکند و حرکت شروع میشود. جمعیت در دالانها و راستههای بازار زیاد است و مسیر پرپیچوخم، باریک و پر از دستانداز. محمد باید خیلی مراقب شکستنیها باشد. میگوید تا به حال برای خودش پیش نیامده که بار مردم را بشکند یا خراب کند اما این اتفاق برای برخی از همکارهایش افتاده و مجبور شدهاند خسارت بدهند. گاهی هم صاحب بار دلرحم بوده و از گناه باربر گذشته است.
بیشتر ایلامی هستیم. در شهر جنگزده ما کاری نبود و بیشتر از 20سال است که خانه و زندگی را رها کردهایم! صبح زود میآییم و آنقدر این پا و آن پا میکنیم تا بالاخره یک مشتری به تورمان بخورد و بارش را جابهجا کنیم
سختیهای این کار برای همه این کارگران مشترک است، نبود بیمه، نبود قرارداد، عدم ساماندهی در حوزه کاری، نداشتن درآمد ثابت، سختیهای بیش از حد کار و... مواردی است که باعث میشود این عده از کار خود ناراضی باشند اما دلیل مشترک آنها برای اشتغال در این کار، نبود کار مناسب است. اثرات منفی پدیده بیکاری به طور نگرانکنندهای رو به افزایش است. استمرار چنین عملکردی چه در بعد معیشت فردی شخص بیکار و چه در بعد حیات اجتماعی جامعه، به تخریب اعتبار و ارکان آن میانجامد.
دیدگاه تان را بنویسید